آموزشی آشنایی با نمونه شعر انگلیسی

  • نویسنده موضوع SHAGHAYEGH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 46
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
A red, red rose

O my Luve is like a red, red rose

That’s newly sprung in June;

O my Luve is like the melody

That’s sweetly played in tune.

So fair art thou, my bonnie lass,

So deep in luve am I;

And I will luve thee still, my dear,

Till a’ the seas gang dry.

Till a’ the seas gang dry, my dear,

And the rocks melt wi’ the sun;

I will love thee still, my dear,

While the sands o’ life shall run.

And fare thee weel, my only luve!

And fare thee weel awhile!

And I will come again, my luve,

Though it were ten thousand mile.

“robert burns”


یک گل سرخ، رز سرخ


آه عشق من همانند یک گل رز قرمز رنگ است

که در ماه ژوئن در بهار به تازگی روییده

آه، دلبر من همانند یک موسیقی است که به شیرینی نواخته می‌شود

همانا تو ظریف هستی، بانوی زیبای من

و همانا من محو تو هستم

من تو را هنوز دوست می‌دارم، محبوبم

تا زمانی که تمامی دریاها به مرز خشک شدن برسند، دوستت دارم.

تا زمانی که دریاها به مرز خشک شدن برسند، عزیز من،

و تا وقتی که همه‌ی سنگ‌ها توسط گرمای خورشید ذوب شوند،

من هنوز عاشقت خواهم ماند، شیرین من

حتی وقتی که عمر ماسه‌ها و شن‌ها رو به پایان باشد

تو را زندگی خواهم کرد، یگانه عشق من

برای مدتی تو را زندگی خواهم کرد.

دوباره باز خواهم گشت، عشق من

حتی اگر هزاران مایل فاصله باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Sonnex 116

Let me not to the marriage of true minds
Admit impediments. Love is not love
Which alters when it alteration finds,
Or bends with the remover to remove.
O no! it is an ever-fixed mark
That looks on tempests and is never shaken;
It is the star to every wand’ring bark,
Whose worth’s unknown, although his height be taken.
Love’s not Time’s fool, though rosy lips and cheeks
Within his bending sickle’s compass come;
Love alters not with his brief hours and weeks,
But bears it out even to the edge of doom.
If this be error and upon me proved,
I never writ, nor no man ever loved.

“William Shakespeare”


“غزلواره ۱۱۶ از شکسپیر”


اجازه دهید تا نگویم دلیل اینکه دو انسان عاقل نباید با هم ازدواج کنند چیست؟

عشق واقعی، عشقی است که با تغییر اوضاع دگرگون نشود

و یا بیدی نباشد که با هر بادی بلرزد

آه نه! عشق حقیقی باید همانند فانوس دریایی باشد که با وجود طوفان‌های سنگین هرگز نلرزد

عشق حقیقی همچو ستاره قطبی، راهنمایی است برای هدایت کشتی‌های سرگردان

ستاره‌ای که اگرچه ارتفاع آن را اندازه گرفته‌اند اما ارزشش ناشناخته است.

عشق برده‌ی زمان نیست،

گرچه ل*ب‌ها و گونه‌های گلگون با گذشت زمان تغییر می‌کنند

اما عشق با گذر ساعت‌ها و هفته‌ها عوض نمی‌شود،

بلکه تا ابد پابرجا و جاودان می‌ماند

اگر سخن من خطا باشد و این بر من ثابت شود پس از این هرگز نه شعری سروده‌ام و نه هرگز انسانی عاشق شده است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1

Annabel Lee


It was many and many a year ago,
In a kingdom by the sea,
That a maiden there lived whom you may know
By the name of Annabel Lee;
And this maiden she lived with no other thought
Than to love and be loved by me.

I was a child and she was a child,
In this kingdom by the sea:
But we loved with a love that was more than love—
I and my Annabel Lee;
With a love that the winged seraphs of heaven
Laughed loud at her and me.

And this was the reason that, long ago,
In this kingdom by the sea,
A wind blew out of a cloud, chilling
My beautiful Annabel Lee;
So that her highborn kinsman came
And bore her away from me,
To shut her up in a sepulchre
In this kingdom by the sea.

The angels, not half so happy in heaven,
Went laughing at her and me—
Yes!—that was the reason (as all men know,
In this kingdom by the sea)
That the wind came out of the cloud by night,
Chilling and killing my Annabel Lee.

But our love it was stronger by far than the love
Of those who were older than we—
Of many far wiser than we—
And neither the laughter in heaven above,
Nor the demons down under the sea,
Can ever dissever my soul from the soul
Of the beautiful Annabel Lee:

For the moon never beams, without bringing me dreams
Of the beautiful Annabel Lee;
And the stars never rise, but I feel the bright eyes
Of the beautiful Annabel Lee;
And so, all the night-tide, I lie down by the side
Of my darling—my darling—my life and my bride,
In her sepulchre there by the sea,
In her tomb by the sounding sea.

Edgar Allan Poe”


“آنابل لی”


سال‌ها پیش

در سرزمینی ساحلی

دخترکی زندگی می‌کرد

که احتمالاً او را بشناسید

به نام آنابل لی

همه فکر و ذکر دخترک فقط عشق ورزیدن و عشق بازی با من بود

من و آن دختر هر دو کودک بودیم

در این سرزمین ساحلی

با عشقی فراتر از یک عشق معمولی عاشق هم بودیم

من و آنابل لیِ من

که فرشتگان آسمان نیز به عشق من و آنابل غبطه می خوردند.

به همین دلیل بود که خیلی وقت پیش

در این سرزمین ساحلی

وزش باد سردی از یک ابر

آنابل لیِ زیبای مرا منجمد کرد

پس از آن نزدیکانش آمدند و او را از من دور کردند

تا در مقبره‌ای در این سرزمین ساحلی او را دفن کنند

نیمی از فرشته‌ها در بهشت خوشحال نبودند

آری! همان‌هایی که من و آنابل را مسخره می‌کردند.

آری! علتش این بود، (همه می‌دانند در این سرزمین ساحلی) باد سردی از ابری وزید و آنابل لیِ مرا منجمد کرد و کشت،

اما عشق من و آنابل لی فراتر از عشق کسانی بود که از ما بزرگتر بودند

فراتر از عشق کسانی بود که عاقل‌تر بودند

حتی فرشتگان بر فراز آسمان‌ها

و نه اهریمنان در قعر دریا

هرگز نخواهند توانست روحم را از روح آنابل زیبایم جدا کنند

ماه، هرگز درخشش ندارد اگر خاطرات آنابل لی مرا تجدید نکند

و ستارگان هرگز طلوع نمی‌کنند مگر اینکه من درخشش چشم آنابلیِ زیبایم را حس کنم

بنابراین در تمام طول جزر و مد در شب کنار دلبرم، آنابل لی عزیزم، عروس زیبایم در مقبره‌ی ساحل دریا

در آرامگاهش کنار دریا می‌خوابم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
“To His Coy Mistress,”
Had we but world enough and time,
This coyness, lady, were no crime.
We would sit down, and think which way
To walk, and pass our long love’s day.
Thou by the Indian Ganges’ side
Shouldst rubies find; I by the tide
Of Humber would complain. I would
Love you ten years before the flood,
And you should, if you please, refuse
Till the conversion of the Jews.
My vegetable love should grow
Vaster than empires and more slow;
An hundred years should go to praise
Thine eyes, and on thy forehead gaze;
Two hundred to adore each breast,
But thirty thousand to the rest;
An age at least to every part,
And the last age should show your heart.
For, lady, you deserve this state,
Nor would I love at lower rate.

But at my back I always hear
Time’s wingèd chariot hurrying near;
And yonder all before us lie
Deserts of vast eternity.
Thy beauty shall no more be found;
Nor, in thy marble vault, shall sound
My echoing song; then worms shall try
That long-preserved virginity,
And your quaint honour turn to dust,

And into ashes all my lust;
The grave’s a fine and private place,
But none, I think, do there embrace.

Now therefore, while the youthful hue
Sits on thy skin like morning dew,
And while thy willing soul transpires
At every pore with instant fires,
Now let us sport us while we may,
And now, like amorous birds of prey,
Rather at once our time devour
Than languish in his slow-chapped power.
Let us roll all our strength and all
Our sweetness up into one ball,
And tear our pleasures with rough strife
Through the iron gates of life:
Thus, though we cannot make our sun
Stand still, yet we will make him run.

Andrew Marvell


“شعری از آندره مارول برای معشوقه‌ی دلربایش”


اگر وقت کافی و دنیای ابدی داشتیم،

اگر این بانوی عشوه‌گر، بی‌گناه بود

می‌نشستیم و فکر می‌کردیم که کدامین راه برای قدم زدن و سپری کردن برای روز طولانی عشقمان بهتر است…

تو به دنبال یاقوت در ساحل گنگ هند می‌گردی و من در کنار رود هامبر عجز و ناله می‌کنم.

من تو را ده سال قبل از حضرت نوح دوست می‌داشتم

و اگر می‌خواستی باید همان موقع قبل از مسیحیت از پذیرفتن آن امتناع می‌کردی‌.

دانه‌ی عشق من باید بسیار سریع‌تر از امپراطوری‌ها رشد کند، اما از آن آرام‌تر:

صدسال زمان نیاز است

تا چشمان پرفروغت را که بر روی پیشانی‌ات هست، ستایش کنم…

دویست سال زمان برای پرستیدن س*ی*نه‌‌ات نیاز دارم…

و سی هزار سال زمان برای ستایش تمام اعضای بدنت می‌خواهم…

در روزهای واپسین عمرت می توان حرف قلبت را فهمید…

بانو تو سزاوار این همه ستایش هستی چگونه می شود تو را کمتر از این دوست داشت؟

اما همیشه پشت سرم نجوایی را می‌شنوم

زمان همچون ارابه‌ای بالدار است که با عجله به سمت ما می‌آید

و سال‌ها قبل از ما کسانی بودند که اکنون آرمیده‌اند.

دشت‌هایی هستند که از ابتدای جهان به وجود آمده‌اند

که آنجا دیگر زیبایی یافت نمی‌شود

و در این طاق مرمر،

پژواک صدای من به گوش نمی‌رسد

و سپس کرم‌ها در تلاش‌اند که ناب و پاک بودنت را از بین ببرند

نجابتت لکه دار می‌شود

هوس من تبدیل به خاکستر می‌شود

گور مکانی خصوصی و خوب است

اما بعید می‌دانم کسی برای آن مشتاق باشد

جوانی، مانند شبنم صبحگاهی بر روی صورتت نشسته است

و هنگامی که روح مشتاق تو، از هر آتشی در هر روزنه زبان می‌کشد،

بیا همانند پرندگان شکاری که عاشق طعمه خود هستند، هر چیزی را که می‌توانیم شکار کنیم.

سریع‌تر از آنکه زمان بخواهد روزنه‌های شور و اشتیاق ما را ببندد

بیا تمام قدرت و اشتیاق وجودمان را همانند توپی در بیاوریم و با ضربه‌ای محکم آن را از میان دروازه‌های آهنی زندگی عبور دهیم

و فشار‌ها را از بین ببریم

اگر چه نمی‌توانیم خورشید را مجبور کنیم که آرام بماند اما می‌توانیم او را مجبور کنیم که با تمام وجود بتابد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Good Bones

Life is short, though I keep this from my children.

Life is short, and I’ve shortened mine

in a thousand delicious, ill-advised ways,

a thousand deliciously ill-advised ways

I’ll keep from my children. The world is at least

fifty percent terrible, and that’s a conservative

estimate, though I keep this from my children.

For every bird there is a stone thrown at a bird.

For every loved child, a child broken, bagged,

sunk in a lake. Life is short and the world

is at least half terrible, and for every kind

stranger, there is one who would break you,

though I keep this from my children. I am trying

to sell them the world. Any decent realtor,

walking you through a real shithole, chirps on

about good bones: This place could be beautiful,

right? You could make this place beautiful.

MAGGIE SMITH


“چهارچوب خوب”


عمر کوتاه است،

اگرچه فرزندانم را از آن دور بدارم

عمر کوتاه است،

و من به وسیله هزار راه و روش غیر معقولِ دلنشین، عمر خود را کوتاه کرده‌ام

تا فرزندانم را از هزار مسیر دلنشینِ غیرمعقول دور نگه دارم.

دست کم نیمی از جهان وحشتناک است و این یک تخمین محافظه‌کارانه است اگرچه حتی فرزندانم را از آن دور نگه دارم

به ازای هر پرنده سنگی هست، که به سمتش پرتاب شود

و به ازای هر کودک دوست داشتنی، کودکی است که با کوله پشتی‌اش در دریاچه‌ای غرق شده

عمر کوتاه است

و حداقل نیمی از جهان وحشتناک است و به ازای هر غریبه مهربان غریبه‌ای وجود دارد که سعی در شکستنت دارد اگرچه حتی فرزندانم را از آن دور نگه دارم.

سعی دارم که جهان را به آن‌ها بفروشم هیچ دلال با انصافی شما را برای گردش به لجنزار نمی‌برد

که در چهارچوب خوب آن پرندگان زیبا وجود دارند

این مکان می تواند زیبا باشد، درست است؟

شما می‌توانید این مکان را زیبا سازید.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
“Since there’s no help”

Since there’s no help, come let us kiss and part;
Nay, I have done, you get no more of me,
And I am glad, yea glad with all my heart
That thus so cleanly I myself can free;
Shake hands forever, cancel all our vows,
And when we meet at any time again,
Be it not seen in either of our brows
That we one jot of former love retain.
Now at the last gasp of Love’s latest breath,
When, his pulse failing, Passion speechless lies,
When Faith is kneeling by his bed of death,
And Innocence is closing up his eyes,
Now if thou wouldst, when all have given him over,
From death to life thou mightst him yet recover.

Michael Drayton


“از آنجا که هیچ کمکی وجود ندارد”


از آنجا که هیچ کمکی وجود ندارد،

بیاید همدیگر را ببوسیم و همکاری کنیم و من خوشحالم، که با تمام وجودم خوشحالم،

به این دلیل که من خودم به راحتی می‌توانم آزاد باشم

بیایید با هم برای همیشه دست بدهیم پیمان‌ها را فسخ کنیم

و هر زمان که دوباره یکدیگر را ملاقات کردیم گویی به نظر رسد که هیچگاه یکدیگر را ندیده‌ایم

که زمانی عاشق هم بودیم

اکنون که آخرین دم و بازدم واپسین نفس عشق است،

زمانی که نبض عشق از کار می‌افتد اشتیاق صامت دروغی بیش نیست زمانی که ایمان در بستر مرگ زانو می‌زند

و معصومیت چشمانش را می بندد

حالا اگر می‌خواهی وقتی همه او را طرد کردند

از زمان مرگ تا زندگی ممکن است او هنوز بهبود یافته باشد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Unending Love

I seem to have loved you in numberless forms, numberless times…
In life after life, in age after age, forever.
My spellbound heart has made and remade the necklace of songs,
That you take as a gift, wear round your neck in your many forms,
In life after life, in age after age, forever.

Whenever I hear old chronicles of love, its age-old pain,
Its ancient tale of being apart or together.
As I stare on and on into the past, in the end you emerge,
Clad in the light of a pole-star piercing the darkness of time:
You become an image of what is remembered forever.

You and I have floated here on the stream that brings from the fount.
At the heart of time, love of one for another.
We have played along side millions of lovers, shared in the same
Shy sweetness of meeting, the same distressful tears of farewell-
Old love but in shapes that renew and renew forever.

Today it is heaped at your feet, it has found its end in you
The love of all man’s days both past and forever:
Universal joy, universal sorrow, universal life.
The memories of all loves merging with this one love of ours –
And the songs of every poet past and forever.

“Rabindranath Tagore”


“عشق جاودانه”


اینگونه به نظر می‌رسد که تو را به شکل‌ها و دفعات بی‌شماری دوست داشته‌ام.

از این زندگی تا زندگی بعد، از این سن تا سنین بعدی،

برای همیشه قلب طلسم شده من همچو گردنبندی از نواها را ساخته و بازسازی کرده است، که شما آن را به عنوان یک هدیه به دور گر*دن خود به شکل‌های گوناگون آویخته‌اید.

از این زندگی تا زندگی بعد از این سنین تا سنین بعد برای همیشه.

هر گاه یک داستان عاشقانه قدیمی می‌شنوم،

درد کهنسالی آن،

داستان قدیمی که از هم جدا و یا با هم بوده‌اند.

زمانی که مدام در گذشته غرق می‌شوم، در نهایت تصویر تو در مقابل چشمانم ظاهر می‌شود

که روشنایی ستاره قطبی را می‌پوشاند

و در تاریکی زمان رسوخ می‌کند

و به تصویری بدل می‌شوی که همیشه در یاد داشتم.

من و تو بر روی رودخانه‌ای که از یک منبع سرچشمه می‌گیرد شناوریم.

در کنار میلیون‌ها عاشق بازی کرده‌ایم که در یک چیز مشترک هستند؛

از شیرینی شرم به هنگام ملاقات گرفته، تا اشک‌های بی‌قرار به هنگام وداع

عشق قدیمی که به شکل‌های مختلف تجدید می‌شود و تجدید می‌شود

امروز در پاهایت سنگینی می‌کند، پایان خود را در تو یافته است

روزهای عاشقانه انسان‌ها گذشته است، برای همیشه.

ل*ذت، غم و زندگی دنیوی هستند

خاطرات تمامی عشق‌ها با تنها عشق ما ادغام می‌شوند

و ترانه‌های همه شاعران گذرا هستند،

برای همیشه.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Love

All thoughts, all passions, all delights,
Whatever stirs this mortal frame,
All are but ministers of Love,
And feed his sacred flame.

Oft in my waking dreams do I
Live o’er again that happy hour,
When midway on the mount I lay,
Beside the ruined tower.

The moonshine, stealing o’er the scene
Had blended with the lights of eve;
And she was there, my hope, my joy,
My own dear Genevieve!

She leant against the arméd man,
The statue of the arméd knight;
She stood and listened to my lay,
Amid the lingering light.

Few sorrows hath she of her own,
My hope! my joy! my Genevieve!
She loves me best, whene’er I sing
The songs that make her grieve.

I played a soft and doleful air,
I sang an old and moving story—
An old rude song, that suited well
That ruin wild and hoary.

She listened with a flitting blush,
With downcast eyes and modest grace;
For well she knew, I could not choose
But gaze upon her face.

I told her of the Knight that wore
Upon his shield a burning brand;
And that for ten long years he wooed
The Lady of the Land.

I told her how he pined: and ah!
The deep, the low, the pleading tone
With which I sang another’s love,
Interpreted my own.

She listened with a flitting blush,
With downcast eyes, and modest grace;
And she forgave me, that I gazed
Too fondly on her face!

But when I told the cruel scorn
That crazed that bold and lovely Knight,
And that he crossed the mountain-woods,
Nor rested day nor night;

That sometimes from the savage den,
And sometimes from the darksome shade,
And sometimes starting up at once
In green and sunny glade,—

There came and looked him in the face
An angel beautiful and bright;
And that he knew it was a Fiend,
This miserable Knight!

And that unknowing what he did,
He leaped amid a murderous band,
And saved from outrage worse than death
The Lady of the Land!

And how she wept, and clasped his knees;
And how she tended him in vain—
And ever strove to expiate
The scorn that crazed his brain;—

And that she nursed him in a cave;
And how his madness went away,
When on the yellow forest-leaves
A dying man he lay;—

His dying words—but when I reached
That tenderest strain of all the ditty,
My faultering voice and pausing harp
Disturbed her soul with pity!

All impulses of soul and sense
Had thrilled my guileless Genevieve;
The music and the doleful tale,
The rich and balmy eve;

And hopes, and fears that kindle hope,
An undistinguishable throng,
And gentle wishes long subdued,
Subdued and cherished long!

She wept with pity and delight,
She blushed with love, and virgin-shame;
And like the murmur of a dream,
I heard her breathe my name.

Her bosom heaved—she stepped aside,
As conscious of my look she stepped—
Then suddenly, with timorous eye
She fled to me and wept.

She half enclosed me with her arms,
She pressed me with a meek embrace;
And bending back her head, looked up,
And gazed upon my face.

‘Twas partly love, and partly fear,
And partly ’twas a bashful art,
That I might rather feel, than see,
The swelling of her heart.

I calmed her fears, and she was calm,
And told her love with virgin pride;
And so I won my Genevieve,
My bright and beauteous Bride.

Samuel Taylor Coleridge


“عشق”


همه‌ی فکرها، تمامی شور و شوق‌ها، همه‌ی ل*ذت‌ها

و تمامی چیزهایی که این دار فانی را به جنب و جوش در می‌آورد

و همه و همه

به جز درماندگان در عشق،

از شور عشق تغذیه می‌کنند

هنگامی که در دل کوه، کنار برج ‌ویران شده خوابیده‌ام

گاهی در رویاهای بیداری که تصور می‌کنم،

این یک ساعتِ خوش را دوباره زندگی می‌کنم:

درخشش مهتاب سراسر صح*نه را فرا گرفته و با نور چراغ‌ها به هنگام غروب ترکیب می‌شود

و او آنجاست،

امید من، ذوق و اشتیاق من، دلبر عزیزتر از جانم

رو در رو

مقابل مرد مسلح خم شده

مجسمه شوالیه‌ای مسلح

محبوب من ایستاد

و من مجبور شدم دراز بکشم

در میان نور آفتاب چقدر غم و اندوه به همراه دارد.

امید من، ذوق و اشتیاقم، دلبر عزیزتر از جانم.

او به بهترین شکل ممکن مرا دوست دارد، زمانی که آهنگی را که غم و اندوهش را بیشتر می‌کند، می‌خوانم

فضای لطیف حزن‌انگیزی به وجود آوردم آهنگ قدیمی با داستانی احساسی خواندن یک آهنگ مستند که دیوانگی و کهنگی را ویران می‌کند

با شور و اشتیاق به آهنگ گوش می‌کرد با چشمانی خجالتی که به زمین خیره شده و ظرافتی عاری از خودنمایی

خوب این را می دانست که من نمی توانستم خودم را کنترل کنم که به چهره‌ی او زل نزنم

من برای او

از شوالیه‌ای گفتم که بر روی زره خود اسمی را حک کرده بود

که به مدت ده سال آزگار به “بانوی سرزمین” عشق ورزید

من برای او از عشقی که ترسیم کرد گفتم

و افسوس! با لحنی عمیق، آهسته و دادخواهانه، از عشق دیگری خواندم که در واقع تعبیری از عشق خودم بود

محبوب من با چشمانی خجالتی که به زمین دوخته شده بود، گوش می‌داد و با ظرافتی عاری از خودنمایی.

او مرا ببخشید زیرا که از روی علاقه بسیار به صورتش زل زده بودم

اما وقتی که من از آن تحقیر ظالمانه‌ای گفتم، که شوالیه جسور و عاشق پیشه را وسوسه کرد که از میان کوه‌های پوشیده از جنگل عبور کند

بدون ذره‌ای استراحت به هنگام روز و یا در شب

که گاهی اوقات از دل لانه حیوانات وحشی و یا سایه‌های تاریک عبور می‌کرد و یا گاهی اوقات به یکباره به جنگلی آفتابی و سبز می‌رسید.

محبوبش در قالب یک فرشته زیبا و درخشان آمد و به او نگاه کرد

او می‌دانست که آن یک شیطان بود

این شوالیه بیچاره!

کار ناشناخته‌ای که او کرد، از میان گروه قاتلان گریخت و از خشم بدتر از مرگ نجات یافت

” بانوی سرزمین”

چگونه دخترک اشک ریخت و زانوهایش را ب*غ*ل کرد

و چه دلسوزی بیهوده برای او و چه تلاشی برای جبران داشت

دشمنی که ذهنش را وسوسه کرد

اینکه در میان غاری از او پرستاری کرد و چگونه جنون او از بین رفت

هنگامی که بر روی برگ‌های زرد جنگل مردی در حال مرگ دراز کشیده بود کلماتش به هنگام مرگ؛

و آن زمان که در شفقت آواز من، صدای ناکامل من، متوقف شدن صدای چنگ با چاشنی ترحم روح او را آشفته کرد

تمام انگیزه

شور و احساسات من

بانوی بی ریای مرا هیجان زده کرد موسیقی و افسانه حزن انگیز عصر دل انگیز و دلپذیر

آرزو می‌کند می‌ترسد از آن شبِ امید هیجانی وصف ناپذیر و آرزوهای طولانی مدتی که تسلیم می‌شوند

و تسلیم می‌شوند و گرامی می‌دارند

با ترحم و دلخوشی گریست

از عشق شرمگین شد

شرمی ناب

همانند زمزمه رویا شنیدم که اسمم را نفس می‌کشد

برخاست

به کنارم گام برداشت

همانطور که از نگاهم مطلع بود، قدم برداشت

ناگهان با چشمی پر از ترس به طرفم خیز برداشت

و گریست

بالاتنه مرا در آ*غ*و*ش گرفت و با مهربانی مرا در آغوشش می‌فشرد

سرش را خم کرد و نگاهم کرد و بر روی صورتم خیره شد

تا حدی عشق تا حدی ترس و تا حدی شرم

ممکن است احساس کنم از دیدنش قلبم به وجد آمد

ترس هایش را آرام کردم

و او آرام بود

برایش از عشق پر غرور و ناب گفتم

و اینگونه من صاحب بانوی درخشان و عروس زیبایم شدم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
William Shakespeare​
Rememberance
When, in disgrace with fortune and men's eyes,
I all alone beweep my outcast state,
And trouble deaf heaven with my bootless cries,

And look upon myself, and curse my fate,
Wishing me like to one more rich in hope,
Featured like him, like him with friends possest,

Desiring this man's art, and that man's scope,
With what I most enjoy contented least;
Yet in these thoughts myself almost despising,

Hoply I think on thee, and then my state,
Like to the lark at break of day arising
From sullen earth, sings hymns at heaven's gate;

For thy sweet love remember'd such wealth brings,
That then I scorn to change my state with kings.

یاد ِ دوست
هر زمان که از جور ِ روزگار
و رسوایی ِ میان ِ مردمان
در گوشه ی تنهایی بر بینوایی ِ خود اشک می ریزم،
و گوش ِ ناشنوای آسمان را با فریادهای بی حاصل ِ خویش می آزارم،

و بر خود می نگرم و بر بخت ِ بد ِ خویش نفرین می فرستم،
و آرزو می کنم که ای کاش چون آن دیگری بودم،
که دلش از من امیدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بیشتر است.

و ای کاش هنر ِ این یک
و شکوه و شوکت ِ آن دیگری از آن ِ من بود،

و در این اوصاف چنان خود را محروم می بینم
که حتی از آنچه بیشترین نصیب را برده ام
کمترین خرسندی احساس نمی کنم.

اما در همین حال که خود را چنین خوار و حقیر می بینم

از بخت ِ نیک، حالی به یاد ِ تو می افتم،

و آنگاه روح ِ من
همچون چکاوک ِ سحر خیز
بامدادان از خاک ِ تیره اوج گرفته
و بر دروازه ی بهشت سرود می خواند

و با یاد ِ عشق ِ تو
چنان دولتی به من دست می دهد
که شأن ِ سلطانی به چشمم خوار می آید
و از سودای مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Charles Bukowski​


The Aliens

you may not believe it
but there are people
Charles Bukowski who go through life with
very little
friction of distress.
they dress well, sleep well.
they are contented with
their family
life.
they are undisturbed
and often feel
very good.
and when they die
it is an easy death, usually in their
sleep.

you may not believe
it
but such people do
exist.

but i am not one of
them.
oh no, I am not one of them,
I am not even near
to being
one of
them.
but they
are there

and I am
here.




مغایرین با ما

شاید تو به اینی که می گویم اعتقاد نداشته باشی

اما وجود دارند مردمانی که
زندگی شان با کمترین تنش و آشفتگی می گذرد
آنها خوب می پوشند
خوب مخوابند
آنها به زندگی ساده خانوادگی شان خرسندند
غم و اندوه زندگی آنها را مختل نمی کند
و غالبا احساس خوبی دارند
وقتی مرگشان فرا رسد
به مرگی آسان می میرند
معمولا در خواب

شما ممکن است باور نکنید این را
اما مردمانی اینگونه زندگی می کنند
اما من یکی از آنها نیستم
اه.....نه....من نیستم یکی از آنها
من حتی به آنها نزدیک هم نیستم
آن ها کجایند و
من کجا​
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا