کامل شده داستان های کوتاه عشق منجمد| نگین کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع نگین ...
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
580
لایک‌ها
7,181
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
420
Points
0
-کنجکاو شدم!

ایشی گفتم. من و که رسوند گفت:
-باهام میای؟
-کجا بیام بابا؟ من و تا اینجا آوردی باز برگردم تو اون جهنم درّه؟ دستت درد نکنه تا اینجا من و رسوندی، خدا خیرت بده.

و به سمت مروارید رفتم.

-مروارید...

که دیدم خانم خانما کل خوراکی ها رو تنهایی کوفت کرده و با لبخند نگام می‌کنه. یدونه زدم پس گ*ردنش و گفتم:

-بد نگذره، تک خور چرا هیچی نذاشتی؟

-شرمنده دیر اومدین گفتم از خودم پذیرایی کنم.

-کوفت بخوری، مگه آرسام نیومده؟

-نه!

-نمی‌دونی کجاست؟

- من از کجا بدونم؟ شما با هم بودین من بگم کجاست؟

- من گم شدم و بعد یه آقا نجاتم داد!

-نکنه همون نقابیه؟

-زدی به هدف.

مروارید دستاش و رو به آسمون گرفت و گفت:

-خدایا یدونه از این نقابی ها هم به ما بده.

-آمین، حالا تا آرزوت برآورده بشه بریم ببینیم آرسام کجاست.

قبل از اینکه اعتراض کنه دستش و کشیدم و بلندش کردم. اومد کفش هاش ‌‌و بپوشه که صرف نظر کرد و گفت:

-اِ آرسام داره میاد.

به سمتی که اشاره کرد برگشتم و نگاه کردم. آرسام هیزم هایی که دستش بود و ریخت زمین و با اخم اومد سمتم. مروارید زد به پهلوم و گفت:

-بدو تا نرسیده.

-کجا برم؟

-می‌خوای بمیری؟!

-نه!

-پس فرار کن.

منم حرف مروارید و گوش کردم و دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم و دویدم. صدای آرسام اومد:

-وایسا آیه!.

-نمی‌خوام.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : نگین ...

نگین ...

دلنویس انجمن + شاعر انجمن
شاعر انجمن
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-14
نوشته‌ها
580
لایک‌ها
7,181
امتیازها
93
محل سکونت
اهل تابستون کوچه مرداد پلاک 7
کیف پول من
420
Points
0
- آیه میگم وایسا.

دنبالم میومد و منم فرار می‌کردم.

-شانس بیاری دستم بهت نرسه.

-مگه چیکار کردم؟

-چیکار کردی؟! وایسا تا بهت بگم.

با هر حرفم عصبی تر می‌شد.

-مروارید جلوش و بگیر.

که از بازوم کشید و افتادم تو بغلش.

-آرسام...

-هیچی نگو!

منتظر بودم یدونه بزنه زیر گوشم ولی دیدم هیچ عکس العملی نشون نمیده و فقط زل زده به چشمام.

-چیزی شده؟

یکدفعه لبخندی زد و منم چشمام اندازه توپ تنیس شده بود. دستم و جلوی صورتش تکون دادم.

-حالت خوبه آرسام؟.

که دیدم از داخل جیبش یه چیزی درآورد و گفت:

-چرا هر وقت میگم باهام بیا نمیای بامعرفت؟

با دیدن نقاب جیغی کشیدم و گفتم:

-اون و کشتی؟

خندید و گفت:

- خودم بودم آیه.

-چی؟ خودت بودی؟!

-آره!

-این امکان نداره..

-چرا، داره خانم!

و سرم و توی بغلش گرفت. لبخندی زدم و زیرلب گفتم:

-عجب!.


برای بدست آوردن کسی خودتان را به آب و آتیش نزنید...
آن کسی که شما را بخواهد،
برای رسیدن به شما
خودش را به آب و آتیش می‌زند...

ممنون از نگاه های زیباتون...

نویسنده: نگین بای

پایان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:
امضا : نگین ...

فاطمه تاجیکی✾

موسس سابق انجمن تک رمان
کاربر افتخاری انجمن
مقام‌دار بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
2019-11-10
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
21,982
امتیازها
118
سن
24
محل سکونت
قلب دخترم...
کیف پول من
6,425
Points
142
با تشکر از نویسنده عزیز داستان شما جهت دانلود بر روی سایت اصلی قرار گرفت:
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
امضا : فاطمه تاجیکی✾
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا