#پارت۲۱۷
#ساوان
کلافه به موهایم چنگ میزنم؛ سَرم داشت میترکید. چند ساعت و چند دقیقهام خیره به فندک استيل نقرهای میگذشت را نمیدانم.
احساس عجیبی داشتم. انگار بعد از سالها یک موجود موذی درونم داشت جان میگرفت. برای چه دیدن چشمهای دختر بچهای وحشی باید ضربان قلبم را بالا ببرد؟ برای چه باید بو...