• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

درحال تایپ رمان ردولوت | parand,khکاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع parand
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 296
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

parand

نقاش انجمن
نقاش انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-05
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
200
امتیازها
33
کیف پول من
8,159
Points
89
#پارت_۹


انگار تا متوجّه آبروی تیکه پاره‌اش می‌شود که از موضعش پایین می‌آید، صدایش به حدی می‌رسد که من قصد می‌کنم دو گوش قرض بگیرم.
- مگه من چی‌کار کردم؟ این‌جا جای این حرفا نیست عزیزم، بیا بریم بیرون صحبت کنیم.
با یک حرکت بازویش را از دست سعید آزاد می‌کند.
- به من دست نزن... . من باهات هیچ جهنم درّه‌ای نمیام، خوب بودن من برات شده عادت، تو لیاقت نداری اصلا، حداقلش اینه لیاقت منو نداری. حیفه اون چندسالی که به پای تو موندم که بشی ایـــن!
- دور بر ندار. چرا چرت میگی صداتم واسه ... .
که با صدای زنگ، کلامش را قطع می‌کند. با دیدن موبایلش چشمانم تیزتر می‌شود خدا کند سر بلند نکند که مچم را بگیرد.
نگاهی به صفحه گوشی‌اش می‌اندازد و سریع قطع می‌کند و با اعصابی خ*را*ب آن را روی میز می‌اندازد.
- بردار خجالت نکش، این دیگه کدومش بود هان؟
- سیـــما!
صدای پر غیظ و آسی‌ شده‌اش که از بین دندان‌های بهم فشرده‌اش به گوشم می‌رسد قلبم را به تپش می‌اندازد، مرا وادار به صاف نشستن می‌کند، حتّی شالم را هم مرتب می‌کنم حال انگار با من است. امّا زبان سیما را کوتاه نمی‌کند.
- نمی‌خواد انکار کنی. من زنم، خطر و حس می‌کنم، متوجهم که چشم و گوشت داره می‌جُنبه، ر*اب*طه بین من و تو همین‌جا تموم شد.

با بهت رفتنش را تماشا می‌کنم. با رفتنش راه را برای من باز کرده بود که خودم را نزدیکش کنم و این خیلی خوب بود. از طرفی هم اب خنک چشمه‌وار در دلم جاری بود که سیما بدجور پوزه‌اش را به خاک مالیده بود و حالش را جا آورده بود. قید نگار را به‌خاطر همچین زنی زده بود؟ الحق که حقش هم همچین زنی بود. خوب حالش را گرفت. حال من چه کنم؟ بهتر نیست بروم سر میزش؟ که مثلًا دلداری و این حرف‌ها؟ مگر من دلداری بلدم؟ اصلًا اگر بگوید به تو چه؟ غلط می‌کند! آخ که چه کسی را هم برای این کار انتخاب کرده‌اند.
قبل از این‌که پشیمان شوم بلند می‌شوم و با قدم‌های نا مطمئن به سمت میز می‌روم. آرنجش را تکیه‌گاه میز و سرش را بین دستانش گرفته. انگشتان لاک خورده‌ام را روی میز، برای جلب توجهش میزنم. تق‌تق.
#تک_رمان
#ردولوت
#parand.kh

کد:
#پارت_۹





انگار تا متوجّه آبروی تیکه پاره‌اش می‌شود که از موضعش پایین می‌آید، صدایش به حدی می‌رسد که من قصد می‌کنم دو گوش قرض بگیرم.
- مگه من چی‌کار کردم؟ این‌جا جای این حرفا نیست عزیزم، بیا بریم بیرون صحبت کنیم.
با یک حرکت بازویش را از دست سعید آزاد می‌کند.
- به من دست نزن... . من باهات هیچ جهنم درّه‌ای نمیام، خوب بودن من برات شده عادت، تو لیاقت نداری اصلا، حداقلش اینه لیاقت منو نداری. حیفه اون چندسالی که به پای تو موندم که بشی ایـــن!
- دور بر ندار. چرا چرت میگی صداتم واسه ... .
که با صدای زنگ، کلامش را قطع می‌کند. با دیدن موبایلش چشمانم تیزتر می‌شود خدا کند سر بلند نکند که مچم را بگیرد.
نگاهی به صفحه گوشی‌اش می‌اندازد و سریع قطع می‌کند و با اعصابی خ*را*ب آن را روی میز می‌اندازد.
- بردار خجالت نکش، این دیگه کدومش بود هان؟
- سیـــما!
صدای پر غیظ و آسی‌ شده‌اش که از بین دندان‌های بهم فشرده‌اش به گوشم می‌رسد قلبم را به تپش می‌اندازد، مرا وادار به صاف نشستن می‌کند، حتّی شالم را هم مرتب می‌کنم حال انگار با من است. امّا زبان سیما را کوتاه نمی‌کند.
- نمی‌خواد انکار کنی. من زنم، خطر و حس می‌کنم، متوجهم که چشم و گوشت داره می‌جُنبه، ر*اب*طه بین من و تو همین‌جا تموم شد.


با بهت رفتنش را تماشا می‌کنم. با رفتنش راه را برای من باز کرده بود که خودم را نزدیکش کنم و این خیلی خوب بود. از طرفی هم اب خنک چشمه‌وار در دلم جاری بود که سیما بدجور پوزه‌اش را به خاک مالیده بود و حالش را جا آورده بود. قید نگار را به‌خاطر همچین زنی زده بود؟ الحق که حقش هم همچین زنی بود. خوب حالش را گرفت. حال من چه کنم؟ بهتر نیست بروم سر میزش؟ که مثلًا دلداری و این حرف‌ها؟ مگر من دلداری بلدم؟ اصلًا اگر بگوید به تو چه؟ غلط می‌کند!  آخ که چه کسی را هم برای این کار انتخاب کرده‌اند.
قبل از این‌که پشیمان شوم بلند می‌شوم و با قدم‌های نا مطمئن به سمت میز می‌روم. آرنجش را تکیه‌گاه میز و سرش را بین دستانش گرفته. انگشتان لاک خورده‌ام را روی میزد برای جلب توجهش میزنم. تق‌تق.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

parand

نقاش انجمن
نقاش انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2024-02-05
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
200
امتیازها
33
کیف پول من
8,159
Points
89
#پارت.10


چشمان عصبی، خسته و متعجّب‌اش را به نگاهم می‌دوزد. با دیدن چشمان برزخیش قلبم یک تپش را جا می‌اندازد، همین را کم داشتم. دلم می‌خواست عقب گرد کنم و تا می‌توانم فرار کنم، اگر مچم را می‌گرفت بی‌شک فقط قرار نبود این نگاه را نصیبم کند، لابد پیش خودش فکر می‌کند با یک دزد بی‌سر و پا طرف است.
- امری داشتید؟
با حرفش تپش قلبم شدیدتر می‌شود و دست و پایم را گم می‌کنم.
- اج..ازه هست بشینم؟
یک ابرویش را به سمت موهایش بالا می‌برد، لابد دارد تمام خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کند بلکم علتی برای حضورم پیدا کند.چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد که می‌گوید :
- خواهش می‌کنم، بفرمایید.
با طمانینه روی صندلی می‌نشینم و در همین حین فکر می‌کنم چه بلغور کنم که مسخره به نظر نرسد!
به مغزم نهیب میزنم«جون بکن لعنتی». تا به وجودت در آن گودال استخوانی شک نکرده یک کاوشی بکن، امّا ذهنم خالی‌تر می‌شود. نفس‌هایم کوتاه و تند شده، از کی صحبت کردن انقدر سخت شده بود؟ هیچ نمی‌دانم جواب چشمان پر سوالش را چه دهم، همین‌جور زبانم را به کار می‌اندازم بلکم چیز بدرد بخوری بگوید وگرنه که مغزم کار نمی‌کرد.
- دیدم... شـ.ما هم تنهایید مثل من، گفتم بیام که اگه... .اگه اشکالی نداره این‌جا بشینم. البته اگه مزاحم نیستم.
نفسی که بعد از اتمام حرفم می‌خواهم از س*ی*نه خارج کنم با نگاه به چهره بی‌حالتش حبس می‌شود. مگر کل روز گذشته را راجب هَول بودن این شخص حرف نمی‌زدند؟ بس چرا از گفتن حرف من هیچ حالتی در چهره‌اش هویدا نشد، الان مثلًا نخ را داده بودم، چرا فکر کرده بودم قرار است با نیش بازش رو به رو شوم!؟ اصلا نکند ادمم را اشتباهی گرفته‌ام یا که نه اگر مرا کنف کند و برود چه؟ دندان‌هایم را به دیگر می‌سابم، اگر در خانه بودم یک مشت حرام مغزم می‌کردم که در این هیری ویری چرت نگوید.
- نه اتفاقاً مزاحم نیستید. منم دوست نداشتم تنها این‌جا بشینم ... . هنوز بخشی از سفارشاتم رو نیاوردن، مهمون من باشید.
حرفش خیالم را راحت کرد منتها نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم به اجبار این را گفت، شاید هم رسم ادب را به جا آورد. واقعاً توقع این مدلش را دیگر نداشتم. حال که نگاه می‌کنم تفکرم راجبش زمین تا آسمان فرق داشت.



#ردولوت #parand.kh #انجمن_تک_رمان
کد:
چشمان عصبی، خسته و متعجّب‌اش را به نگاهم می‌دوزد.  با دیدن چشمان برزخیش قلبم یک تپش را جا می‌اندازد، همین را کم داشتم. دلم می‌خواست عقب گرد کنم و تا می‌توانم فرار کنم، اگر مچم را می‌گرفت بی‌شک فقط قرار نبود این نگاه را نصیبم کند، لابد پیش خودش فکر می‌کند با یک دزد بی‌سر و پا طرف است.

- امری داشتید؟

با حرفش تپش قلبم شدیدتر می‌شود و دست و پایم را گم می‌کنم.

- اج..ازه هست بشینم؟

 یک ابرویش را به سمت موهایش بالا می‌برد، لابد دارد تمام خاطرات گذشته‌اش را مرور می‌کند بلکم علتی برای حضورم پیدا کند.چند ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد که می‌گوید :

- خواهش می‌کنم، بفرمایید.

با طمانینه روی صندلی می‌نشینم و در همین حین فکر می‌کنم چه بلغور کنم که مسخره به نظر نرسد!

به مغزم نهیب میزنم«جون بکن لعنتی». تا به وجودت در آن گودال استخوانی شک نکرده یک کاوشی بکن، امّا ذهنم خالی‌تر می‌شود. نفس‌هایم کوتاه و تند شده، از کی صحبت کردن انقدر سخت شده بود؟ هیچ نمی‌دانم جواب چشمان پر سوالش را چه دهم، همین‌جور زبانم را به کار می‌اندازم بلکم چیز بدرد بخوری بگوید وگرنه که مغزم کار نمی‌کرد.

- دیدم... شـ.ما هم تنهایید مثل من، گفتم بیام که اگه... .اگه اشکالی نداره این‌جا بشینم. البته اگه مزاحم نیستم.

نفسی که بعد از اتمام حرفم می‌خواهم از س*ی*نه خارج کنم با نگاه به چهره بی‌حالتش حبس می‌شود. مگر کل روز گذشته را راجب هَول بودن این شخص حرف نمی‌زدند؟  بس چرا از گفتن حرف من هیچ حالتی در چهره‌اش هویدا نشد، الان مثلًا نخ را داده بودم، چرا فکر کرده بودم قرار است با نیش بازش رو به رو شوم!؟ اصلا نکند ادمم را اشتباهی گرفته‌ام یا که نه اگر مرا کنف کند و برود چه؟ دندان‌هایم را به دیگر می‌سابم، اگر در خانه بودم یک مشت حرام مغزم می‌کردم که در این هیری ویری چرت نگوید.

- نه اتفاقاً مزاحم نیستید. منم دوست نداشتم تنها این‌جا بشینم ... . هنوز بخشی از سفارشاتم رو نیاوردن، مهمون من باشید.

حرفش خیالم را راحت کرد منتها نمی‌دانم چرا فکر می‌کنم به اجبار این را گفت، شاید هم رسم ادب را به جا آورد. واقعاً توقع این مدلش را دیگر نداشتم. حال که نگاه می‌کنم تفکرم راجبش زمین تا آسمان فرق داشت.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا