Usage for hash tag: شهرزاد

ساعت تک رمان

  1. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد بدنم خیلی درد می کرد. بی جون و خسته کنجی از غار افتاده بودم و ناله می کردم، پو*ست بدنم می سوخت و درد وحشتناکی که توی دلم و لگنم می پیچید غیر قابل تحمل بود.سرمای غار به مغذ استخونم می نشست و باعث تیر کشیدن بدنم میشد.با گریه های بی صدا و پر ناله‌ دوباره تلاش برای بیداری گیلدا کردم. اون...
  2. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد روی تخته باریکی که باید می زدی به دل ابشار ایستاده بودیم. با خنده چشام رو بستم و دستم رو روی صورتم گذاشت،دوتامون باهم شمردیم: -یک.....دو.....سه و بعد با یه فشار محکم خودم روبه داخل پرت کردم. زیاد خیس نشده بودم، ولی باد سردی که از ابشار به داخل غارمی وزید باعث لرزم شد. با دیدن رضا زدم...
  3. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد سر از پا برای دیدنش نمی شناختم !علاقه من به رضا حرف یه سال دوسال نیست ولی مشکل دشمنی خانواده هامون بود. از طریق راحله خواهرش باهم در ارتباط بودیم.وای قلبم، گروم گروم می زد. یه حس هیجان غیر قابل درک! مثل اسفند روی اتیش بالا پایین می پریدم. اصلا حواسم به هیچی نبود. یه لحظه برگشتم و با...
  4. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد با اخم ناشی از کار صبح شرف از اتاق بیرون امدم. معلوم نیست این زن و مرد دیونه کی می خوان برن.بهتره عصر یه سر برم تا پیش طلعت (زن اول خان و خاله شهرزاد )اون فقط از پس این افریته بر میاد.همین که قدم توی سالن گذاشتم شایراد رو دیدم که خیلی محکم و متین با همون اخمهای همیشگی جذاب و پر ابهتش از...
  5. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد صبح بود که با سر و صدایی که بیرون از اتاق می اومد با حرص لای چشام رو باز کردم. ای بر پدر بی پدرش لعنت! این کدوم خر احمقیه ! دستام رو گذاشتم روی تخت و یکم سرم رو از تخت فاصله دادم گنگ به اطراف نگاه کردم. این جهت تابش خورشید حدودا برای ساعت 8یا9صبح خوب بود؛ خمیازه ای کشیدم. به دیوار خیره...
  6. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    #شهرزاد اینا دیگه شورش رو در اوردن، دختر 16ساله رو از زندگی محروم کردن، خدا میدونه با چه دوز و کلکی خانوادش رو ازش جدا کردن، بعد اوردن ازش بیگاری کشیدن، ســـــه روزم بهش غذا ندادن !شاید تا حدودی از خان داداش انتظار می رفت ولی یه درصدم فکر نمی کردم شایراد همچین ظلمی در حق یه انسان بکنه.دلم می...
  7. .zeynab.

    کامل شده در حاکمیت شیطان |𝒁𝒆𝒚𝒏𝒂𝒃 کاربر انجمن تک رمان

    ...جلو امد. انگار یک سطل اب یخ روی سرم ریخته بودن گیج بودم و قادر به انجام هیچ کاری نبودم، اون هر قدم که جلو می اومد من دو قدم عقب می رفتم. #شهرزاد (خواهرناتنی خانزاده و خان ) قاشق غذام رو برداشتم و اروم مشغول بازی با غذام بودم. دلم روی غذا نمی رفت این پیرزن ادا اصولی رو به روم با این نگاه های...
بالا