کد:
[THANKS]
***
خورشید به وسط آسمون رسیده و زایمان هیدر تموم شده بود. حالا کاملاً بیحال روی تختِ پهن گوشه کلبه که قبلاً همگی با هم روش کنار سلنا به خواب میرفتن نشسته و دختر تازه متولد شده و سفیدموش رو در حالی که خوابیده بود در آ*غ*و*ش داشت و به همراه باقی اعضای خانوادهاش مدتی بود که با بهت و حیرتِ شنیدن حقیقت به مقابلش خیره شده بود؛ یعنی خانواده سه نفره استرلینگ و سلنا و پسرش که جملگی در سکوت، در انتظار واکنشی، متقابلاً خیره به اونها، روی کُندههای کوچیک و بزرگ دایرهای نشسته بودن.
حقیقت فاش شده از این قراره:《ماها پترونی هستیم!》
شنیدنش برای شما عجیب نیست اما این خبر مثل این میموند که چندتا پژوهشگر بهتون بگن چند تا دایناسور وحشی و غولپیکر دیدن!
سلنا همچنان از دنیای فرزندش خارج نشده و داشت در سکوت و ل*ذت باهاش بازی میکرد. فقط گاهی نیم نگاهی به سمت پالسونها میانداخت تا ببینه از شوک خارج شدن یا نه؟!
خیلی گذشت تا بالاخره استرلینگ تصمیم گرفت به حرف بیاد و همزمان با هیلی گفت:
- فکر کنم بهتره کلبه رو بزرگتر کنیم... .
- چرا تصمیم گرفتی کسایی که نسلتون رو نابود کردن نجات بدی؟... .
دوباره چند لحظه سکوت شد و این بار دیمن خطاب به سلنا گفت:
- نکنه میخواین انتقام بگیرین؟ یا یه چیزی مثل این!
این سوال، لورا و استرلینگ رو متعجب کرد. سلنا همونطور که با انگشت شستش پیشونی نرم و گرم کالین رو نوازش میداد پوزخند صداداری زد و بدون اینکه سرش رو بالا بیاره پرسید:
- چرا بعد از این همه سال الان باید به فکر انتقام بیفتیم؟
هیدر هنوز حال حرف زدن نداشت ولی انگار دیمن حرفهای دل اون رو هم به ز*ب*ون میآورد وقتی که با اعتماد به نفس و ابروهای بالا رفته جواب داد:
- چون قدرتش رو نداشتین!
تایرل به دامادش تشر زد:
- این چه مزخرفیه دیمن؟!
لورا با نگاهی عاقل اندر سفیه مخاطب قرارش داد:
- اونا خیلی قویتر از ترواها هستن!
سلنا حرفش رو برید و با عصبانیتی توی صداش گفت:
- میتونه به خاطر این باشه که مثل ترواها وحشی و خونخوار نبودیم؟
- وحشی و خونخوار؟!
برای جمله بعدیش از جا بلند شد و فقط سعی کرد صداش اونقدری بالا نره که کالین بترسه.
- میتونه بخاطر این باشه که حکومت میترسید قدرت از چنگش در بره و سالها یه خرافات مسخره رو بین مردم رواج داد و توی سرشون کرد و بهش پر و بال داد؛ تا باورشون بشه ما نحسیم، بد شگونیم و باعث بدبختی میشیم و اونها هم دست به دست هم و موافق این تفکر احمقانه، از هر فرصتی برای ضربه زدن بهمون استفاده کردن؟ از هر فرصتی برای توهین و تحقیر استفاده کردین! لازمه یادتون بیارم با چندتا پترونی باردار کاری کردین بچههاشون از بین بره تا جلوی زاد و ولدمون رو بگیرین؟ بدترین جاهای ویکتوریا لایق پترونیها بود، سختترین قوانین براشون اجرا میشد و ما همه اینها رو تحمل میکردیم که فقط اجازه بدین زندگی کوفتیمون رو بکنیم... ولی شما اون رو هم تحمل نکردین و تصمیم گرفتین ما رو بکشین، بسوزونین...تیکه تیکه کنین!
استرلینگ هم بلند شد.
- آروم باش سلنا.
تایرل به دنبال استرلینگ برخاست و گفت:
- ما خیلی خستهایم، اون هنوز نمیفهمه چی میگه؟ لطفاً ناراحت نشو.
سلنا دستی پشت کمر پسرش گذاشت و لحن آرومتری به کلماتش داد. از چهرهی دیمن مشخص بود از خشم توی حرفهای سلنا کمی ترسیده ولی چون نمیخواست، حرفای خودش رو زمین بندازه سکوت و خیره موندن رو به جای پاسخ دادن انتخاب کرد. چطور میشد انتظار داشت موجود کریه و خبیثی که طی دههها توی ذهن ویکتوریا نشست کرده بود با یه دفاع چند جملهای و معترضانه از بین بره و به فرشتهای بی بدیل تبدیل بشه؟
- اگر میخواین اینجا بمونین هیچوقت این بحث رو شروع نکنین!
سپس به سمت در پا تند کرد و از کلبه بیرون رفت. کالین با نارضایتی شروع به گریه کرد. چند قدم فاصله گرفت. خطر این افکار تهدید آمیز رو نمیتونست به جون بخره. هنوزم لکسی اسیر ملکه بود و اونا نمیتونستن خیلی هم از نژاد برتر مزخرفشون دفاع کنن اما وقتی اون هم میاومد و دستشون کاملاً باز میشد چی؟!
لکسی گفته بود خانواده روشنفکری داره. ولی اینطور که بوش میاومد افکار پدرشون برای همشون مقبول نیفتاده. برای رفع مشکل باید با تایرل یه صحبت حسابی میکرد.
[/THANKS]
آخرین ویرایش توسط مدیر: