کد:
[THANKS]
آب خیلی زود تا نیمه پر شد، باید زودتر دستی میجنبوند.
فکر کرد که شاید با پا، بتونه ضربههای محکمتری وارد کنه؛ پس خودش رو سریع به انتهای یک سمت صندوق کشید، نفسش رو حبس کرد و زیر آب رفت و با تمام قدرت پاش رو به در کوبید و فشار داد.
این تقلا باعث شد صندوق کاملاً زیر سطح آب بره و آب با سرعت بیشتر و حجم بیشتری وارد بشه، ترسید و بلافاصله سر جاش نشست، دوباره خودش رو به فضای پر نشده رسوند و نفس کشید.[/THANKS][THANKS]
صندوق باز هم بالا رفت و تونست یک بار دیگه از لای در نگاهی به بیرون بندازه.
صدای هلیکوپتر برای چند لحظه ساکتش کرد و امیدی به دلش انداخت، اما سطح آب به سر صندوقچه رسید.
خودش رو بالا کشید و تقریباً به سقف چسبید تا از تمام مولکولهای اکسیژن استفاده کنه.
به امید رسیدن کمک، چشماش رو بست و بهم فشار داد.
ریههاش رو از هوا پر کرد و تسلیم احاطهی آب اقیانوس شد.
توی سکوت ترسناکی فرو رفت، میدونست میتونه تا سی ثانیه طاقت بیاره.
شمرد، اعداد از چهل که گذشتن، سخت بود مقاومت کنه و نفس نکشه.
انقدر تحمل کرد تا دست و پاهاش شل شد و خودش رو رها کرد.
پس غرق شدن چنین حسی داشت، به یاد آورد که مادرش و هلگا جلوی چشمش بارها تجربه کردن و حالا میفهمید چه شکنجهای بهشون تحمیل شده.
کف دستش رو با بیحالی به دیواره چسبوند و از مسیح کمک خواست، خیلی وقت بود که در این حد خالصانه چیزی نخواسته بود.
میترسید از اینکه دوباره بیدار شه و توی دنیایی که انتظارش رو داشت نباشه.
آیا وقتی از تمام کارهای گذشتهاش پشیمون بود و تصمیم گرفت دیگه ظلمی به کسی نکنه، وقتی اون همه سختی کشید، حقش کمی آرامش نبود؟
دستش رها شد و در آخرین لحظات هوشیاریاش به سر میبرد که ضربهای به قفل صندوقچه کوبیده شد، اما انقدر بیدار نموند تا نتیجه ضربههای پیدر پی رو ببینه و آخرین چیزی که آرزو میکرد کمی آرامش بود، از اون همه بداقبالی واقعاً خسته بود، دلش همون زندگی یکنواخت و نکبتی یک سال پیشش رو میخواست.
چه زمانی آرزو کرده بود از اون روتین آروم به این همه دردسر و ترس برسه؟
حتی باورش نمیشد تا اون موقع دوام بیاره.
[/THANKS]
#س_زارعپور
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: