خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۲۲۰ #ساوان سرمای زمین تا مغز استخوانم می‌رفت و چشم‌هایم می‌سوخت. ریه‌ام پر بود از دود سیگار و گر‌دنم از بس خم مانده بود تیر می‌کشید؛ لباس‌های سر تا پا مشکی‌ام خاکی شده و تَنم خشک شده بود. خاک سرد بود و می‌گفتند د*اغ را هم سرد می‌کند. نکرد. چند سال گذشته؟ پانزده سال به زبان از آن روز...
  2. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت۲۱۷ #ساوان کلافه به موهایم چنگ می‌زنم؛ سَرم داشت می‌ترکید. چند ساعت و چند دقیقه‌ام خیره به فندک استيل نقره‌ای می‌گذشت را نمی‌دانم. احساس عجیبی داشتم. انگار بعد از سال‌ها یک موجود موذی درونم داشت جان می‌گرفت. برای چه دیدن چشم‌های دختر بچه‌ای وحشی باید ضربان قلبم را بالا ببرد؟ برای چه باید بو...
  3. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت208 #ساوان سوز هوا نوک بینی‌ام را سرخ کرده بود. سیگار را بین لَبم نگه‌می‌دارم و یقه اوور کت مشکی را بالا می‌کشم تا باد کمتری به سَر و گردنم بخورد. نگاهم خیره به شلوغی شهر زیر پایم می‌شود و تکیه آرنجم را به سنگ مرمر نرده می‌دهم؛ یخ زده‌ و سوزش استخوانم را حس می‌کنم. در بالکن بودم و مغزم بین...
  4. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    *** #پارت194 #ساوان بیست‌وچهار ساعت قبل| "کرمانشاه، ستاد فرماندهی، دایره‌ی مبارزه با قاچاق مواد‌مخدر" نگاه شوکه‌ام به دستنبد دور مچم است و لبخند مضحک روی لَبم کنار نمی‌رود. مردک به گمانش خیلی زرنگ بود، به‌ جای آزاد کردن ج*ن*س‌ها مرا تحویل داد؛ حیوان نمی‌داند سند مرگش را امضاء کرده. از بیرون صدای...
  5. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت186 #ساوان ساعت استیل نقره‌ای رنگ دور مچم، نور را انعکاس می‌دهد و نگاه من ناخواسته به صحفه‌ی سفیدش می‌افتد؛ نه و نیم صبح به وقت کرمانشاه. یقه‌ی اوورکت مشکی را کمی آزاد می‌کنم و نفسم کلافه خارج می‌شود. هوا سرد است؛ اما نه برای منی که مغزم دا‌غ کرده. اداره نسبتاً شلوغ است و هر لحظه پای...
  6. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت183 #ساوان صدای تلویزیون پنجاه و دو اینچ، تا آخر است و شبکه خبر دارد هشدار سیل برای مناطق غربی می‌دهد. چشم‌هایم خیره به دعوای امیر ارسلان و زینب روی مبل سه نفره چرم قهوه‌ای وسط سالن است‌؛ موبایل را همزمان از این گوش به آن گوش می‌فرستم و با شخص پشت خط صحبت می‌کنم: - به من چه مر*تیکه؟ رو...
  7. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت180 #ساوان ساعت هفت‌و‌نیم صبح است. موقعیت عالیست، پشت ترافیک چراغ قرمز گیر کرده‌ام و همان یک ذره اعصابی هم که داشتم به لطایف‌الحیل از دست داده بودم. کلافه و آشفته بودم؛ از کمردرد رو به قبله می‌شدم و نگار آن جهنم دره را ترک نمی‌کرد، مرا زیر نظر داشت و در نبود دختر یاغی‌اش نمی‌توانستم سراغ...
  8. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت172 #ساوان آرامش مسخره‌ای از این همه قیل‌وقال، درونم حس می‌کردم. هر چیزی که منجر به بی‌آبرویی آن کفتار پیر بود را دوست‌داشتم. گرچند که وزیر بعد از تماسی که اجدادش را با آن جلا دادم جیم زده بود؛ اما همین که جلوی این‌همه آدم آبرویش ریخت، عالیست. پاکت سیگارم را از جیب پیراهن مشکی‌ام خارج...
  9. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت171 #ساوان مدت‌ها دنبال بهانه‌ای می‌گشتم! می‌دانستم وزیر حرام‌زاده دارد جفت‌پا وسط کاسه و کوزه‌مان گُه می‌زند و با این وجود باید خفه‌خون می‌گرفتم تا از طریق دیگری سَرِ نحسش را زیر آب کنم؛ او با خیال راحت، جنازه‌اش را پیش اربابش برگرداند و من سر بزنگاه مچش را بگیرم. باید پیش قوام‌لو...
  10. .zeynab.

    حرفه‌ای رمان میقات | zeynab کاربر انجمن تک رمان

    #پارت149 #ساوان کلافه موهای آشفته در پیشانی‌ام را بالا می‌زنم. تکیه آرنجم به حصارِ باغچه‌یِ محوطه‌ی بیمارستان است و ان‌قدر ذهن کوفتی مشغول شده که سیگار کنج لَبم بیهوده می‌سوزد. نگاهم تیک زده به گل‌های شمعدانی بنفش و سفید و تصویر آن قوام‌لوی حرام‌زاده کنار نمی‌رود. نزدیک بود کار دست قلب زوار در...
بالا