...اگر بگوید به تو چه؟ غلط میکند! آخ که چه کسی را هم برای این کار انتخاب کردهاند.
قبل از اینکه پشیمان شوم بلند میشوم و با قدمهای نا مطمئن به سمت میز میروم. آرنجش را تکیهگاه میز و سرش را بین دستانش گرفته. انگشتان لاک خوردهام را روی میز، برای جلب توجهش میزنم. تقتق.
#تک_رمان
#ردولوت...
...خبر مرگت با من اومدی بیرون منتها کنترل چشمات دست خودت نیس.
صدای بلند شدهاش تبدیل به فریاد میشود، حال نه تنها من، نگاه همگی به آنهاست. چرا یهو رم کرد؟
دست سعید بند بازوی فنجان خانم میشود و لبخند عصبیای روی لبانش شکل میگیرد که بیشتر مرا به یاد سکتهایها میاندازد.
#رودولوت
#تک_رمان...
...که وسط سالن سبز شدهام، الان است که من را با انگشت نشان دهند، بس کجا رفت این سعید گور به گور شده؟
- خانم... . اینجا صندلی خالی هست.
دنبال کردن صدایش، مساوی میشود با جرقه درون مغزم. خودش است! حال میگویید چرا؟ چون دیلاقخان نشسته هم بلند بود. چرا زودتر ندیده بودمش.
#ردولوت
#تک_رمان
#parand.kh
...فسفس میکنی تو. هنوزم عین بچگیهات سوسولی، دوتا تو گفتی دوتا من، این که دیگه زر زر نداره.
قلبم از حرفش اکلیلی میشود. چقدر قلب مهربانی داشت که حرفم را به دل نگرفته بود و سعی در این داشت حرفهای بد را روانه لانههای مخفیه دور و دراز فکرمان کند، جوری که انگار حرفی نبوده.
#تک_رمان
#parand.kh...
...کند، اما... .
- برو هر غلطی میخواهی بکن. بیلیاقت.
حصار دست بچهها که از دورش شل میشود، به یکباره به موهایم چنگ میزند و جیغم را بلند میکند.
- ولی تو غلط میکنی با من اینجوری حرف میزنی. من دهنت و گِل میگیرم.
و خیلی زود موهایم را ول میکند و از در خارج میشود.
#ردولوت
#parand.kh
#تک_رمان
...نداشتم بدونم چه موهبتیه، میرم سر کارش میزارم میام کلی میخندیم، حالا تو این بِین هم اون چیزایی که تو میخوای رو برات میارم.
با نگاهی که روانهام میکند، خر خودتی تنها یک سوتفاهم است.
- یلدا، تو کافیه بهم نگاه کنی. من از چشمات میفهمم مشکلت چیه. پس دهنت رو ببند.
#parand.kh
#ردولوت
#تک_رمان
...دهها بار اجداد مرحومش را بیرون کشیده و بازخواست کرده بودنشان. چغلی آن را کرده و برای لرزش بیشتر مرحومه در گور، نهایت تلاششان را کرده بودند تا بلکه کمی دل دوستشان خنک شود و موقع بیرون آمدن هم به او یقین دادند که نمیگذارند آب خوش از گلوی آن ملعون، راحت پایین برود.
#parand.kh
#ردولوت
#تک_رمان
...فاقد پرتویهای نور شد و آسمان قلبش در تاریکی محض فرو رفت!
تنهایی خورشید داستان، از اجباری به انتخابی تبدیل شد. حالا خورشید بدون هیچ نوری در آسمان به تنهایی میتابد!
رسم فلک هم همین بود" خورشید، باید تنها باشد.
* افول خور به معنی غروب خورشید است.
#سردار_سرلک
#افور_خور
#تک_رمان
#مهدیس_امیرخانی
...- می دونم برای شما جذابه؛ ولی برای من نه. اصلا نه.
آریانا گفت:
- من احساس میکنم اومدم توی بهشت.
گفتم:
- من احساس میکنم یهو جهنم بهم هجوم آورده. غرق شدم توی یه دنیای مزخرف. تو فاطمهای؛ ولی انگار نیستی! این آنیه؛ ولی انگار نیست! حتی خونم دیگه خونهی خودم نیست.
#تک_رمان...
💕 تیامو | به قلم صبا نصیری💕
#پست54
#تیامو
*** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! ***
#انجمن_رمان_نویسی
#تک_رمان
#تیامو
#صبا_نصیری
#رمانتیامو