کورالین: البته که نمیفهمی.
سنگ را برداشت و از سوراخ آن، نگاهی انداخت. ادامه داد: تو فقط یه کپی بد از پیرمرد دیوونه تو دنیاي واقعی هستی.
در س*ی*نه پیرمرد، روي کتش چیزي میدرخشید. از داخل سوراخ سنگ، آن چیز مثل ستارهها به رنگ آبی روشن سفید بود، و چشمک میزد. آرزو میکرد چوبی داشت تا آن را بردارد؛ زیرا...