Usage for hash tag: انجمن_رمان_تک

ساعت تک رمان

  1. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...زحمت کشیدی عزیزم؟ مش‌علی که هستش! خانوم فرزادی لبخندی زد و گفت: - اشکالی نداره دوست داشتم این‌ بار من براتون چایی بیارم. با لبخند لیوان رو از سینی برداشتم و تشکّری کردم. خانوم فرزادی می‌خواست از اتاقم بیرون بره که به سرعت صداش زدم. - خانوم فرزادی؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  2. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...و تابلوی طلایی رنگی با تصویر جنگل سرسبز روی دیوار نصب شده بود. خانوم فرزادی رو به دو کارمند دختر و دو کارمند پسری که پشت میز کامپیوتر نشسته بودند کرد و با لبخند گفت: - بچه‌ها! ایشون خانوم جانان توکلی عزیز ما هستند. کارمند جدید و دختر گل آقای توکلی! #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  3. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...مردی من سلیقه‌اش در نیومدم. سیاوش با حرفم ابرویی بالا داد و با تعجّب گفت: - چنین مردی! ببخشید مگه من چمه؟ با بی‌خیالی به سمتش رفتم. روی مبل چرم‌دارش نشستم. پا روی پا انداختم و با بی‌تفاوتی گفتم: - بی‌خیال مهم نیست. فعلاً باید در مورد کار حرف بزنیم. #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی...
  4. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    ...آقای توکلی! من با دیدن چهره‌ی پسره سر جام خشکم زد! خدای من! ا... این خودشه؟ دوباره عین اوسکلا چشم‌هام رو باز و بسته کردم. مبادا اشتباه کرده باشم؛ امّا باز چیزی عوض‌ نشد! ناموساً این چه سرنوشتیه که خدا ما رو دوباره به‌ هم رسوند! اصلاً باورم نمی‌شه؟ #رمان_جانان_من_باش #شکوفه_فدیعمی #انجمن_رمان_تک
  5. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_بیست_چهار با این حرف با ذوق به مامان نگاه و گفتم: - خوب الان کوشش؟ مامان با دست به اتاقم اشاره کرد، گفت: - توی اتاق خودته. توی کشوی پایینی کمدته. با این حرف مامان عین فَنر از جام بلند شدم و به سمت اتاقم پرواز رفتم. کشوی پایینی کمدم رو باز کردم که با دیدن کُت شلوارم جیغی از خوش‌حالی زدم و...
  6. Saba.N

    کامل شده رمان تیامو | Saba.N (صبا نصیری) کاربر انجمن تک رمان

    #تیامو #پارت_۱۰۲ *** Hidden text: You do not have sufficient rights to view the hidden text. Visit the forum thread! *** #انجمن_رمان_تک #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان #صبا_نصیری #رمان‌تیامو
  7. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_بیست_سه به‌ سرعت گردنم رو کج کردم و به ساعت دیواری نگاه کردم. هشت تمام بود! فقط یک ساعت وقت داشتم تا آماده بشم! با هول از تخت پایین اومدم. بدوبدو به سمت دست‌شویی رفتم که با دیدن صورتم از توی آیینه بی‌اراده از خودم خوف کردم؛ چون قیافه‌ام شبیه تارزان خدابیامرز شده بود. صلواتی زیر ل*ب فرستادم...
  8. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_بیست_دو بابا انگشتش رو به سمتم کشید. لحنش جدی شد و گفت: - فقط یک؛ امّا داره دخترم. با تعجّب به بابا نگاه کردم. با نگاه سوالی گفتم: - امّا چی؟! - امّا من نمی‌تونم مستقیم بیام تو رو مدیر شرکت بکنم؛ چون هنوز قلق کار رو نمی‌دونی و زیاد هم در این زمینه تجربه نداری؛ پس به‌خاطر همین تصمیم گرفتم...
  9. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_بیست_یک بی‌بی به سمتم اومد و دستش رو نوازش‌وار روی سرم گذاشت و گفت: - خدا از چشم بد حفظت کنه جانانم. یکی یدونه‌ی بی‌بی. از توی ب*غ*ل بابا با خوش‌حالی بیرون اومدم. به بی‌بی نگاه کردم و لبخندی از سر شادی بهش زدم و چشم‌هام رو آروم بستم. اون‌ شب در کنار خانواد‌ام خیلی بهم خوش گذشت. مامانم به...
  10. شکوفه فدیعمی☆

    کامل شده رمان جانان من باش| شکوفه فدیعمی کاربر انجمن تک رمان

    #پارت_بیست ساحل با حرفم به هم چشمکی زد و گفت: - حتماً. بعد از رفتن ساحل استارت ماشین رو زدم و به سمت خونه راه افتادم که سر راه چشم‌هام به قنادی بزرگ افتاد و تو فکر فرو رفتم. اوم، بد نیست به‌ مناسبت‌ امروز یک کیک خوشمزه‌ایی بگیرم و دورهمی یک جشنی کوچولویی بگیریم! با این فکر از ماشین پیاده شدم و...
بالا