.zeynab.
مدیر تالار تاریخ ایران و جهان+مشاور نویسندگی
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
نویسنده فعال
نویسنده انجمن
مشاور انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
کتابخوان انجمن
شکه و ناباور به در نگاه کردم.باورش برام سخت بود. ظلم بود ظلم!کجای دنیا خواهر رو از بودن توی عروسی برادرش ممنوع می کردن!نمی تونستم باور کنم معلوم نیست این خان بی شرف چی توی گوش برادر بیچاره ام خونده.با بهت، اروم و ناباور زمزمه کردم؛
-اما آگرین..
پسر احمد مشتی به در کوبید که باعث خارج شدن صدای جیغم شد عصبی داد زد:
-این قدر زر زر نکن! من رو فرستاده در رو روت قفل کنم! الکی تلاش نکن هم در اندرونی هم در بیرونی قفله! مثل یه دختر خوب بشین توی خونت عروسی خواهرم رو به گند نکش!
اب دهنم رو قورت دادم یه قطره اشک توی چشام جوشید.یعنی الان هیچ کدوم از اقوام دوماد توی عروسی نیست!؟ یعنی الان داداشم تک و تنهاس!؟تکیه دادم به دیوار و اروم سر خوردم. طفلک داداشم همش یه بار تو عمرش می خواست دوماد بشه اون هم با توطئه این خان این قدر غریبونه دوماد شد.الهی من فداش بشم که این قدر اذیتش کردن، اینقدر فشار روش اوردن.صدای پای پسر احمد که داشت می رفت امد. پاهام رو توی ب*غ*ل گرفتم، کاش می تونستم بهش تبریک بگم لاقل...لبخند تلخی روی ل*بم نشست؛عروسی داداشمه!
☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆
با چند تا ترقه ای که به در خورد تکونی خوردم. کل بدنم خشک شده بود، خمیازه ای کشیدم و دستام رو کش دادم. یکی داشت در رو بهم می کوبید. صدای نازک و دخترونه یه دختر که داشت پشت سرهم حرف میزد:
-گیلدا...گیلدا...گیلدا ...گیلدا هوی پاشو بیا درو بازکن کارت دارم.
این دیگه کیه؟! نور از پشت پنجره به داخل می تابید و اتاق رو روشن میکرد صدای جیک جیک پرنده ها اوای دلنشینی ایجاد کرده بود، درکی از موقیت زمانیم نداشتم اروم و بلند شدم و به سمت در حرکت کردم کل بدنم خشک شده بود. دستام رو به سمت بالا کش اوردم:
-چیشده ایگین صبر کن الان میام.
صدای دختره کلافه بود و ناخداگاه استرس به ادم وارد می کرد؛
-زود باش الان دیر می شه! شاهرخ خان من رو فرستاده میگه سریع تر بیا تا خان نیومده سرکشی.
خواب از سرم پرید وسیخ شدم. سریع دستگیره رو کشیدم که دیدم در قفله! وحشت کردم! مطمعنم این هم توطئه خانِ با وحشت از پشت شیشه کثیف و خاک گرفته که هنوزم جای مشت پسر احمد روش مونده بود به ایگین نگاه کردم:
-در قفله ایگین.
چشم های درشت و قهوه ای ایگین گرد شد و صدای ناباور ایگین به گوشم رسید:
_کی قفل کرده؟! چرا قفلش کردی؟! خو بازش کن!
استرس به جونم افتاده بود برای یه لحظه فرشاد خان رو تصور کردم که با اون نوچه های قلچماق و وحشت ناکش با اسب به سمت خونه هجوم میارن. با وحشت و اشکی که از ترس چمبره زده بود به چشمام چند بار دستگیره رو کشیدم:
-پسره احمد قفل کرده .ایگین تورو به خدا یه کاری کن.
ایگین متعجب ولی ناراحت مشتی به پیشونیش زد:
-خدا لعنتشون کنه! چرا؟!واسه اینکه نری عروسی داداشت!؟مگه اینا ادم نیستن !
از زور ترس به هق هق افتاده بودم زانو هام رو با وحشت توی هم جمع کردم و با گریه و التمای با مشت های بی جون به در زدم:
-ایگین دستم به دامنت برو در خونه احمد کلید این صاحب مرده رو بیار.
ایگین با ترس از در فاصله گرفت و دستاش رو برای اروم کردن من بلند کرد:
-باشه، نترس الان زود میام
وای خدایا اگه اخراجم کنن دیگه هیچ! ضربان قلبم وحشیانه به س*ی*نه می کوبید، هر لحظه با تصور فرشاد خان و نوچه هاش هق هقم بیشتر می شد کف اتاق توی خودم جمع شده بودم و مثل مادر مرده ها هق هق میکردم که صدای نفس نفس زدن ایگین پشت در امد:
-گیلــ....دا ...گـیـلـدا نیـستن.... هیچ کسی خونشون نیست! من باید برم. اگر خان فهمید از زندگی محرومم می کنه.
ناباور دوتا دستام رو توی موهام فرو بردم تموم شد!بدبخت شدم ترس داشت از پا درم میاورد تصور هجوم فرشاد خان مثل وبا به جونم افتاده بود شروع به لرزیدن کردم تمام شد بدبخت شدم! منم خواهم مرد!
-اما آگرین..
پسر احمد مشتی به در کوبید که باعث خارج شدن صدای جیغم شد عصبی داد زد:
-این قدر زر زر نکن! من رو فرستاده در رو روت قفل کنم! الکی تلاش نکن هم در اندرونی هم در بیرونی قفله! مثل یه دختر خوب بشین توی خونت عروسی خواهرم رو به گند نکش!
اب دهنم رو قورت دادم یه قطره اشک توی چشام جوشید.یعنی الان هیچ کدوم از اقوام دوماد توی عروسی نیست!؟ یعنی الان داداشم تک و تنهاس!؟تکیه دادم به دیوار و اروم سر خوردم. طفلک داداشم همش یه بار تو عمرش می خواست دوماد بشه اون هم با توطئه این خان این قدر غریبونه دوماد شد.الهی من فداش بشم که این قدر اذیتش کردن، اینقدر فشار روش اوردن.صدای پای پسر احمد که داشت می رفت امد. پاهام رو توی ب*غ*ل گرفتم، کاش می تونستم بهش تبریک بگم لاقل...لبخند تلخی روی ل*بم نشست؛عروسی داداشمه!
☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆
با چند تا ترقه ای که به در خورد تکونی خوردم. کل بدنم خشک شده بود، خمیازه ای کشیدم و دستام رو کش دادم. یکی داشت در رو بهم می کوبید. صدای نازک و دخترونه یه دختر که داشت پشت سرهم حرف میزد:
-گیلدا...گیلدا...گیلدا ...گیلدا هوی پاشو بیا درو بازکن کارت دارم.
این دیگه کیه؟! نور از پشت پنجره به داخل می تابید و اتاق رو روشن میکرد صدای جیک جیک پرنده ها اوای دلنشینی ایجاد کرده بود، درکی از موقیت زمانیم نداشتم اروم و بلند شدم و به سمت در حرکت کردم کل بدنم خشک شده بود. دستام رو به سمت بالا کش اوردم:
-چیشده ایگین صبر کن الان میام.
صدای دختره کلافه بود و ناخداگاه استرس به ادم وارد می کرد؛
-زود باش الان دیر می شه! شاهرخ خان من رو فرستاده میگه سریع تر بیا تا خان نیومده سرکشی.
خواب از سرم پرید وسیخ شدم. سریع دستگیره رو کشیدم که دیدم در قفله! وحشت کردم! مطمعنم این هم توطئه خانِ با وحشت از پشت شیشه کثیف و خاک گرفته که هنوزم جای مشت پسر احمد روش مونده بود به ایگین نگاه کردم:
-در قفله ایگین.
چشم های درشت و قهوه ای ایگین گرد شد و صدای ناباور ایگین به گوشم رسید:
_کی قفل کرده؟! چرا قفلش کردی؟! خو بازش کن!
استرس به جونم افتاده بود برای یه لحظه فرشاد خان رو تصور کردم که با اون نوچه های قلچماق و وحشت ناکش با اسب به سمت خونه هجوم میارن. با وحشت و اشکی که از ترس چمبره زده بود به چشمام چند بار دستگیره رو کشیدم:
-پسره احمد قفل کرده .ایگین تورو به خدا یه کاری کن.
ایگین متعجب ولی ناراحت مشتی به پیشونیش زد:
-خدا لعنتشون کنه! چرا؟!واسه اینکه نری عروسی داداشت!؟مگه اینا ادم نیستن !
از زور ترس به هق هق افتاده بودم زانو هام رو با وحشت توی هم جمع کردم و با گریه و التمای با مشت های بی جون به در زدم:
-ایگین دستم به دامنت برو در خونه احمد کلید این صاحب مرده رو بیار.
ایگین با ترس از در فاصله گرفت و دستاش رو برای اروم کردن من بلند کرد:
-باشه، نترس الان زود میام
وای خدایا اگه اخراجم کنن دیگه هیچ! ضربان قلبم وحشیانه به س*ی*نه می کوبید، هر لحظه با تصور فرشاد خان و نوچه هاش هق هقم بیشتر می شد کف اتاق توی خودم جمع شده بودم و مثل مادر مرده ها هق هق میکردم که صدای نفس نفس زدن ایگین پشت در امد:
-گیلــ....دا ...گـیـلـدا نیـستن.... هیچ کسی خونشون نیست! من باید برم. اگر خان فهمید از زندگی محرومم می کنه.
ناباور دوتا دستام رو توی موهام فرو بردم تموم شد!بدبخت شدم ترس داشت از پا درم میاورد تصور هجوم فرشاد خان مثل وبا به جونم افتاده بود شروع به لرزیدن کردم تمام شد بدبخت شدم! منم خواهم مرد!
آخرین ویرایش: