Usage for hash tag: سارینا

ساعت تک رمان

  1. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...از گ*ردنش خارج کرد و بر روی تنه‌ی درخت گذاشت. - بازی داره شروع میشه. لحظه‌ای بعد زمین زیر پایش شروع به لرزش کرد. پوسته‌ی درخت ترک برمی‌داشت و تاریکی را از خود خارج می‌کرد. سرگیجه به سراغش آمد و لحظه‌ای بعد روی خاک سیاه زیر پایش افتاد. - لعنتی! ورود من رو ممنوع کرده. #شکست_جادو #سارینا...
  2. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...کشید و با مهربانی زمزمه کرد: - میشه ازت بخوام من رو تا جایی ببری؟ باور کن مجبورم. قدرت‌هایی که از او گرفته بود، باعث شد بتواند روی اسب تأثیر بذارد و او را به فرمان خودش دربیاورد. سرش را به پوزه‌ی اسب چسباند و زمزمه‌ی بی‌جانی کرد. - ازت ممنونم... . - تو کی هستی؟! #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  3. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...را به یاد آورد. - فعلاً نمی‌تونم؛ یعنی جایی نیست که بتونم الان بیارمش. یعنی... . حرفش را قطع کرد و گفت: - باشه! باشه! مشکلی نیست؛ فقط، یادت باشه بهم نشونش بدی. با تکان دادن سرش، حرف او را تأیید کرد و خودش هم به فکر فرو رفت. چه داستانی پشت آن جواهر پنهان شده است؟! #شکست_جادو #سارینا...
  4. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...شد، دستش را به آرامی فشرد و خودش را در غمش شریک کرد. - متأسفم... . سپس برای عوض کردن بحث دست به کار شد. - راستی جیمز رو دیدی؟ مطمئناً اون هم خیلی دلش می‌خواد ببینتت. پس از این حرف، بدون این‌ که منتظر جواب بماند از جایش برخواست و به سمت اتاق جیمز به راه افتاد. #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  5. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...نجات کشورش بود. تنها زمانی‌که غم‌هایش را فراموش می‌کرد؛ زمان‌هایی بود که در کنار آن دختر مرموز وقت می‌گذراند. اما اگر از من بپرسید؛ همه‌چیز تازه آغاز شده است! این قصر تاریک‌تر خواهد شد. به قدری تاریک که یک روزنه‌ی نور آرزو می‌شود... . ۱.الهه‌ی محافظ(meretseger) #شکست_جادو #سارینا #انجمن_تک_رمان
  6. .Sarina.

    درحال تایپ رمان شکست جادو | سارینا الماسی کاربر انجمن تک رمان

    ...می‌کنند و حصار امن دستانت که مرا به آ*غ*و*ش می‌گیرند و می‌توانم صدای زندگی را بشنوم. حضور تو، مژده‌ی واقعیتی درون توهمات را به من می‌دهند. با علاقه دستانت را در دست می‌گیرم و کنار گوشت زمزمه می‌کنم: - بمان که تنها با تو می‌توانم عدالت را در این دنیای ناعادلانه بیابم! #شکست_جادو #سارینا...
بالا