...کرد، اشک ریختن، آنقدر گریه کرد تا جایی که نمیتوانست چیزی را از ازدحام هالهی اشکها ببیند. خسته با کف دستانش حسابی بر سر و صورتش میکوبید. خستگی امانش را بریده بود، سرش از شدت گریه کردن، بشدت درد میگرفت. درحالی که به شرشر آب شیر زل زده بود، به خواب رفت ...
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده...
...دوباره خندید و این بار اعصاب جورج را حسابی در هم ریخته بود. بلاخره آن مرد سخن گفت، صدای زمزمهوارش را بریده بریده، ل*ب زد:
-همرو سوزوندم، تو اون مواد کوفتی رو به جوونها میدی زندگییشون رو به گوه میکشی! پس منم اون کامیون کوفتی رو با بارش یه جا سوزوندم...
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده
#انجمن_تک_رمان
...چیزی دیده نمیشد. به جای حال خوش سرمستیش را جدیت و سرسختی فرا گرفته بود. اینبار با همان جدیت ادامه داد:
-داشتم میگفتم، بعدش میریم پاریس. برج ایفیل مجلل،
موزهی انولید، راستی تو همیشه عاشق دیدن خودت توی آینهای پس ... میریم سالن آیینه. نظرت چیه بانو؟
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده
#انجمن_تک_رمان
...فرانسه داره.
مارتین که حسابی کنجکاو شده بود، دنبالهی حرف آماندا را گرفت و پرسید:
-نمیدونی برای چی اینجا میاد؟
آماندا کتابش را بست و در میان بازوانش فشاری داد و در حالی که همچون مارتین غرق افکار بود، گفت:
-نمیدونم! ولی راجبه یه شیء تاریخی معامله میکنن.
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده
#انجمن_تک_رمان
...متواضع و گلهای طناز خیره شد. و به آواز بینظیر دسته پرندگان شوریده حال گوش مینواخت و مارتینی که برای اتفاقاتی که به شدت از وجود آنها شگفت زده میشد خط و نشان میکشید. حال باید احوالات خود را بقچه پیچ میکرد و عازم سفر میشد، ملتی غریب.
این بار در فرانسه!
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده
#انجمن_تک_رمان
...کرد و با ل*ب و لوچهی آویزان شده ادامه داد:
_خوشبختانه تنهاست، گرچه تو همزمان از پس دهتا مرد هم برمیای.
امیدوارانه لبخند زد، دستش را بر روی شانهاش چند ضربه زد و به راه افتاد.
بعد از برداشت چند قدم عقبگرد کرد و با جدیت ل*ب زد:
_اما مواظب قدمهای بعدیت باش.
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده...
...مارتین با قلبی مملوء از امید و عشق به کام زشتی و ناپسندی کشیده میشود؟ حال او مانده است در معاملهای محال میان خودش و مردی نا آشنا شبیه به خودش، مردی دارای طینت نحسی از دیار ناخجستگی.
http://dl.musiclove.ir/ahang/1399/04/04/Nahang.Abi.-.Obe.Re.Re.320.mp3
#مسخ_لطیف
#کوثر_حمیدزاده...