Usage for hash tag: زهرا_جعفریان

ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...در را باز کردم، نگاهم به کارآگاه حامدی که افتاد کمی از استرسم کم شد. یک مرد میانسال با موهایی خاکستری بود که چهره‌ای آرام داشت، روی پیشانی‌اش خط‌های پیری خودنمایی می‌کردند و چشم‌های قرمزش نشان از بی خوابی‌اش می‌داد. جلوتر رفتم و سلام کردم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...با ناامیدی از برنامه بیرون آمدم و پشت گوشی را باز کردم، جای خالی سیم کارت را که دیدم آهی عمیق کشیدم، دیگر سیم کارتی در گوشی نبود... محکم به پیشانی‌ام کوبیدم و خودم را لعنت کردم که چرا همان صبح این کار را نکرده بودم... از بس که هول بودم! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  3. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...و قاتل جلوه بدهد. احساس می‌کردم لباسی ترسناک برایم دوخته‌اند و دارند آرام آرام آن را تنم می‌کنند، یک لباس بدون زیپ و بدون هیچ درزی، لباسی که نمی‌توانم آن را از تنم خارج کنم. ولی عجیب بود که تا به حال پلیس هیچ خبری از من نگرفته بود... . #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...به سمت اتاق خواب حرکت کردم، می‌خواستم آن گوشی لعنتی را چک کنم. البته مثلاً چه چیزی می‌خواست در گوشی باشد؟ مگر همیشه برایم پیامک نمی‌فرستاد؟ صدایی گوشه‌ی ذهنم جواب داد: شاید فهمیده تو گوشی رو پیدا کردی، تو خوده گوشی یه پیغامی برات گذاشته! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...عمو می‌دونه با بابام ازدواج کرده بودی؟ - آره چطور؟ - هیچی همین‌جوری‌. پس با پلیس به عنوان زن بابام صحبت کردی دیگه؟ کمی مکث کرد و جواب داد: - نه.‌‌.. چیزی در این مورد نپرسیدن. فقط سوال کردن جنازه رو چطور پیدا کردم و... . یواش گفتم: - اوهوم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...افتاد. محدثه اول از دیدنم تعجب کرد و بعد لبخند زد. همان لحظه منشی دو دستی شیما را گرفت و به آن طرف هل داد، خطاب به محدثه گفت: - بهشون گفتم بدون وقت قبلی نمیشه خانوم! محدثه سرش را تکان داد و گفت: - بعد از موکلم بفرستشون داخل خانوم عزیزی. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...تا صبر کنم، باید هر چه زودتر می‌فهمیدم چه خبر است. اتوبوس رسید و سوارش شدم، جای نشستن نبود، ایستادم و میله را گرفتم. نگاهی به ساعت انداختم، یازده و نیم بود، شماره‌ی شیما را گرفتم تا کمی صحبت کنیم، داشتم از حجوم این اتفاقات خفه می‌شدم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  8. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...هستم. سروان با تعجب نگاهم کرد و گفت: - الان نیستن! با ناامیدی پرسیدم: - کی میان؟ نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و گفت: - شاید شب، معلوم نیست. بعد کمی با کامپیوتر جلویش ور رفت و گفت: - فردا صبح ساعت هشت تا نه توی دفتر حضور دارن. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  9. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...بیست و پنج را پیدا کردم. در انتهای راهرو بود و کمی مخوف به نظر می‌رسید. جلوی درش ایستادم و نگاهی به داخلش انداختم، یک پلیس در آن نشسته بود و سرگرم کاغذهای روی میزش بود. آب دهانم را قورت دادم و در زدم، سرش را بلند کرد و گفت: - بفرمایید! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...شدم تا دوباره حاضر بشوم، ولی پشیمان شدم و دوباره نشستم. بهتر بود اول یک سرچ کوچک در مورد محدثه ایمانی انجام بدهم. وارد گوگل شدم و نامش را به انگلیسی سرچ کردم. چند اکانت اینستاگرام بالا آمد. یکی یکی بازشان کردم، ولی هیچ کدامشان او نبودند. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
بالا