...به او دوخت.
- چی شد؟ خور... خانم عرفان قبول کردند؟
مرد دستش را به ریش بلندش کشید. گاهی اوقات تکین او را بخاطر ریش بلندش بز میخواند. مرد پوف کلافهای کشید. درک نمیکرد که چرا برای تکین اینقدر مهم است که آن دختر ابرو نازک وکالت کارخانه را به عهده بگیرد.
#انجمن_تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
#افول_خور
...روی پدر و برادرش میایستد؟!
با پرت شدن توپی به جلوی پایش به خود آمد و نگاهش را به حسین، پسر ده سالهی خله صغرا که داد میزد" توپ رو به من پاس بده" دوخت. آهی عمیق کشید. ایکاش به زمان کودکیاش برمیگشت و دغدغهاش بازی با عروسکهایی بود که بیبی دوخته بود.
#افول_خور
#مهدیس_امیرخانی
#انجمن_تک_رمان
...خورشید سری تکان داد. لچک آبیاش را سر کرد. ظرف غذا را برداشت. گالشهایش را پوشید و از در چوبی خانه باغ بیرون زد. کوچههای خاکی و پر از خانههای کاهگلی روستا را پیمود تا به سرِ زمین رسید.
چشم گرداند تا از میان کارگرهای سرِ زمین، پدر و برادرش را پیدا کند.
#افول_خور
#مهدیس_امیرخانی
#انجمن_تک_رمان
...است در این ده سال همچین پیشرفت چشمگیری داشته باشد مشکوک است.
اگر سهامداران کارخانه پیشنهاد پول کلانی را نمیدادند، عمراً رسیدگی به کارهای وکالت آن کارخانه را به عهده میگرفت. خورشید را چه به کارخانهای که معلوم نیست چه اتّفاقاتی درونش اتّفاق میافتد؟
#مهدیس_امیرخانی
#افول_خور
#انجمن_تک_رمان
...برگزار شد و خورشید مانند همیشه با قاطعیت به صورت قاضی زل زد و از موکّلش دفاع کرد.
خورشید معتقد بود از موکّلش باید به بهترین شکل دفاع کند حتی اگر موکّلش گناهکار باشد. حالا خورشید وکیل زنی بود که زیر بار ظلم و خشونت دستها و زیر چشمهای چروکیده شده بود.
#افول_خور
#مهدیس_امیرخانی
#انجمن_تک_رمان
...گشود و از صندلی پایین آمد و موبایلش را از روی زمین برداشت و با چشم بسته دکمه سبز را لمس کرد و موبایل را ب*غ*ل گوش خود گرفت.
- خانم عرفان! شما کجایید؟!
-کجا باید باشم!؟
-خانم عرفان شما الان باید دادگاه بودید! دادگاه یک ربع دیگه شروع میشه و شما هنوز نرسیدید!
#مهدیس_امیرخانی
#افول_خور...
...باغ به این بزرگی با یک مرد غریبه چه میکرد؟
مرد روبروی خورشید ایستاد و خورشید، با ترس بازوهای خود را ب*غ*ل کرد و به چهرهی مرد که در تاریکی مجهول بود نگریست. خورشید با صدایی که سعی میکرد ترس را مخفی کند به مرد گفت:
- تو ... تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی؟!
#مهدیس_امیرخانی
#افول_خور...
مقدمه:
خور، اُفول کرده است.
سرد سرد است و دیگر هیچ پرتویی ندارد.
خور تنهاست.
خور دل داد و اُفور کرد و در میان آسمان ناپدید شد.
پس زمان طلوع دوبارهی خور کی است؟
خونی در رگهای قلبش نیست.
اما در رگهایش، درد وجود دارد.
او فقط عاشق بود.
#مهدیس_امیرخانی
#افول_خور
#انجمن_تک_رمان
نام رمان: افول خور
نام نویسنده: مهدیس امیرخانی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر رمان: Sony86m
خلاصه:
خورشید چند سال پیش در آسمان عشق غروب کرد و هرگز طلوع نکرد! زندگیاش فاقد پرتویهای نور شد و آسمان قلبش در تاریکی محض فرو رفت!
تنهایی خورشید داستان، از اجباری به انتخابی تبدیل شد. حالا خورشید بدون هیچ...