• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

Usage for hash tag: شایراد

ساعت تک رمان

  1. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...کردم: -امیر جان، همسر نازنینم من جای تو باشم امروز فردا نمی کنم! متعجب نگاهم کرد، لبخند دندون نمایی زدم و یکم خودم رو بهش نزدیک کردم: -خان شایراد فهمیده که چه کثافط کاری کردی و بعید میدونم که این بار ازت بگذره! تلخ خندید و دستش رو روی ته ریشش کشید: -کی از کی بگذره گیلدا؟چقد عوض شدی!یادمه یه...
  2. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد در ماشین رو محکم کوبیدم و پیاده شدم، اون قدر عصبی و خشمگین بودم که به جز مردن امیر به هیچ چیز فکر نمی کردم!چجوری به خودش جرعت داده که به زن من نزدیک بشه؟ باورم نمیشه که هنوزم که هنوزه نمیخواد بیخیال ماجرا بشه، باورم نمیشه که چجوری انقدر جرعت پیدا کرده که تو روز روشن توی خونه ی خودم زنم...
  3. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد ایسل لبخند مظطربی زد و نگاهش رو ازم دزدید، چشم هام رو بستم، من به جفتمون فرصت دادم! پس پا پس نمی کشم، نفسم رو بیرون دادم: -ایسل می تونم سوالی بپرسم؟! لبخند هولی زد و مظطرب به چشمام نگاه کرد: -چرا که نه عزیزم هرچی می خوای بپرس! نگاهی به ارژین انداختم، شباهت بی حد و مرزش به امیر و ایسل...
  4. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد اترین روبه روی من وایستاده بود دستام رو با حرص به کمرم زدم. این بچه، ده سال من رو پیر کرد! چشمام رو تنگ کردم: -چی گفتی الان؟! مظلوم نگام کرد و پاش رو زمین کوبید: -خرم شو تا سوارت شم! چشمام رو بستم و نفسم رو از بین پره های دماغم بیرون دادم، دندون هام رو با حرص روی هم ساییدم، ببین این نیم...
  5. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد من و اترین روی مبل نشسته بودیم و باهم حرف می زدیم، 12 سالش بود ولی به اندازه یک پیرزن 120 ساله شعور داشت! ادم از صحبت باهاش سیر نمی شد، با لبخندی که از اومدن اترین تا الان روی ل*بم جمع نشده بود پرسیدم: -نظرت راجب اینکه امروز زنگ بزنم تا عموت و مادر بزرگ و عمه ات بیان چیه؟! یه قیافه فلسفی...
  6. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...خندید و یه« جوجه کوچولو» بارم کرد، بی توجه به حرفش با ذوق به سمت کمد لباسیم رفتم و مشغول پیدا کردن یه لباس مناسب شدم. _☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_ #شایراد روبه روی خونه ایستاده بودم، برگ های گل پیچک دور تا دور قاب بالای در کرم رنگ رو گرفته بود.دستم رو روی زنگ گزاشتم و کمی فشردم. تکیه ام رو به...
  7. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...به خودش می پیچید! من طاقت درد ندارم! من از شهرزاد خیلی ضعیف ترم! من که می فهمم خان زاده فردا جنازه ام رو تحویل می گیره! _☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_☆_ #شایراد تکیه سرم رو به نیمکت فلزی دادم و نفسم رو پر سوز بیرون دادم. چشمام رو بستم. فکر اینکه امشب، شب اول ازدواج گیلدا و امیر باعث می شد مو به تنم سیخ...
  8. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد دیگه نمی تونستم بیشتر از این بودن گیلدا رو کنار امیر طاقت بیارم! جلوی فرودگاه پیاده شدم و به سمت باجه رفتم، یه بلیط به مقصد کرج گرفتم.به سمت سالن انتظار رفتم و نشستم. تمام فکر و ذکرم گیلدا شده بود، نمی تونستم از توی فکرش در بیام؛ قلبم، عقلم، جسمم، زندگیم، همشون باهم خواستار حضور بی ریا...
  9. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...بلند شد و به سمت اتاقی حرکت کرد، مَرده هم بدون هیچ حرفی دنبالش راه افتاد. شوکه نگاهشون می کردم.الان چی شد؟! _☆_☆_☆_ ☆_☆_ ☆_ ☆_☆_☆_☆_☆_☆_ #شایراد دستام رو روی فکش اروم به سمت پایین کشیدم. خیره بودم توی چشماش، انتظار داشتم مثل قدیم محوش بشم ولی نمی فهمم چرا یک لحظه نگاه معصوم و گیرای گیلدا...
  10. .امیـر والا؏.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شایراد شهرزاد دیگه داشت دیونم می کرد. صبح با سر و صداش از خواب بیدار شدم و نزدیک یک ساعتی بود که توی اتاق نشینمن بودیم. حرفهایی می زد که ادم شاخ در می اورد، تهمتایی به ساواش می زد که از عقل ادمی زاد به دور بود. نگاهی به صورتش کردم، از بس صورتش رو با ناخونش خراش داده بود، که رد خون روش مونده...
بالا