Usage for hash tag: ققنوس_آتش

ساعت تک رمان

  1. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_68 لبخندی شیطانی می‌زند و می‌پرسد: - کجا بیشتر کیف میده؟ پسرک به کتف پسر کناری‌اش محکم می‌زند و می‌گوید: - دیدی گفتم! از شکلش پیداست که دختر پایه‌ایه. و مجدد رو به رز می‌کند و می‌گوید: - از مهمونی فرار کردی نه؟ رز برای بار سوم لیوانش را پر می‌کند و می‌گوید: - خیلی تابلوعه؟...
  2. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_67 قدم زنان کل خیابان‌ها را متر می‌کند. برای بار صدم شایدم هزارم تماس پدرش را رد کرده و این بار از شدت کلافگی کلاً گوشی را بی‌صدا می‌کند. کافه‌ای را نزدیک خود می‌بیند. لباسش را مرتب می‌کند. س*ی*نه سپر کرده، با قامت راست وارد کافه می‌شود و روی صندلی نزدیک‌ترین میز می‌نشیند...
  3. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_66 قبل از این‌که سوار ماشین شود، دنیل از خانه بیرون می‌آید و می‌گوید: - صبر کن پسر؛ الان می‌خوای کجا بری؟ پوفی از روی حرص بیرون می‌دهد! همچین بر کارهایش نظارت می‌کنند که انگار پدر واقعی اوست! - میرم پیش ققنوس یخ! باید به چهره‌ اصلی خودم برگردم! - چه فرقی می‌کنه! کسی که...
  4. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_65 لباسش را گوشه‌ی مبل پرت می‌کند. زیر ل*ب به جد و آباد همه کسانی که چنین نقشه‌ی مزخرفی را کشیده‌اند فحش می‌دهد. دنیل در می‌زند و با بیا تو گفتن آدلارد وارد می‌شود. به چهارچوب درب تکیه می‌دهد و می‌گوید: - حالا می‌خوای چیکار کنی پسر؟ آدلارد لباسش را درمی‌آورد و جایش یک پیرهن...
  5. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_64 انگار آدم‌های روبه‌رو دود می‌شوند و به هوا پرواز می‌کنند. صدای گریه‌ی نوازد می‌آید و زنی که با دست زخمی به سمت گهواره می‌رود و صدا می‌زند: - لئون! باید دخترمون رو نجات بدیم به هر قیمتی که شده. مرد جوان اسلحه به دست سمت گهواره می‌آید و با ناراحتی ل*ب می‌زند: - ژاکلین رو به...
  6. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ #پارت_63 خسته بودن را بهانه می‌کند و از میهمانی خارج می‌شود. قدم زنان در خیابان‌ها می‌چرخد. نفس عمیقی می‌کشد و نقابش را روی صورتش می‌گذارد. با چه منطقی بلند شد و رفت میهمانی؟ از این بدتر؛ بردن جام دم اتاق آدلارد بود که آن دخترک کودن چنین فکری بکند! تقصیر خودش بود، رفتارش داد می‌زد...
  7. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    #❦ققنوس_آتش❦ ‌#‌پارت_62 - نجاتت نداده بودما قبل تولدت مرده بودی. آدلارد قهقهه‌ای سر می‌دهد. - بهتر؛ اصلاً دوست ندارم پیرتر بشم. ناگهان دخترکی با نقاب و تیپ خفن جلو می‌آید و روی صندلی می‌نشیند، نو*شی*دنی‌اش را روی میز می‌گذارد و با حالتی که انگار تمام مدت آن‌ها را زیر نظر داشت و حسودی‌اش شده ل*ب...
  8. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#‌❦ققنوس_آتش❦ ‌#‌پارت_61 به اصرار زیاد لباس مجلسی به رنگ گلبهی که دامن مخملی و پف کرده داشت را می‌پوشد. بالاتنه‌ی لباسش با برگ و گل کوچک تزیین شده بود و آستین بلندی داشت. چهره‌اش را نیز فقط با کمی رژ، رژگونه و براق کننده آراسته می‌کند، جلوی موهایش را از چپ به راست شانه می‌زند، به پشت سرش...
  9. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#‌❦ققنوس_آتش❦ ‌#‌پارت_60 می‌دانست که دخترک دروغ می‌گوید! درست است که نیروهایش را از دست داده ولی هنوز حس پلیسی‌اش کار می‌کند. اَه اسمش را هم نپرسید! این‌قدر با عجله رفت که نشد خوب بشناسدش. پا روی پا می‌اندازد، به پشت سرش تکیه داده و گهواره را تکانی کوچک می‌دهد. اشک در چشمانش جمع می‌شود. زندگی...
  10. Lunika✧

    نیمه‌حرفه‌ای رمان ققنوس آتش | Lunika✧ کاربر انجمن تک رمان

    ‌#‌❦ققنوس_آتش❦ ‌#‌پارت_59 پیرمرد بساط غذا را چیده و به آزراء تعارف می‌کند. و آخ که گرسنگی اجازه رد کردن را نمی‌دهد وگرنه قبول نمی‌کرد. ظاهرش که بد نیست امیدوار است طعمش هم بد نباشد. وقتی آزراء نقابش را پایین می‌دهد و پای سفره کوچک پیرمرد می‌نشیند، پیرمرد با لبی خندان می‌گوید: - تو اولین نفری...
بالا