خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

کامل شده داستان های کوتاه عشق منجمد| نگین کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع نگین ...
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
580
کیف پول من
420
Points
0
-کنجکاو شدم!

ایشی گفتم. من و که رسوند گفت:
-باهام میای؟
-کجا بیام بابا؟ من و تا اینجا آوردی باز برگردم تو اون جهنم درّه؟ دستت درد نکنه تا اینجا من و رسوندی، خدا خیرت بده.

و به سمت مروارید رفتم.

-مروارید...

که دیدم خانم خانما کل خوراکی ها رو تنهایی کوفت کرده و با لبخند نگام می‌کنه. یدونه زدم پس گ*ردنش و گفتم:

-بد نگذره، تک خور چرا هیچی نذاشتی؟

-شرمنده دیر اومدین گفتم از خودم پذیرایی کنم.

-کوفت بخوری، مگه آرسام نیومده؟

-نه!

-نمی‌دونی کجاست؟

- من از کجا بدونم؟ شما با هم بودین من بگم کجاست؟

- من گم شدم و بعد یه آقا نجاتم داد!

-نکنه همون نقابیه؟

-زدی به هدف.

مروارید دستاش و رو به آسمون گرفت و گفت:

-خدایا یدونه از این نقابی ها هم به ما بده.

-آمین، حالا تا آرزوت برآورده بشه بریم ببینیم آرسام کجاست.

قبل از اینکه اعتراض کنه دستش و کشیدم و بلندش کردم. اومد کفش هاش ‌‌و بپوشه که صرف نظر کرد و گفت:

-اِ آرسام داره میاد.

به سمتی که اشاره کرد برگشتم و نگاه کردم. آرسام هیزم هایی که دستش بود و ریخت زمین و با اخم اومد سمتم. مروارید زد به پهلوم و گفت:

-بدو تا نرسیده.

-کجا برم؟

-می‌خوای بمیری؟!

-نه!

-پس فرار کن.

منم حرف مروارید و گوش کردم و دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم و دویدم. صدای آرسام اومد:

-وایسا آیه!.

-نمی‌خوام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
580
کیف پول من
420
Points
0
- آیه میگم وایسا.

دنبالم میومد و منم فرار می‌کردم.

-شانس بیاری دستم بهت نرسه.

-مگه چیکار کردم؟

-چیکار کردی؟! وایسا تا بهت بگم.

با هر حرفم عصبی تر می‌شد.

-مروارید جلوش و بگیر.

که از بازوم کشید و افتادم تو بغلش.

-آرسام...

-هیچی نگو!

منتظر بودم یدونه بزنه زیر گوشم ولی دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده و فقط زل زده به چشمام.

-چیزی شده؟

یکدفعه لبخندی زد و منم چشمام اندازه توپ تنیس شده بود. دستم و جلوی صورتش تکون دادم.

-حالت خوبه آرسام؟.

که دیدم از داخل جیبش یه چیزی درآورد و گفت:

-چرا هر وقت میگم باهام بیا نمیای بامعرفت؟

با دیدن نقاب جیغی کشیدم و گفتم:

-اون و کشتی؟

خندید و گفت:

- خودم بودم آیه.

-چی؟ خودت بودی؟!

-آره!

-این امکان نداره..

-چرا، داره خانم!

و سرم و توی بغلش گرفت. لبخندی زدم و زیرلب گفتم:

-عجب!.


برای بدست آوردن کسی خودتان را به آب و آتیش نزنید...
آن کسی که شما را بخواهد،
برای رسیدن به شما
خودش را به آب و آتیش می‌زند...

ممنون از نگاه های زیباتون...

نویسنده: نگین بای

پایان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

فاطمه تاجیکی✾

موسس سابق انجمن تک رمان
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-10
نوشته‌ها
1,324
کیف پول من
6,366
Points
142
با تشکر از نویسنده عزیز داستان شما جهت دانلود بر روی سایت اصلی قرار گرفت:
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا