- اِ شمام اون کار مکنین؟ والا دیگه، ما دودکش و میندازیم تو آب گ*از تولید کنه... .
صدای سرزنشگری شنیدند:
- بالا رو نگاه کنین!
دوباره شروع شد:
- احساس گرخیدن* میکنم!
- بالای راست یا بالای چپ؟
- دیدین گفتم جنه؟ ماهم که ببوگلابی*م. الانا داره به ریش سپید آق ایسی میخنده.
- خودم ریش کیسی که به ریش سیبیل آق ایسی بخنده میکنم.
- داریم بادمجون واکس میزنیم*. وللش.
- " باباسی" لازم شدی؟ باید با لگد پیدات کنه؟
نعرهای که چندین اکتاو از صدای بلندگو بلندتر بود، طوری در مسجد پیچید که خادمین وارد مسجد شدند تا منبع صدا را بیابند.
- خفه شین!
تمامی ده نفر که آنجا بودند، طوری اخم در هم کشیدند که گویی به غرور و مردانگیشان برخورده بود. آقا اسی عصبی و با صدای بلند گفت:
- خیار شور! راه داره بیای یه خودی نشون بدی؟ تصویری باش، من گوشام کره.
و در ادامه آهسته گفت:
- رو نمایی مکنی یا نع؟!
پس از چند لحظه مردی را دیدند که دارد از در بزرگ، وارد میشود. کسی که آنها را دست انداخته بود، مردی بود جوان و تقریباً سی ساله که دشمنی مخفی و دیرینهای با آقا اسی و دوستانش داشت. با اینکه قد زیاد بلندی نداشت و میتوان مترش را به یک متر و هفتاد سانت تخمین زد، اما چهرهای داشت به جذابی همان بازیگر خوشچهرهای که مد نظرتان است. همچنان که به موهای بلند تقلید از مُدش دست میکشید و نوازش میکرد، جلوی آقا اسی ایستاد و دستانش را به پشت قلاب کرد.
آن مرد درکنار آقا اسی شباهتی بر چوب چوپانی داشت؛ قد کوتاهش تا س*ی*ن*هی ستبر آقا اسی و هیکلش چند برابر کمتر از هیکل تنومند آقا اسی بود. به طور کلی آقا اسی چه از نظر هیکل و چه از نظر قد، برتر و والاتر از دوستان و این مرد خوش چهره بود. البته چهرهاش هم کم نظیر نداشت! پوستی برنزه و چشم و ابروی مشکی، موی کوتاه پرپشت خاکستری، اما صورتی بسیار حاصلخیز که کم مانده بود از داخل چشمش هم مو بروید. ریشی متوسط و سفید و پرپشت که تر و تمیز کرده بود تا هرکه به او نگاهی میاندازد حالش بر هم نخورد.
میگویند زینت مرد جنگی زخم است؛ آقا اسی با اینکه اهل جنگ و دعوا نبود، اما رد زخمی عمیق و ب*ر*جسته را از کنار گوش تا روی گر*دن داشت که بر او ابهت خاصی میبخشید. میتوان این را هم گفت که نصف احترامی که برای او گذاشته میشود به دلیل همان زخم وحشتناک بدریخت است که روی صورت مردانهاش به یادگار مانده بود.
گرخیدن: ترسیدن
ببو گلابی: هالو، کسی که زود فریب میخورد.
داریم بادمجون واکس میزنیم: کنایه از کار بیهوده کردن. مانند آب در هاون کوبیدن.
صدای سرزنشگری شنیدند:
- بالا رو نگاه کنین!
دوباره شروع شد:
- احساس گرخیدن* میکنم!
- بالای راست یا بالای چپ؟
- دیدین گفتم جنه؟ ماهم که ببوگلابی*م. الانا داره به ریش سپید آق ایسی میخنده.
- خودم ریش کیسی که به ریش سیبیل آق ایسی بخنده میکنم.
- داریم بادمجون واکس میزنیم*. وللش.
- " باباسی" لازم شدی؟ باید با لگد پیدات کنه؟
نعرهای که چندین اکتاو از صدای بلندگو بلندتر بود، طوری در مسجد پیچید که خادمین وارد مسجد شدند تا منبع صدا را بیابند.
- خفه شین!
تمامی ده نفر که آنجا بودند، طوری اخم در هم کشیدند که گویی به غرور و مردانگیشان برخورده بود. آقا اسی عصبی و با صدای بلند گفت:
- خیار شور! راه داره بیای یه خودی نشون بدی؟ تصویری باش، من گوشام کره.
و در ادامه آهسته گفت:
- رو نمایی مکنی یا نع؟!
پس از چند لحظه مردی را دیدند که دارد از در بزرگ، وارد میشود. کسی که آنها را دست انداخته بود، مردی بود جوان و تقریباً سی ساله که دشمنی مخفی و دیرینهای با آقا اسی و دوستانش داشت. با اینکه قد زیاد بلندی نداشت و میتوان مترش را به یک متر و هفتاد سانت تخمین زد، اما چهرهای داشت به جذابی همان بازیگر خوشچهرهای که مد نظرتان است. همچنان که به موهای بلند تقلید از مُدش دست میکشید و نوازش میکرد، جلوی آقا اسی ایستاد و دستانش را به پشت قلاب کرد.
آن مرد درکنار آقا اسی شباهتی بر چوب چوپانی داشت؛ قد کوتاهش تا س*ی*ن*هی ستبر آقا اسی و هیکلش چند برابر کمتر از هیکل تنومند آقا اسی بود. به طور کلی آقا اسی چه از نظر هیکل و چه از نظر قد، برتر و والاتر از دوستان و این مرد خوش چهره بود. البته چهرهاش هم کم نظیر نداشت! پوستی برنزه و چشم و ابروی مشکی، موی کوتاه پرپشت خاکستری، اما صورتی بسیار حاصلخیز که کم مانده بود از داخل چشمش هم مو بروید. ریشی متوسط و سفید و پرپشت که تر و تمیز کرده بود تا هرکه به او نگاهی میاندازد حالش بر هم نخورد.
میگویند زینت مرد جنگی زخم است؛ آقا اسی با اینکه اهل جنگ و دعوا نبود، اما رد زخمی عمیق و ب*ر*جسته را از کنار گوش تا روی گر*دن داشت که بر او ابهت خاصی میبخشید. میتوان این را هم گفت که نصف احترامی که برای او گذاشته میشود به دلیل همان زخم وحشتناک بدریخت است که روی صورت مردانهاش به یادگار مانده بود.
گرخیدن: ترسیدن
ببو گلابی: هالو، کسی که زود فریب میخورد.
داریم بادمجون واکس میزنیم: کنایه از کار بیهوده کردن. مانند آب در هاون کوبیدن.