• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان عاشقانه و جنایی کاراکال به قلم حدیثه شهبازی کلیک کنید
  • خرید رمان عاشقانه، غمگین، معمایی دلداده به دلدار فریبا میم قاف کلیک کنید

Usage for hash tag: مهدیس_امیر_خانی

ساعت تک رمان

  1. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    و رازانا از کشورش دور شد و دیگر هیچ‌گاه پا به وطنش نخواهد گذاشت. دلش تنگ می‌شود حتی برای لحظات پر عذاب زندگی‌اش. حتی برای خاطرات تلخ قصر. حتی برای عشق ناکامش! سانراب، قصر امپراطور هاکان *** در قصر، امپراطور هاکان و ملکه‌ی مادر جلوتر از بقیه ایستاده‌اند و وزرا و سیاست‌مداران به ترتیب رتبه...
  2. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    *** بانو، بهتر است گریه را تمام کنید. کم‌کم باید آماده‌ی رفتن به سانراب شوید. جوش آورد. دیگر از این‌که دیگران با زندگی‌اش بازی کنند خسته شده است. خسته! - می‌خواهم گریه کنم. دلم می‌خواهد زار بزنم. تو مشکلی داری؟ تو کارت را انجام بده، شنیدی؟ دختر بیچاره مشغول آماده کردن رازانا شد. صدایی از درونش...
  3. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    رازانای دست‌وپا چلفتی! دیدی که رفتارت چقدر ضایع هست؟ گونه‌هایش ارغوانی‌تر می‌شود و به مِن مِن می‌افتد. - بگو رازانا! بگو که تو هم به من علاقه داری! الهی! چه گفت؟ من هم بهش علاقه دارم؟ این یعنی... - منظورتان چیست؟ یعنی شما هم به من علاقه دارید؟ کویات خندید و رازانا محو خنده‌هایش شد. شنیده بود که...
  4. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    شکستن چیزی را در اعماق وجودش حس کرد. به گمان قلبش باشد! مگر دیروز با رازانا شام نخورد؟ اکنون می‌خواهد با سوگلی جدیدش ناهارش را میل کند. بیخیال رازانا! پادشاه تورا برای چه می‌خواهد؟ یک شام با تو خورده است، فکر می‌کنی که تو را می‌خواهد؟ احمق! رازانای احمق! هر بلایی که سرت بیاید حقت است! آرام از...
  5. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    آرام روی صندلی سلطنتی نشست و به میزی که پر از غذاها و نو*شی*دنی‌های رنگارنگ بود، نگاه کرد. پادشاه هر روز این‌همه غذا را به تنهایی در یک وعده می‌خورد؟ مردمانی هستند که محتاج و نیازمند یک‌ تکه‌نان هستند بعد پادشاه‌شان... - برای چه‌ چیزی نمی‌خوری؟ قاشق چوبی را برداشت و آرام در آش مقابل فرو برد و در...
  6. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    - اگر چنین کنی، کاری می‌کنم که آبرویت برود و زنده زنده چالت کنند. با این حرفش ترسیده نگاهش کرد. هر کاری از او بر می‌آید. رازانا می‌داند که اگر چیزی بگوید حتما به آن عمل خواهد کرد. در عمق نگاه این مرد که بی‌شک، خشن‌ترین مرد دنیا هست غرق شده بود که گونه‌‌اش د*اغ شد. دستش را جایی که کویات بوسیده...
  7. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    - ولی بعد از بلایی که من سرت میارم تمام وظایف را مو به مو انجام می‌دهی. - خودم او را تنبیه می‌کنم. با دیدن پادشاه چشمانش تا آخرین حد گشاد می‌شوند و ترس از یادش می‌رود. دوباره آن حس تازه جوانه‌زده در قلبش شروع به جوشش می‌کند. - تو از خدمت به همسر جدید من اجتناب کرده‌ای و همچنین باعث دلخوری ایشان...
  8. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    دستش را بر روی قلبش نهاد. خدا می‌داند اگر امپراطور از او خشمگین می‌شد چه بلایی سرش می‌آورد. از زمین برخواست و به سمت آشپزخانه رفت تا ظرف‌ها را بشوید. علاوه بر او چند خدمتکار دیگر هم بودند تا ظرف‌های بی‌شمار کثیف را بشورند. - رازانا برو آب گرم ‌کن و بیار. سرش را تکان داد و به سمت اجاق رفت تا آب...
  9. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    از شکوه و جلال قصر شنیده بود اما فکرش را نمی‌کرد اینگونه باشد. حیاطی بزرگ و سرسبز بود. همراه با گل های سرخ که رنگش به حیاط می‌آمد. مجسمه‌های شیر که نماد قدرت است در خیلی از جاها دیده می‌شد. آن طرف حیاط باغی بود که انتهای آن دیده نمی‌شد. سر خدمتکار به سمت ساختمان بزرگ و بلندی که شکوهش زبانش را...
  10. آفتــابــ گــردوݩ

    کامل شده رمان دو امپراطور و یک ملکه | ونیس (مهدیس امیرخانی) کاربر انجمن تک رمان

    قصر مجلل امپراطور کویات: - خب بهش غذا داده‌اید؟ - بله پادشاه بزرگ! طبق فرمایش‌تان برایش هولیانی که از آشغال سبزی ها پخته شده بردم. به پرتره چهره‌اش نگریست. چشمان مشکی با ابروان کمانی بینی و لبان کوچک. زیباست. حتی از زنان حرامسرایش هم زیبا تر است. حیف تمام این زیبایی‌ها که قرار است بازیچه او...
بالا