جکی در حینی که فنجانهای خالی قهوه را در سینی قرار میدهد دستی بر روی لباس بنفش رنگش میکشد و رو به دافنی و استیو میگوید:
- Good Night Sweet Dreams
دافنی لبخند ملیحی بر روی لبانش طرح میبندد.
- Good Night mom
استیو در حینی که تلفنش را میان دستانش رد و بدل میکند با یک حرکت از جای بر میخیزد.
-...
سولینا با صدای درب که در گوشش نجوا میشود ل*ب میزند:
- مگه نمیدونی سرورم خوابه، پس چرا این وقتِ شب با متانت در رو میزنی؟
آلب میخندد و میگوید:
- سولینا آلبم، در رو باز کن!
سولینا گوشهی ل*بش را گ*از کوچکی میگیرد و زیر ل*ب زمزمه میکند:
- آی دختر! آخرِ سر تو رو با مشت و لگد از این قصر بیرون...
الکس زمانی که یک قاشق از سوپ را میخورد پیدرپی سرش را تکان میدهد و ل*ب میزند:
- عجب سوپی! کاش من همیشه سرما بخورم و تو برای من از این سوپها درست کنی!
سولینا سرش را پایین میاندازد و برای بار دوم قاشق را پر از سوپ میکند و به الکس میدهد.
زمانی که کارش تمام میشود. داروی گیاهی که درست کرده...
شما یاد خواهید گرفت که به طور منظم زود بیدار شوید و تا قبل از
ظهر، کارهایی را انجام دهید که اکثر افراد در یک هفته هم انجام
نمیدهند. شما میتوانید سلامتی، خوشحالی و آرامش خودتان را به اوج برسانید. دلیلی وجود داد که بسیاری از افراد بسیار موفق، صبح زود بیدار میشوند: زیرا این مهمترین بخش روز است...
#پارت.10
چشمان عصبی، خسته و متعجّباش را به نگاهم میدوزد. با دیدن چشمان برزخیش قلبم یک تپش را جا میاندازد، همین را کم داشتم. دلم میخواست عقب گرد کنم و تا میتوانم فرار کنم، اگر مچم را میگرفت بیشک فقط قرار نبود این نگاه را نصیبم کند، لابد پیش خودش فکر میکند با یک دزد بیسر و پا طرف است...
بعد از رفتنشان خواست به اتاقش برگردد که با حرف پدرش ایستاد.
- یه لحظه بیا اینجا بشین دخترم.
نگاهی به دور و برش انداخت و به ناچار کنار پدرش، روی مبل سه نفرهی استیل طلاییشان نشست. مادرش و مهران هم روبهرویش نشسته بودند. حاجطاهر کمی در جایش جابهجا شد و دستی بر ریش جوگندمیاش کشید.
- توی این...
باید با حاجطاهر صحبت میکرد. اینطور که نمیشد! دوست نداشت زندگی تک دخترش با خودخواهی خ*را*ب بشود. نمیخواست او را مجبور به این ازدواج کند.
***
روی تخت نشست و شالش را از سرش برداشت. نه در این دنیا بود و نه جایی دیگر. حالا باید با این قلب دلواپس و ذهن مغشوشش چه میکرد؟ بهتر بود با خودش صحبت کند،...
چیزی نگفت و رویش را به سمت دیگری گرفت. کسی چه میفهمید حالش را؟ مگر او دوست داشت در چنین شرایطی، چشم در چشم پسر زهره خانم بشود و در مورد ازدواج با هم صحبت کنند؟ دلش جای دیگری گیر بود و حس عذابوجدان هم گریبانگیرش شده بود. هیچ از این خواستگار سمجش خوشش نمیآمد. نه اینکه بد باشد ها! نه، سر به...
الکس بیحال و حوصله ل*ب میگشاید:
- سرورم، من زیاد حالم خوب نیست. نفسم بالا نمیاد! قلبم هم میسوزه!
آلب نگران میشود و به طرف الکس میرود و دستانش را بر روی پیشانیِ او میگذارد و رو به سولینا میگوید:
- سولینا، برادرم توی تب داره میسوزه. میشه یه کاری بکنی تبش بیاد پایین؟
سولینا در حینی که دستی...
آنجلنا از کنار سولینا رد میشود و میرود.
چند دقیقه بعد، بریتانی دستِ آلب را میگیرد و کشانکشان به طرف سولینا میبرد، در حینِ راه آلب ل*ب میگشاید:
- چیشده؟ سولینا طوریش شده؟
بریتانی با خشم ل*ب میزند:
- صبر کن خودت میفهمی، مگه سولینا هم طوریش بشه برای تو مهمه؟
یک تای ابروانِ آلب بالا میپرد و...