آموزشی آشنایی با نمونه شعر انگلیسی

  • نویسنده موضوع SHAGHAYEGH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 46
  • بازدیدها 3K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
He wrote a fine hand too.



Our garden stood on the shadowy side of wisdom.

One the interweaving point of emotion and plant.

On the intermingling point of vision, cage, and mirror.

Our garden was perhaps an arc from the Green Circle of Bliss.

Asleep, I then chewed on God’s Green Fruits

Drank water unphilosophically.

Plucked mulberries unscientifically.

As soon as a pomegranate burst, my hands became a Fountain of Desire.

As soon as a lark sang a merry note, my heart craved to listen.

Sometimes, Solitude pressed its face to the window glass.

Longing turned up, putting its arms round Sense’s neck.

Fancy frolicked.

Life was something like a vernal rainfall, a plane tree inhabited by starlings.

Life, then, was a row of light and dolls

An armful of freedom.

Life, then, was a Pond of Music.



Gradually, the child tiptoed away in the alleyway of dragonflies.

I packed my things, leaving the town of light fantasies.

My heart heavy with the nostalgia for dragonflies.



I went to the Banquet of World

To the Plain of Sorrow

To the Garden of Mysticism

To the Illuminated Hall of Science.

I climbed up the Stairs of Religion.

“ترجمه فارسی”
خط خوبی هم داشت.



باغ ما در طرف سایه ی دانایی بود.

باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه

باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آینه بود.

باغ ما شاید، قوسی از دایره ی سبز سعادت بود.

میوه ی کال خدا را آن روز، می جویدم در خواب.

آب بی فلسفه می خوردم.

توت بی دانش می چیدم.

تا اناری ترکی برمی داشت، دست فواره ی خواهش می شد.

تا چلویی می خواند، س*ی*نه از ذوق شنیدن می سوخت.

گاه تنهایی، صورتش را به پس پنجره می چسبانید.

شوق می آمد، دست در گر*دن حس می انداخت.

فکر، بازی می کرد.

زندگی چیزی بود، مثل یک بارش عید، یک چنار پُر سار.

زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود.

یک ب*غ*ل آزادی بود.

زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود.



طفل، پاورچین پاورچین، دور شد کم کم در کوچه ی سنجاقک ها.

باز خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون.

دلم از غربت سنجاقک پُر.



من به مهمان دنیا رفتم:

من به دشت اندوه

من به باغ عرفان

من به ایوان چراغانی دانش رفتم.

رفتم از پله ی مذهب بالا
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
The Water’s Footfall
I’m a native of Kashan.

Life is no so bad.

I have a bit of bread, an iota of intelligence and a bit of wit.

I’ve a mother, better than a leaf,

And friends, better than running water.



And a God who lives nearby:

Admist these gillyflowers, near that tall pine tree

Over water’s cognition, over the ontogeny of plant.



I’m a Muslim:

A rose is my qibla.

A spring, my prayer-rug, the light, my prayer-stone.

The plains, my mosque.

I perform ablutions with the heartbeats of windows.

Through my prayer flows the moon, flows the spectrum.



Rocks are visible through my prayers.

All particles of my prayer are translucent.

I say my prayers

When the wind proclaims adhan from the minaret of the cypress tree.

I say my prayers after the takbirat al-Ihram of grass

After the qad qamat of waves.



My Ka’ba lies by the water

Beneath the acacias.



صدای پای آب
اهل کاشانم.

روزگارم بد نیست.

تکه نانی دارم، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.

مادری دارم بهتر از برگ درخت.

دوستانی، بهتر از آب روان.



و خدایی که در این ن*زد*یک*ی است:

لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.

روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.



من مسلمانم:

قبله ام یک گل سرخ،

جانمازم چشمه، مُهرم نور.

دشت سجاده ی من.

من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.

در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.



سنگ از پشت نمازم پیداست:

همه ذرات نمازم متبلور شده است.

من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته ی سرو.

من نمازم را، پی “تکبیره الاحرام” علف می خوانم،

پی “قد قامت” موج.



کعبه ام بر ل*ب آب،

کعبه ام زیر اقاقی هاست.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
My Mistress’ Eyes Are Nothing Like The Sun **

By William Shakespeare


My mistress’ eyes are nothing like the sun
Coral is far more red than her lips’ red
If snow be white, why then her breasts are dun
If hairs be wires, black wires grow on her head
I have seen roses damasked, red and white
But no such roses see I in her cheeks
And in some perfumes is there more delight
Than in the breath that from my mistress reeks
I love to hear her speak, yet well I know
That music hath a far more pleasing sound
I grant I never saw a goddess go
My mistress when she walks treads on the ground
And yet, by heaven, I think my love as rare
As any she belied with false compare

خورشید به زیبایی چشمان معشوقه من نیست
ل*ب‌های معشوقه من از مرجان قرمزتر هستند
اگر برف سفید باشد، پس س*ی*نه‌های معشوق من چه رنگی است؟
اگر نقره سیمین است، چرا نقره‌های سیاه روی سر او رشد می‌کنند؟
من گلدان‌های گلدار قرمز و سفید زیادی دیده‌ام
اما گل‌های هیچ کدام به زیبایی گل رز گونه‌های او نیستند
و عطری که از نفس معشوقه من بازمی‌گردد از همه عطرها خوشبوتر است
من عاشق شنیدن صدای او هستم و خوب من می‌دانم
که صدای او از صدای هر موسیقی بسیار ل*ذت‌بخش‌تر است
وقتی که معشوقه من روی زمین راه می‌رود، گویا فرشته‌ای در حال قدم زدن است
و با این حال احساس می‌کنم که در بهشت هستم
من فکر می‌کنم معشوق من بسیار کمیاب است
و مقایسه هرکسی با معشوقه من اشتباه خواهد بود
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Tomorrow, and tomorrow, and tomorrow

Creeps in this petty pace from day to day

To the last syllable of recorded time

And all our yesterdays have lighted fools

The way to dusty death. Out, out, brief candle

Life’s but a walking shadow, a poor player

That struts and frets his hour upon the stage

And then is heard no more. It is a tale

Told by an idiot, full of sound and fury

Signifying nothing

فردا، و فردا و فردا،
با گام‌های کوتاه، از روزی به روز دیگر،
تا آخرین حرف ثبت شده در دفتر عمر می خزد؛
و تمام دیروزهایمان راه مرگ خاک آلود را برای ابلهان روشن کرده است.
خاموش، خاموش، ای شمع حقیر!
زندگی چیزی جز سایه‌ای لرزان نیست، بازیگری است بینوا
که ساعت خویش را بر صح*نه جولان می دهد و می خروشد
و آنگاه چیزی شنیده نمی شود. حکایتی است
که احمقی آن را گفته است، پر از هیاهو و خشم، که معنا ندارد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
I can hear her paces!
Gentle and light!
Nature becomes fresh in her fragrant appearance.
Trees sprout,
Birds begin singing,
And rivers start singing the life melody…

صدای قدم هایش را می شنوم
آرام و سبک
طبیعت با عطر حضورش تازه می شود
درختان جوانه می زنند
پرنده ها نغمه خوان می شوند
و رودخانه آواز حیات سر می دهند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
Yesterday's frozen and wintry nature becomes like a paradise with her pleasant breeze,
And trees forget all the cold memories on the auspicious arrival of spring.
دنیای بی روح و یخ زده ی دیروز با نسیم دلنشینش چونان بهشت می شود
و درختان تمام خاطرات سرد زمستانی را به یمن ورود بهار از یاد می برند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

SHAGHAYEGH

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-20
نوشته‌ها
1,381
لایک‌ها
4,361
امتیازها
93
کیف پول من
20,046
Points
1
I was thinking;
Maybe I am just like this nature.
And until my heart is the prison of bitter memories, it won't host the spring!
My heart shook! How can I forget?
But…forgiveness in not naivety, it’s not forgetfulness…
Forgiveness is a present for our heart, to become weightless, to be peaceful & mellow.
I clean my heart from hatreds and annoyances, to welcome the spring full of affection, love and truthfulness…
Calm and light, like the spring…
با خود اندیشیدم؛
شاید من نیز همانند این طبیعتم
و قلبم تا زمانی که زندان خاطرات تلخ است، میزبان بهار نخواهد شد
دلم لرزید. چگونه فراموش کنم
اما… گذشت سادگی نیست، فراموشی نیست
بخشایش پیشکشی است برای قلب خود، که سبک شود، که آرامش یابد
دلم را از کینه ها و رنجش ها می شویم، تا با وجودی مملو از مهر و پاکی، به استقبال نوروز بیایم
سبک و آرام، چون بهار
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا