با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
...چون نه مرزی میان سامتایان و سانراب بود، نه عمیدی که بخواهد مانعشان باشد و نه کویاتی که بخواهد عشقشان را از بین ببرد.
حالا تیارا بود و یک دنیا عشق! عشقی که حالا داشت، برای هفت زندگیاش کافی بود!
پایان
چهارشنبه ۹ آذر سال ۱۴۰۱
به وقت ۲۳:۴۹
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
...هفته با آرامش خاطر چشم روی هم نهاد.
ذوقی که نیوان از دیدن و ب*غ*ل کردن تیارا داشت غیرقابل وصف بود. حالش مانند تشنهای بود که به رودخانهای رسیده بود.
سرش را نزدیک برد و پیشانی تیارا را عمیق ب*و*سید و از دیدن صورت معصوم و زیبای تیارا غرق در ل*ذت شد.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی...
...شمشیر بلند میشود و چند ثانیه بعد خون عمید بود که به دیوارها پاشید و جسم بیجانش بود که کف زمین پخش شده بود.
چه دردناک مرد! یا بهتر است بگویم، خودش را کشت! جسم عمید حالا مرد ولی روحش را، قلبش را و احساساتش را خیلی وقت پیش با عشق کشته بود.
#انجمن_تک_رمان
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
#ونیس_امیر_خانی
...بدان که باید دیدن تیارا با خودت به گور ببری.
نیوان شمشیر را محکم از دستان عمید میکشد و عمید تعادلش را از دست میدهد و روی زمین میافتد. با بیقرای و گریه رو به مردی که او را نمیخواست گفت:
- بگذار بمیرم! زندگی دیگر برایم هیچ معنایی ندارد.
#انجمن_تک_رمان
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
#ونیس_امیر_خانی
...باز هم او را از دست نده.
- اما من هم عشقم را ندارم! من نمیدانم که او کجاست! هیچجا جز قلب من از او ردی نیست.
- تو نمیدانی! ولی عمید جای تیارا را میداند. عمید دستور دزدیدن تیارا را داد. من هم با اینکه میدانستم سکوت کردم چون... چو... .
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
...از آنها گرم نمیشود.
پس از گرفتن گزارشات گارد سلطنتی به تالار جلسات رفت. در این ده روز تمام روزش را با کار سپری میکرد تا کمتر به جای خالی تیارایش فکر کند. از وقتی هم که پدرش در بستر بیماری افتاده است کارهایش سنگینتر شده و وقت کمتری دارد.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی...
...خورد.
خودش را نزدیک نیوان کرد و در چشمان او زل زد.
- پس چرا برای او محبت داری؟ مگر من چه چیز از او کم دارم؟ چه چیز من از او کمتر است.
چهره عمید مچاله میشود و چند قطره اشک از چشمانش میریزد. دیگر از بیمحبتی و بیاحساسی همسرش خسته شده بود.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
...به آب زل زد. چهقدر جای تیارای او خالی بود تا با هم آببازی کنند. خیلی از کارها هستند که با هم انجام ندادهاند و خیلی از لحظات خوب را با هم تجربه نکردهاند؛ پس حالا نباید وقت جداییشان باشد.
اما چه کند که نه آشنایی دست خودش بود و نه جداییشان.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی...
...مقابل چشمانش نقش بست که سعی داشت با قلدری از خودش دفاع کند. لبخندی تلخ روی لبانش نقش بست. حالا این دخترک جسور کجاست؟ یعنی میتواند از خودش دفاع کند؟ نکند به او... .
سرش را تند تکان داد تا این فکر را از سرش بیرون کند.
تیارا فقط برای او بود.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی
#دو_امپراطور_و_یک_ملکه
...گشت ولی هیچ خبری از دخترک نبود.
سراسیمه در را باز کرد و به سمت مقر گارد سلطنتی رفت.
- بانو مهبد ناپدید شده است. تمام قصر را بگردید. اگر اثری از او پیدا نکردید اطراف قصر را بگردید.
- اطاعت!
- بهتر است که یک تصویر از بانو مهبد به محافظین بدهید.
#انجمن_تک_رمان
#ونیس_امیر_خانی...