Usage for hash tag: شایراد

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد همین که مقصدم رو به سمت گیلدا پیش بردم، چند تا از صاحب منصبا دورم رو گرفتن و با شوخی خنده بهم تبریک می گفتن؛ تیکه می نداختن و حتی خیلی هاشون با ز*ب*ون بی زبونی تهدید کردن پا تو کفششون نکنم. پسرک با لباس خدمتکارا با یه سینی پر الـ ـکل به سمتون اوم، همشون یه پیک پر برداشتن، بیخیال یه پیـ...
  2. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    وقتی دیدم یه مرد گیلدا رو پرس کرده به دیوار و گیلدا هم توی بغلش ول می خوره، خون خونم رو می خورد، حس می کردم داره از سرم دود بلند می شه، پس معلومه هنوزم سر قضیه محمد عبرت نگرفتن، با گام های بلند حرکت کردم به سمت مردک ع*و*ضی،دسته بیلی که توی مسیرم بود رو با خشم برداشتم... _☆_☆_☆_☆_☆_☆_ صبح همان...
  3. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...ولی همه چیز از وقتی من عاشق ایسل شدم و امیر فهمید بهم ریخت... با ضربه ای که به سینم وارد شد، به خودم امدم. مهرداد با یک نگرانی خاص نگاهم کرد: -شایراد این کار امیر یعنی هشدار ! یعنی بعد 10 سال برگشته تا انتقام بگیره! تحقیق کردم؛ اون الان خان کرجه! واسه خودش دم و دستگاهی داره! پشتش به اون بالا...
  4. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...امدم حرفی بزنم که یدفعه یه ضربه محکم به سرم خورد.همه چیز گه واره وار تکون می خورد و من روی زمین کشیده می شدم. کم کم تاریکی همه جا رو گرفت. #شایراد از وقتی فهمیدم که بخاطر ضعف بارداری ، گیلدا رو بستن، مثل اسفند روی اتیش بودم. ایلار 7ماه باردار بود و ما به هیچ کس جز خان باجی نگفته بودیم چون...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد پشت میز صبحانه بی میل با قالب پنیر ور می رفتم و در گیر افکارم، تو جهان دیگه ای سیر می کردم.زندگی، گرچند زیبا بود؛ اما تداوم نداشت! شاید نفرین های خانواده ایسل بود ! شاید زجه های ایسل بود !شاید خشم خدا بود !چشم هام رو که می بندم، سیاهی که بر چشمام پرده میندازه، اتیش گُر می گیره و می...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...رفت. تفنگ توی دستاش اروم کش امد بسمت پایین،بهت خاصی توی چشم های شب رنگش موج میزد،انگار که یک شوک عمیق بهش وارد شده بود. ☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆ #شایراد با بهتی که سراسر وجودم رو گرفته بود خیره به صح*نه رو به روم بودم. خواهــرم دست در دست دشمنم، با لبخند و به قول خودشون پنهونی به سمت خروجی مخفی...
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد خیره در دو گوی یشمی معصوم گیلدا بودم. چشماش شده بود صدفی برای نگه داری از مروارید های که بی مهابا و با سرعت روی صورتش می ریختند ، توی چشماش می درخشید و برق خاصش بر معصومیت صدبرابر نگاهش می افزود و دل سنگ رو برای اروم کردنش نرم می کرد. داشتم بی طاقت می شدم برای ب*غ*ل کردن و نوازش کردن مو...
بالا