Usage for hash tag: ساغر_خونین

ساعت تک رمان

  1. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...گونش از ماشین پیاده شد و بعد هم محافظ‌هاش. همون‌طور که می‌اومد سمتمون، گفت: - وای جانم وای! ببین کی اومده! پس بالاخره سر عقل رسیدی و برای یه بارم که شده به قولت عمل کردی! عنایت چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و گفت: - تو رو خدا انقدر نمکین نباش فشارم میره بالا! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  2. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...- شماها دیگه کار خودتون رو خوب بلدین دکتر، این‌طور نیست؟ پس نیازی به بیمارستان نیست، می‌دونین که این‌جوری کار و کاسبی ماهم به مشکل می‌خوره! پس خوب کارت رو همین‌جا انجام بده در ضمن؛ نباید بمیره. باید زنده بمونه، ببین دکتر، اگه کار دستمون بدی کتکت می‌زنم! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  3. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...حرفی نزد و با حرص به جلو چشم دوخت، اما حرصش رو داشت روی پدال گ*از ماشین خالی می‌کرد و ماشین با سرعت حرکت می‌کرد. خوابم می‌اومد و سردم هم شده بود، با تکون‌های ماشین که برام مثل لالایی بودن، کم‌کم چشم‌هام خمار خواب شدن، چشم‌هام سیاهی رفتن و چیزی نفهمیدم... . #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  4. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...پوزخندی زدم و گفتم: - ببین اول از همه دهن کی سرویسه بعد حرف بزن. دست بردم به پشت کمرم تا اسلحه‌ام رو بیارم بیرون که سریع هجوم آورد سمتم و لگدی به شکمم زد که آخم بالا رفت و حس کردم هرچی معده و روده‌اس تو بدنم له شد. ناخودآگاه عقب‌عقب رفتم و افتادم زمین. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  5. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...قبوله! ولی بدون دارم بهت اعتماد می‌کنم، نذار از اعتماد بهت ناامید شم. کی بار می‌رسه دستم؟ گونش: - خیالت راحت؛ بهم اعتماد کن. شب با بچه‌ها می‌فرستم برات بیارن، آدرس یکی از انبارها رو بده. اصلان آدرس انبار رو داد و و حرف‌های نهایی رو هم زدن و خداحافظی کردن. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  6. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...کردم تا مردونه‌تر به نظر برسه. رو بهش به ترکی گفتم: - ببخشید؛ من محافظ جدید هستم اتاق رئیس کجاست؟ باید ببینمشون. دختره که قیافه ساده و معصومی داشت و می‌خورد ۱۸_۱۹ سالش باشه، سرتا پام رو با تعجب برانداز کرد و گفت: - طبقه بالا راه روی سمت راست، آخرین اتاق. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  7. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...دیوار که بپرم پایین، اما با دیدن سگی که از قلاده‌اش به یه گوشه بسته شده بود و خوابیده بود، پشیمون شدم از پریدنم. لعنتی! این هم از شانس گند منه. پس برای همینه این قسمت حیاط دوربین نذاشتن! انتظار یه همچین چیزی رو داشتم. نگاهی به سگ انداختم، سگ غرق خواب بود. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  8. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...و نقشه لو می‌رفت. به‌خاطر همین باید از باند خودمون یکی رو می‌فرستادیم که اون هم من بودم و خودم خواستم که بیام، بدون این‌که کسی مجبورم کنه. نگاهی به آدرس توی دستم که عنایت بهم داده بود انداختم. یکم دور بود؛ ولی با سرعتی که من داشتم، زودتر می‌رسیدم. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی #انجمن_تک_رمان
  9. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...بود. چی می‌شد اگه یه امروز این رو به من می‌داد؟ تازه این‌جوری، اون‌جا طبیعی‌تر و مردونه‌تر هم نشونم می‌داد. نگاهی بهش کردم و با تردید گفتم: - میشه زنجیر دور گردنت رو یه امروز داشته باشم؟ اولش با تعجب خیره نگاهم کرد؛ ولی بعد دست انداخت و از گ*ردنش بازش کرد. #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
  10. mizzle✾

    در حال ویرایش رمان ساغر خونین | فاطمه فتاحی کاربر انجمن تک رمان

    ...گفت: - این هم از این. راضی از کارش لبخند پت و پهنی تحویلم داد و وسایل‌هاش رو جمع کرد و با خداحافظی کوتاهی از اتاق خارج شد. نگاهم رو دوختم به آینه، به دختری که حالا ظاهری پسرانه داشت. گریمور طوری توی چهرم طبیعی کار کرده بود، که واقعاً باورم شده بود یه پسرم! #ساغر_خونین #فاطمه_فتاحی...
بالا