#شایراد
من و اترین روی مبل نشسته بودیم و باهم حرف می زدیم، 12 سالش بود ولی به اندازه یک پیرزن 120 ساله شعور داشت! ادم از صحبت باهاش سیر نمی شد، با لبخندی که از اومدن اترین تا الان روی ل*بم جمع نشده بود پرسیدم:
-نظرت راجب اینکه امروز زنگ بزنم تا عموت و مادر بزرگ و عمه ات بیان چیه؟!
یه قیافه فلسفی...