آموزشی آشنایی با نمونه شعر انگلیسی

  • نویسنده موضوع SHAGHAYEGH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 46
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
If I Thought
By Dana Schwartz

If I thought for just one moment that this would be my last breath
I'd tell you I'll love you forever, even beyond death
If I thought for just one moment that your face would be the last I'd see
I'd take a million pictures and save them just for me
If I thought for just one moment that your voice would be the last I'd hear
I'd listen attentively and promise not to shed a tear
If I thought for just one moment that your touch would be the last I'd feel
I'd embrace you and know that this has all been real
If I thought for just one moment that my heart would beat its last beat
I'd thank the Lord for allowing us to meet

اگر این آخرین نفس من باشد
در این لحظه آخر می‌خواهم به تو بگویم که من تو را برای همیشه دوست دارم
و حتی پس از مرگم نیز تو را دوست خواهم داشت
اگر فقط یک لحظه به این فکر کنم که آخرین بار است که چهره تو را می‌بینم
یک میلیون عکس از تو می‌گیرم و برای خودم ذخیره می‌کنم
اگر فقط یک لحظه به این فکر کنم که برای آخرین بار است که صدای تو را می‌شنوم
به دقت به صدای تو گوش می‌دهم و قول می‌دهم با اشک‌هایم سخنت را قطع نکنم
اگر فقط یک لحظه به این فکر کنم که آخرین فرصت برای لمس کردن تو خواهد بود
تو را در آ*غ*و*ش می‌گیرم و می‌دانم که این تنها چیز واقعی در دنیا بوده است
اگر فقط یک لحظه به این فکر کنم که قلب من آخرین ضربان‌های خودش را می‌زند
از خداوند می‌خواهم که به ما اجازه دهد با یکدیگر ملاقات کنیم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
What She Is To Me
By Darren C Swartland

Look at the beauty in her eyes
a glow that shines like the sunrise
Her smile opens up the cloudy skies
her laughter delights butterflies
The ocean greets her as she passes by
Her gorgeous toes leave its mark, saying goodbye

Gentle breeze through her hair
she walks elegantly while astonished eyes all stare
Rosy cheeks cover her face
A flowerchild blossoms, kindly accepting embrace
She is a thorn-less rose without compare
She is the love my heart will forever endear

به زیبایی که در چشم او وجود دارد، نگاه کن
درخششی که مانند طلوع خورشید می‌درخشد.
لبخند او آسمان‌های ابری را باز می‌کند
خنده او پروانه‌ها را سر شوق می‌آورد
وقتی او عبور می‌کند، اقیانوس به او سلام می‌کند.
و پنجه‌های زرین زیبای او به علامت خداحافظی آنجا را ترک می‌کنند

نسیم آرام در میان موهایش می‌چرخد
او به زیبایی راه می‌رود در حالی که زیبایی‌اش چشم‌های همگان را خیره می‌سازد
گونه‌های او همانند گل رز هستند
شکوفه‌ها و گل‌ها آرزومندند که او را در آ*غ*و*ش بگیرند
او از گل رز نیز زیباتر است
او تنها عشق است و قلب من برای همیشه مشتاق اوست
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Thinking Of You
By Persiah

I always think of you
in my sleep
in my dreams
I always think of you
all night all day, hoping you're alright
I always think of you
wishing that you were thinking of me too
every minute, every second of the day, I think of you
I really do
all because... I love you

همیشه به تو فکر می‌کنم،
در خوابم و در رویاهایم تو حضور داری
همیشه به تو فکر می‌کنم،
در تمام شب و در تمام طول روز، امیدوارم که تو تندرست باشی
من همیشه به تو فکر می‌کنم،
و آرزو می‌کنم که تو هم به من فکر کنی
هر دقیقه و هر ثانیه از روز، به تو فکر می‌کنم
من واقعاً همه این کارها را انجام می‌دهم
فقط به خاطر اینکه... من عاشقت هستم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Remember That
By Sara Stout

I will always love you
Remember that
You can push me away
but I'll always come back
you can deny your desire and say it can't be
but I won't let the walls come between you and me
You're afraid of your dark side
the harm you could cause
I have never feared your hands
or their sharp, pointy claws
I love them
I love you
I love all that you are
protest all you like
but you will not get far
You can never change my mind
My heart will stay true
I'll do everything I can to get closer to you
I will wait for you forever
so get used to that fact
I will always love you
"Remember That"

همیشه دوستت خواهم داشت،
این را همیشه به یاد داشته باش
تو می‌توانی مرا از خودت دور کنی
اما من همیشه برخواهم گشت
تو می‌توانی علاقه‌ات به من را انکار کنی و بگویی که عشقی نمی‌تواند بین ما وجود داشته باشد
اما من اجازه نخواهم داد دیواری بین تو و من قرار گیرد
تو از طرف تاریکی خودت می‌ترسیدی
آسیب‌های گذشته می‌تواند باعث این ترس شده باشد
من هرگز از دست تو یا از پنجه‌های تیز تو نترسیدم
من آنها را دوست دارم
دوستت دارم،
من عاشق همه چیز تو هستم
و همه چیزهایی که دوست داری
پس تو نمی‌توانی بروی
تو هرگز نمی‌توانی ذهن مرا تغییر بدهی
قلبم همچنان عاشق تو خواهد ماند
حاضرم هرکاری را برای نزدیک شدن به تو انجام دهم.
برای تو تا همیشه صبر خواهم کرد
زیرا به این حقیقت عادت دارم که
همیشه دوستت خواهم داشت
«این را همیشه به یاد داشته باش»
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
A Dream Girl
By Carl Sandburg

You will come one day in a waver of love
Tender as dew, impetuous as rain
The tan of the sun will be on your skin
The purr of the breeze in your murmuring speech
Yet
You may not come, O girl of a dream
We may but pass as the world goes by
And take from a look of eyes into eyes
A film of hope and a memoried day

تو یک روز در معرض عشق قرار خواهی گرفت
لطیف همچون شبنم یا تند و بی‌پروا مانند باران
اشعه‌های خورشید روی پو*ست تو می‌تابد
نسیم در سخنان مبهوت کننده تو می‌پیچد...
هنوز،
ممکن است تو نیایی، مانند دختری در یک رویا
اما ما ممکن است از جهان عبور کنیم
و تصویری بسازیم
همانند یک فیلم امیدبخش و یک روز خاطره انگیز

Source: familyfriendpoems . com
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
She called out the wind’s childhood.

She linked the string of words

To the latch of water.

And one night she pronounced

The green message of love

So clearly

That we caressed the emotion of the earth

And were freshened like the accent of a pail of water.

And many a time we saw her

Basket in hand

Going to pluck a bunch of glad tidings.

Alas,

She failed to sit before the Clarity of Pigeons

And went to the edge of Nil

Lying beyond the Patience of Lights.

And she did not mind at all

How lonely we would feel

To eat apples

At the intervals of the distressing closing of doors!

“ترجمه فارسی”
همیشه کودکی باد را صدا می کرد.

همیشه رشته ی صحبت را

به چفت آب گره می زد.

برای ما، یک شب

سجود سبز محبت را

چنان صریح ادا کرد

که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم.

و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم.

و بارها یدیم

که با چقدر سبد

برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت.

ولی نشد

که روبروی وضوح کبوتران بنشیند.

و رفت تا ل*ب هیچ

و پشت حوصله ی نورها دراز کشید.

و هیچ فکر نکرد

که ما میان پریشانی تلفظ درها

برای خوردن یک سیب

چقدر تنها ماندیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
I feel sombre as a piece of cloud

When I see Huri the next-door mature lass

Studying theology

Beneath a rare elm tree.

There are also things, moments charged with zenith.

(For instance, I saw a poetess

So enchanted by the space

That the sky laid eggs in her eyes.

And on a certain night

A man asked:

“How far is it to the sunrise of grapes?”)

I should go tonight.

I should carry with me the suitcase

That holds as much room as the robe of my solitude.

And set off

Where mythical trees are visible

Towards that wordless vastness that keeps calling me.

Again someone called me by name “Sohrab”.

Where are my shoes?

“ترجمه فارسی”
من به اندازه یک ابر دلم می گیرد

وقتی از پنجره می بینم حوری، دختر بالغ همسایه

پای کمیاب ترین نارون روی زمین

فقه می خواند.

چیزهایی هم هست، لحظه هایی پر اوج

مثلا شاعرهه ای را دیدم

آن چنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش

آسمان تخم گذاشت.

و شبی از شب ها

مردی از من پرسید:

“تا طلوع انگور، چند ساعت راه است؟”

باید امشب بروم.

باید امشب چمدانی را

که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست،

رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.

یک نفر باز صدا زد: “سهراب!”

کفش هایم کو؟
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
From Green To Green
In this darkness

I am thinking of a bright lamb

To come and graze the grass of my weariness.

In this darkness

I perceive the wet extension of my arms

In the rain

Which wetted the Primal Prayers of Man.

In this darkness

I open the gate to ancient grass,

To the golden colours which we saw on the walls of myths.

In this darkness

I saw roots

And for the new-blown bush of death I defined water.

“ترجمه فارسی”


از سبز به سبز
من در این تاریکی

فکر یک بره ی روشن هستم

که بیاید علف خستگی ام را بچرد.



من در این تاریکی

امتداد تر بازوهایم را

زیر بارانی می بینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد.



من در این تاریکی

در گشودم به چمن های قدیم.

به طلایی هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم.



من در این تاریکی

ریشه ها را دیدم.

و برای بته ی نورس مرگ، آب را معنی کردم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
The Surah of Observation
I swear by observation!

And by the beginning of word!

And by the flight of pigeon from the mind!

A word is encaged.



My words were clear as a patch of meadow.

I told them:

“There is a sun at your threshold

Which will shine over your behaviour if you open the door.”



And I told them:

“Rocks are not the mountain’s ornaments

Nor is metal an adornment on the body of a pickaxe.

In the palm of the earth lies an invisible gem,

Dazzling all prophets with its shining.

Set off in quest of the gem.

Carry Moments to the Pasture of Prophecy.



I gave them the glad tidings of the coming messenger

Of the approaching day, of the increasing colours

And of the echo of the Red Rose beyond the Hedge of Harsh Words.”



And I told them:

“He who sees a garden in the memory of wood

His face will forever be caressed by eternal love.

He who befriends the birds in the sky

His will be the most peaceful sleep in the world.



He who plucks light from the fingertips of Time

Can open the windows with a sigh.



We were under a willow tree.

Plucking a leaf from the branch above my head, I said:

“Open your eyes. What better sign do you seek than this?”

I heard them whisper to each other:

“Magic he know, magic!”



on each mountaintop, they met a prophet.

Shouldering Clouds of Denial.

To take their hats off.

Their houses overflowed with chrysanthemums,

We shut their eyes.

We did not let their arms reach the twig of talent.

We filled their pockets with habit.

And disturbed their sleep with the sound of mirrors’ journey.



“ترجمه فارسی”


سوره ی تماشا
به تماشا سوگند!

و به آغاز کلام!

و به پرواز کبوتر از ذهن!

واژه ای در قفس است.



حرف هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود.

من به آنان گفتم:

“آفتابی ل*ب درگاه شماست،

که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.”



و به آنان گفتم:

“سنگ آرایش کوهستان نیست.

هم چنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.

در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است،

که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.

پی گوهر باشید!

لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.”



و من آنان را، به صدای قدم پیک بشارت دادم.

و به ن*زد*یک*ی روز، و به افزایش رنگ

به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخن های درشت.



و به آنان گفتم:

“هرکه در حافظه ی چوب ببیند باغی

صورتش در وزش بیشه ی شور ابدی خواهد ماند.

هر که با مرغ هوا دوست شود

خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.



آن که نور از سرانگشت زمان برچیند

می گشاید گره ی پنجره ها را با آه.”



زیر بیدی بودیم.

برگی از شاخه ی بالای سرم چیدم، گفتم:

“چشم را باز کنید! آیتی بهتر از این می خواهید؟”

می شنیدم که به هم می گفتند:

“سِحر می داند، سِحر!”



سر هر کوه رسولی دیدند

ابر انکار به دوش آوردند.

باد را ناز کردیم

تا کلاه از سرشان بردارد.

خانه هاشان پر داوودی بود.

چشمشان را بستیم.

دستشان را نرساندیم به سر شاخه ی هوش.

جیبشان را پُر عادت کردیم.

خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Death sometimes picks basils

Drinks vodka

Sits in the shade, and watches us.

We all know

The Lungs of pleasure are filled with the oxygen of death.



Let’s not shut the door to the Living Words of Fate which we hear from behind the Hedges of Sound.



Let’s pull the curtains

And allow Feeling to have fresh air.

Let’s allow Maturity to dwell under any bush whatsoever.

Let’s allow Instinct to go and cavort

Take off its shoes and leap over the flowers after the seasons.

Let’s allow Solitude to sing a song.

To write something

to go out in the street.



Let’s be simple.

Let’s be simple whether at the bank till or under a tree.



Our mission is not to fathom the secret of the Rose.

Our mission is perhaps

To float in the beauty of the rose.

Let’s pitch our tents beyond Wisdom

Wash our hands in the ecstasy of a leaf and sit to eat

And be born again when the sun rises at dawn.

Let’s unleash our joys

Sprinkle over the perception of space, colour, sound, window and flower.



Set heaven between the two syllables of Being

Fill and refill our lungs with eternity

And unburden Knowledge from the swallow’s shoulders.

Let’s remove the names from the cloud

The plane tree, the mosquito, and the summer.

Let’s climb as high as Love on the Wet Feet of Rain.

Let’s open doors to man, to light, to plants and to insects.



Our mission is perhaps

To run between the Lotus flower and the Century

After the Echo of Truth.



Kashan, Chenar Village, Summer 1964


” ترجمه فارسی “

مرگ گاهی ریحان می چیند.

مرگ گاهی و*د*کا می نوشد.

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد.

و همه می دانیم

ریه های ل*ذت، پر اکسیژن مرگ است.



در نبندیم به روی سخن زنده ی تقدیر که از پشت چپرهای صدا می شنویم.



پرده را برداریم:

بگذاریم که احساس هوایی بخورد.

بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند.

بگذاریم غریزه پی بازی برود.

کفش ها را بکند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.

بگذاریم که تنهایی آواز بخواند

چیز بنویسد

به خیابان برود.



ساده باشیم.

ساده باشیم چه در باجه ی یک بانک، چه در زیر درخت.



کار ما نیست شناسایی “راز” گل سرخ

کار ما شاید این است

که در “افسون” گل سرخ شناور باشیم.

پشت دانایی اردو بزنیم

دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم

صبح ها وقتی خورشید، در می آید متولد بشویم.

هیجان ها را پرواز دهیم

روی ادراک فضا، رنگ، صدا، پنجره گل نم بزنیم.



آسمان را بنشانیم میان دو هجای “هستی”.

ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم.

بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم.

نام را باز ستانیم از ابر

از چنار، از پشه، از تابستان.

روی پای تر باران به بلندی محبت برویم.

در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم.



کار ما شاید این است

که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم.



کاشان، قریه ی چنار، تابستان ۱۳۴۳
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا