Usage for hash tag: سارینا

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    کامل شده قلبم باور نمی‌کند | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...قلبم پاسخ می‌دهد: - اگر نفرت همان عشق هست، پس از او متنفرم! کمی که تأمل می‌کنم، درمیابم قلبم حق دارد. همیشه خوب بودی و اجازه نمی‌دادی غمی در دلم بنشیند؛ اما قلبم نمی‌فهمد که خود تو مرا در سیاهی غم پرتاب کرده‌ای و دیگر قصد نجات دادنم را نداری. #دلنوشته‌ی_قلبم_باور_نمی‌کند #سارینا #انجمن_تک_رمان
  2. .Sarina.

    کامل شده قلبم باور نمی‌کند | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...بگو اگر هیچ‌وقت باور نکند چه؟ گر تا زمانی که جان بدهم دلیل تپیدنش، نام تو باشد چه کنم؟ بیا و بگو چگونه تو را فراموش کنم؟ همه را به عشق تو کنار گذاشته‌ام؛ اما حال که خودت نیستی، چگونه از قلبی که دیوانه‌وار برای بار دیگر دیدنت می‌تپد بیرونت کنم؟ #دلنوشته‌ی_قلبم_باور_نمی‌کند #سارینا #انجمن_تک_رمان
  3. .Sarina.

    کامل شده قلبم باور نمی‌کند | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...بگیرم و چشمانت که همانند دریایی مرا در خود غرق می‌کرد را هیچ‌گاه نخواهم دید؛ باور نمی‌کردم و از تو که بتی برای پرستش قلبم شده بودی، دفاع می‌کردم. البته حتی در این زمان که چنین ضربه‌ای به قلب چشم انتظار من زده‌ای هم، نمی‌توانم نبودنت را باور کنم. #دلنوشته‌ی_قلبم_باور_نمی‌کند #سارینا #انجمن_تک_رمان
  4. .Sarina.

    کامل شده قلبم باور نمی‌کند | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...چه حسی‌است که این‌گونه روزهایم را به تاریکی می‌کشد؟ پشیمانی؟ شاید هم دلتنگی؟ نمی‌دانم! تنها با بازگشت تو جوابش را خواهم فهمید. برگرد و به سوالات دلم پاسخ بده. خودت هم می‌دانی نمی‌خواهم سد راهت شوم؛ ولی تو بگو، با این دل بی‌صاحب چه کنم؟ #دلنوشته‌ی_قلبم_باور_نمی‌کند #سارینا #انجمن_تک_رمان
  5. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...گریه به سمت جسم بی‌جان پدرش رفت. دست‌های لرزانش را به تن غرق در خونش نزدیک کرد و با شوک بهش خیره شد. - بابا؟ بابا؟! باورش نمی‌شد این جسم متعلق به پدرش باشد. اشک‌های سوزناک بر روی صورتش راه پیدا کرده بودند. جسم مرد را در دست گرفت و فریاد زد. - پزشک رو خبر کنید. #شکست_جادو #سارینا...
  6. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...بالا انداخت و به عقب گرد کرد. با دستور آن مرد، نگهبانان به ماریا حمله‌ور شدند؛ اما ماریا دستش را بالا آورد و دستور سکوت داد. سپس نیم‌نگاهی به صورت مرد انداخت و زمزمه کرد: - شاید اگه آدم بهتری بودی می‌تونستی تپش قلبت رو حس کنی، واقعاً دلم برات می‌سوزه... . #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  7. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...باشه!» با این فکر ب*وسه‌ای بر روی دست همسرش زد و مغزش را از فکر کردن به عشقش دور کرد. «تو چت شده جیمز؟» از جایش برخواست و شاهزاده را هم بلند کرد. سر تعظیم فرو آورد و با متانت جوابش را داد. - باعث خوش‌حالیمه که سرورم بعد از این با من هستن؛ اما شما تقصیری نداشتین. #شکست_جادو #سارینا...
  8. .Sarina.

    کتاب در حال تایپ کتاب زندگی‌ات را ۸۰/۲۰ کن | دیمون زاهاریادس

    ...خودم در معرض تمرینات شدید روزانه پیاده روی های کوتاه و ورزش شنای سوئدی انجام میدادم باز هم تاثیرات آن بلافاصله و قابل توجه بود. زمانی که تمرکز بر ۲۰ درصد از اقدامات ممکن و نادیده گرفتن بقیه موارد را در مورد سلامتیام اعمال کردم همه چیز تغییر کرد. #کتاب_زندگیت_رو_۲٠_۸٠_کن #سارینا #انجمن_تک_رمان
  9. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...و برای بازگرداندن نفسش تلاش می‌کرد، مقطع و بریده شروع به سخن گفتن کرد: - پرنسس، پرنسس و بانو، بانو ماریا، برگشتن... . با عجله از جایش برخواست و خطاب به نگهبان گفت: - الان کجا هستن؟ به دنبال نگهبان راه افتاد تا به کلارا برسد. باید قوانین جدیدی را وضع می‌کرد. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  10. .Sarina.

    کتاب در حال تایپ کتاب زندگی‌ات را ۸۰/۲۰ کن | دیمون زاهاریادس

    ...مشترک کمتری را با آنها به اشتراک گذاشته بودم در مرحله بعدی قرار داشتند. در نهایت دایره دوستانم را به تعداد انگشتان دست کاهش دادم مزیت این کار این بود که کسانی که باقی ماندند دوستانی بودند که واقعا از دیدن آنها ل*ذت میبردم و مشتاق ملاقاتشان بودم #کتاب_زندگیت_رو_۲٠_۸٠_کن #سارینا #انجمن_تک_رمان
بالا