خوش آمدید!

با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترین‌ها را تجربه کنید.☆

همین حالا عضویتت رو قطعی کن!
  • 🌱فراخوان جذب ناظر تایید ( همراه با آموزش ) کلیک کنید

ساعت تک رمان

  1. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...کشید با دیدن حال غمناکش اشکی مهمان ناخوانده‌ی چشمانش شد، که او را به خاطر غرور به دور از چشمان مارتین کنار زد. ب*وسه‌ای بر سرش کاشت و آن را آرام بر بالشت قرار داد و ملافه را آهسته بر رویش کشید. مارتین آهسته می‌گریست، پلک‌هایش کم‌کم سنگین شد و به خواب رفت. #کوثر_حمیدزاده #مسخ_لطیف #انجمن_تک_رمان
  2. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...سرفه کردن. دوباره چشمان نیمه بازش را کمی بست، این بار صدای روح‌نواز بانویی را شنید، گویا صدای فرشته‌ی مقرب الهی بود! - آقا حالت خوبه؟ تنش را تکان می‌داد، تصویر تاری بود، تنها موهای سرخش را تیره و تار دید. نمی‌دانست در شرف مرگ است یا همچنان در قید حیات است! #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده...
  3. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...تمام وجودش می‌خواند. جا شمعی‌های پراکنده در سالن با برخورد مهمانان، باعث سوزاندن پرده و رومیزی‌ها شده بود. جورج که از وجود آماندا ناامید شده بود، با وجود آتش از راه‌پله بالا رفت تا خود را به اتاق کارش برساند. شعله‌ها به همان عظمت، وحشت در تن جورج نیز شدت می‌گرفت. #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده...
  4. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...چشم دوخت. - می‌خوام قربان. - خوبه! آماندا برات لیست خرید وسایل رو آماده می‌کنه. تو و یکی از نگهبان‌ها برای خرید به بازار برید و همه رو تهیه کنید. ضمناً فردا سفارش می‌کنم، خیاط خوب برای گرفتن اندازه‌هات بیاد. می‌خوام یه دست لباس برازنده به تن داشته باشی. #کوثر_حمیدزاده #مسخ_لطیف #انجمن_تک_رمان
  5. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...دهن کج کرد و با لحنی که بی‌اهمیتش را به او جلوه دهد، گفت: - چیز مهمی نیست! یه خورده وسیله توی صندوق ماشین دارم. می‌خوام امشب همه‌رو بسوزونی. - ولی قربان… . - فقط بگو مطاع! مارتین متحیر نگاه سستی انداخت و سوئیچ را از دست جورج گرفت و در مشتش فشرد. - مطاع. #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده #انجمن_تک_رمان
  6. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...به اشک ریختن، آنقدر گریه کرد تا جایی که نمی‌توانست چیزی را از ازدحام هاله‌ی اشک‌ها ببیند. خسته با کف دستانش حسابی بر سر و صورتش می‌کوبید. خستگی امانش را بریده بود و سرش از شدت گریه کردن بشدت درد می‌گرفت. در حالی که به شرشر آب شیر زل زده بود، به خواب رفت… . #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده #انجمن_تک_رمان
  7. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...خندید و این بار اعصاب جورج را حسابی در هم ریخته بود. بالاخره آن مرد سخن گفت، صدای زمزمه‌وارش را بریده بریده، ل*ب زد: - همه‌رو سوزوندم. تو اون مواد کوفتی رو به جوون‌ها می‌دی، زندگی‌شون رو به گوه می‌کشی! پس منم اون کامیون کوفتی رو با بارش یه جا سوزوندم… . #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده #انجمن_تک_رمان
  8. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...جورج چیزی دیده نمی‌شد، به جای حال خوش، سرمستیش را جدیت و سرسختی فرا گرفته بود. این‌بار با همان جدیت ادامه داد: - داشتم می‌گفتم، بعدش می‌ریم پاریس. برج ایفل مجلل، موزه‌ی انولید، راستی تو همیشه عاشق دیدن خودت توی آینه‌ای پس… می‌ریم سالن آینه. نظرت چیه بانو؟ #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده #انجمن_تک_رمان
  9. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...داره. مارتین که حسابی کنجکاو شده بود، دنباله‌ی حرف آماندا را گرفت و پرسید: - نمی‌دونی برای چی اینجا میاد؟ آماندا کتابش را بست و در میان بازوانش فشاری داد و در حالی که همچون مارتین غرق افکار بود، گفت: - نمی‌دونم! ولی راجع به یه شیء تاریخی معامله می‌کنن. #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده #انجمن_تک_رمان
  10. .ATLAS.

    نیمه‌حرفه‌ای رمان مَسخِ لَطیف | کوثر کاربر انجمن تک رمان

    ...متواضع و گل‌های طناز خیره شد. به آواز بی‌نظیر دسته پرندگان شوریده‌حال گوش می‌نواخت و مارتینی که برای اتفاقاتی که به شدت از وجود آن‌ها شگفت‌زده می‌شد خط و نشان می‌کشید. حال باید احوالات خود را بقچه‌پیچ می‌کرد و عازم سفر می‌شد، ملتی غریب. این بار در فرانسه! #مسخ_لطیف #کوثر_حمیدزاده #انجمن_تک_رمان
بالا