مربی از رختکن خارج شده و در چهارچوب در ایستاده بود همانند پادگاننظامی شمارش میکرد تا تیم خارج شوند.
آنها با شمارش مربی خارج میشدند. آدرین با دیدن کلارا که با گامهایی بلند سمت کلاس تاریخ روانه میشد از صف ایستاده و به او خیره شده بود که مربی با چهرهای متعجب کنارش ظاهر شده و به او خیره شده بود که آدرین توپ بسکتبال را دست مربی سپرد و بدون هیچحرفی با گامهای بلند سمت کلارا رفت.
مربی با تعجب به رفتن آدرین خیره ماند و به یکباره با صدای بلندی جیغکشان گفت:
- راه بیوفتید، کل روز رو وقت ندارم تا ناز شما رو بکشم.
آدرین بازوی کلارا را به نرمی گرفت و سمت خودش کشید. کلارا از حرکت بازایستاد و با دیدن آدرین لبخندی زد و متعجب گفت:
- آدرین! تو باید توی زمین باشی اینجا چیکار میکنی؟
آدرین لبخند جذابی به ل*ب نشاند و با چهرهای خجالتزده سرش را پایین انداخت و گفت:
- راستش میخواستم قبل رفتن به بازی تو رو ببینم...
او نزدیک شد و با نگاههای سبزش خیره در چشمهای یخی خونآشام نجوا کرد:
- تو برای من شانس میاری.
لبخندی از روی شرم بر روی چهره خونآشام نقش بست آدرین نزدیک میشد تا فاصله خودش را با دختر رویاهایش به هیچ برساند که صدای آقای مونیز همهچیز را متوقف ساخت:
- کلارا! کاترین اومده؟
شکارچی با دیدن وضعیت آنها معذب شده و نگاه خیرهاش را پایین انداخت. کلارا قدمی از آدرین دور شد و با خونسردی جواب داد:
- آقای مونیز خواهرم و خانوادهام توی زمین بازی هستند.
سابین نزدیک شد و با نگاه خیرهای در چشمهای خونآشام گفت:
- پس بهتره من هم برم و تو هم زود بیا باید برای بازی برسیم.
کلارا که همهچیز را متوجه شده بود سرش را به معنای تایید تکان داد و گفت:
- البته.
سابین با گامهایی بلند به راه افتاد و کلارا چشمهایش را از او برگرفته و به آدرین خیره شد.
او لبخندی گرم به ل*ب نشاند و گفت:
- بهتره ما هم بریم.
آدرین با ناامیدی سرش را تکانی داد و میخواست برود که کلارا دست آدرین را گرفت و با دستان قدرتمند خونآشامیاش او را در حصار آغوشش فرو برد!
تیم ورزشی مدارس مقابل یکدیگر در وسط زمینبازی ایستاده و منتظر اشاره داور برای اجرای بازی بودند.
پسری بلوند با قامتی به درازای نردبان با نیشخندی که به ل*ب داشت از او همانند ع*و*ضیهایی که روی اعصاب هرکسی میتوانست راه برود ساخته بود رو به یکی از اعضای تیم مارسویل گفت:
- شما کوتولهها چطور میخواید ما رو شکست بدید؟ اونقدر کوچیک و ریز هستید که باید با میکروسکوپ بهتون نگاه کنیم؛ واقعا برای شما آرزوی موفقیت میکنم چون بینهایت بهش نیازمندید.
صدای قهقهه تیم گارفیلد همانند بمب ساعتی زمین بازی را فرا گرفت که به یکباره آدرین کنار تیم ظاهر شد و گفت:
- پس بهتره هوای پاهای درازت رو داشته باشی تا زمین گیرت نکنه دراز بیقواره.
با سوت گوش خراش داور تیمها با نگاههای رجزخوان از یکدیگر فاصله گرفته و هر کدام در جایی پخش شدند.
هیاهوی عظیمی که در زمین بازی ایجاد شده بود بیشک تمام سیاتل را دربرداشت.
کلارا گوشهای خلوت ایستاده و با چشمهای تیز خونآشامیاش اطراف را میکاوید.
پنج نگهبان مسلح کنار زمینبازی بوده و سه نفر در ن*زد*یک*ی شهردار و جولی بودند. جک و جو نیز کنار یکدیگر در ن*زد*یک*ی شهردار نشسته و مشغول صحبت بودند. کلارا اشرافزاده را که کنار بیل نشسته و با ل*ذت و آرامش درحال تماشای بازی بود یافت.
زمزمهکنان درحالی که با نگاه یخی سردش او را زیر نظر داشت گفت:
- مجلس کامله و جولیو کنار شهردار نشسته.
کاترین که صدای او را در آن شلوغی به وضوح میشنید با نگاه شرورانهای به اشرافزاده جواب داد:
- خوبه، نقشه رو اجرا میکنیم.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
آنها با شمارش مربی خارج میشدند. آدرین با دیدن کلارا که با گامهایی بلند سمت کلاس تاریخ روانه میشد از صف ایستاده و به او خیره شده بود که مربی با چهرهای متعجب کنارش ظاهر شده و به او خیره شده بود که آدرین توپ بسکتبال را دست مربی سپرد و بدون هیچحرفی با گامهای بلند سمت کلارا رفت.
مربی با تعجب به رفتن آدرین خیره ماند و به یکباره با صدای بلندی جیغکشان گفت:
- راه بیوفتید، کل روز رو وقت ندارم تا ناز شما رو بکشم.
آدرین بازوی کلارا را به نرمی گرفت و سمت خودش کشید. کلارا از حرکت بازایستاد و با دیدن آدرین لبخندی زد و متعجب گفت:
- آدرین! تو باید توی زمین باشی اینجا چیکار میکنی؟
آدرین لبخند جذابی به ل*ب نشاند و با چهرهای خجالتزده سرش را پایین انداخت و گفت:
- راستش میخواستم قبل رفتن به بازی تو رو ببینم...
او نزدیک شد و با نگاههای سبزش خیره در چشمهای یخی خونآشام نجوا کرد:
- تو برای من شانس میاری.
لبخندی از روی شرم بر روی چهره خونآشام نقش بست آدرین نزدیک میشد تا فاصله خودش را با دختر رویاهایش به هیچ برساند که صدای آقای مونیز همهچیز را متوقف ساخت:
- کلارا! کاترین اومده؟
شکارچی با دیدن وضعیت آنها معذب شده و نگاه خیرهاش را پایین انداخت. کلارا قدمی از آدرین دور شد و با خونسردی جواب داد:
- آقای مونیز خواهرم و خانوادهام توی زمین بازی هستند.
سابین نزدیک شد و با نگاه خیرهای در چشمهای خونآشام گفت:
- پس بهتره من هم برم و تو هم زود بیا باید برای بازی برسیم.
کلارا که همهچیز را متوجه شده بود سرش را به معنای تایید تکان داد و گفت:
- البته.
سابین با گامهایی بلند به راه افتاد و کلارا چشمهایش را از او برگرفته و به آدرین خیره شد.
او لبخندی گرم به ل*ب نشاند و گفت:
- بهتره ما هم بریم.
آدرین با ناامیدی سرش را تکانی داد و میخواست برود که کلارا دست آدرین را گرفت و با دستان قدرتمند خونآشامیاش او را در حصار آغوشش فرو برد!
تیم ورزشی مدارس مقابل یکدیگر در وسط زمینبازی ایستاده و منتظر اشاره داور برای اجرای بازی بودند.
پسری بلوند با قامتی به درازای نردبان با نیشخندی که به ل*ب داشت از او همانند ع*و*ضیهایی که روی اعصاب هرکسی میتوانست راه برود ساخته بود رو به یکی از اعضای تیم مارسویل گفت:
- شما کوتولهها چطور میخواید ما رو شکست بدید؟ اونقدر کوچیک و ریز هستید که باید با میکروسکوپ بهتون نگاه کنیم؛ واقعا برای شما آرزوی موفقیت میکنم چون بینهایت بهش نیازمندید.
صدای قهقهه تیم گارفیلد همانند بمب ساعتی زمین بازی را فرا گرفت که به یکباره آدرین کنار تیم ظاهر شد و گفت:
- پس بهتره هوای پاهای درازت رو داشته باشی تا زمین گیرت نکنه دراز بیقواره.
با سوت گوش خراش داور تیمها با نگاههای رجزخوان از یکدیگر فاصله گرفته و هر کدام در جایی پخش شدند.
هیاهوی عظیمی که در زمین بازی ایجاد شده بود بیشک تمام سیاتل را دربرداشت.
کلارا گوشهای خلوت ایستاده و با چشمهای تیز خونآشامیاش اطراف را میکاوید.
پنج نگهبان مسلح کنار زمینبازی بوده و سه نفر در ن*زد*یک*ی شهردار و جولی بودند. جک و جو نیز کنار یکدیگر در ن*زد*یک*ی شهردار نشسته و مشغول صحبت بودند. کلارا اشرافزاده را که کنار بیل نشسته و با ل*ذت و آرامش درحال تماشای بازی بود یافت.
زمزمهکنان درحالی که با نگاه یخی سردش او را زیر نظر داشت گفت:
- مجلس کامله و جولیو کنار شهردار نشسته.
کاترین که صدای او را در آن شلوغی به وضوح میشنید با نگاه شرورانهای به اشرافزاده جواب داد:
- خوبه، نقشه رو اجرا میکنیم.
#دامگسترانبازگشتتاریکی
آخرین ویرایش توسط مدیر: