زانوانم را در آ*غ*و*ش میگیرم و به تنهاییام در اتاق تیره و تارم مینگرم.
تاریکی، علاوه بر اتاقم وجودم را نیز در بر گرفته است. بدون تو، روشنایی برایم معنایی ندارد؛ آخر میدانی؟ روشنی زندگی من لبخند زیبایت بود.
عشق به تو مانند ماهی میان تاریکی شبهایم بود؛ اما این ماه، دیگر نوری ندارد.
سرم را روی...