مسیری تکراری را چند مرتبه رفت و برگشت، سپس نگاه سردی به اسکات انداخت و کمان ابروانش را درهم کشید.
- به بدترین شکل ممکن عذابش دادم و وقتی عذابش تموم شد، به بدترین شکل ممکن کشتمش و اون رو جلوی سگها انداختم.
اسکات که تحمل شنیدن چنین حرفهایی را نداشت، پیدرپی سرش را تکان داد و زیر ل*ب زمزمه کرد...