چشمش به هتل میافتد برق خاصی در چشمانش نمایان میشود.
نگاهی به سمتِ راستش میاندازد و زمانی که متوجهی خلوت بودنِ خیابان میشود آرام گام برمیدارد و از میانِ دو ماشین که فاصلهی زیادی نداشتند گذر میکند و از پلهها بالا میرود و واردِ هتل میشود. کلاه کلاشش را بیرون میآورد و روبه زنی که بر رویِ...