...به اشک ریختن، آنقدر گریه کرد تا جایی که نمیتوانست چیزی را از ازدحام هالهی اشکها ببیند. خسته با کف دستانش حسابی بر سر و صورتش میکوبید. خستگی امانش را بریده بود و سرش از شدت گریه کردن بشدت درد میگرفت. در حالی که به شرشر آب شیر زل زده بود، به خواب رفت… .
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده
#انجمن_تک_رمان