رازانا با شنیدن نامش از د*ه*ان هاکان گریهاش شدید تر شد. نکند رازانا این بچه را نخواهد؟ و آمادگی برای پذیرش این طفل نداشته باشد!
- برای چه گریه میکنی؟
با صدایی که بخاطر گریه بریده بریده شده بود.
- من خیلی خوشحال هستم، نمیدانم حسم را چگونه بازگو کنم. گویی شیرین ترین شیرینی جهان را خوردهام.
- من...