ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...کردن چایی ساز شدم. عجیب بود، این که احساس می‌کردم او همه چیز را می‌داند و من هیچ چیز را نمی‌دانم به شدت اذیتم می‌کرد. احساس بی دست و پایی می‌کردم، از طرفی مطمئن بودم این همان ناشناس نیست... ولی چرا گفت شاید؟ یاسین این وسط چه کاره بود؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...چی شاید؟ به سمت آشپزخانه رفت و به اپن تکیه داد، در حالی که نگاهم می‌کرد، گفت: - من و همسرم باهم داریم کمکت می‌کنیم. دیشب باهم صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که بهتره خودمون رو نشون بدیم، ولی ازت می‌خوایم در مورد ما به هیچ کس هیچی نگی. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  3. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...بودم، نه غذای درست حسابی خورده بودم، نه خواب درستی داشتم، بعد هم انتظار داشتم مشکلات خیلی راحت و سریع حل شوند. همیشه عقیده داشتم قبل از هرچیز باید آرام بود و آرامش داشت، بعد مشکلات به سادگی حل می‌شوند، ولی حالا پای عمل که رسیده بود... #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...خواب رفتم، اعصابم خورد بود، باید کمی قدم می‌زدم. لباس پوشیدم و کیفم را برداشتم، گوشی‌ام را گذاشتم در خانه بماند؛ احتیاج به آرامش داشتم. کمی پول برداشتم و از خانه خارج شدم. نفهمیدم چطور بی‌حواس از پله‌ها پایین آمدم و از خانه خارج شدم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...بعدی رفتم، شماره‌ی خانه‌ی دوست بابا بود، یکی از دوست‌های قدیمی‌اش که ظاهراً در دانشگاه با هم آشنا شده بودند‌، او هم جوابم را نداد. نگاهی به ساعت انداختم، یازده و نیم صبح بود، معلوم بود که این ساعت روز در تهران کسی خانه نبود که جواب بدهد. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...فشاری به دستم داد و از روی مبل بلند شد. از بادی که بلند شد حدس زدم لباس‌هایش را از روی مبل برداشته، بعد از چند دقیقه ب*وسه‌ای روی گونه‌ام زد و گفت: - من دیگه برم. زنگ بزن بهم‌، فعلاً. بدون این که چشم‌هایم را باز کنم، جواب دادم: - فعلاً! #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...حرکت کردم و گفتم: - نمی‌دونم. کنارش نشستم. شیما با تعجب نگاهم می‌کرد، پرسید: - چی شده؟ - نمی‌دونم از کجا شروع کنم بگم اصلاً. خیلی ریلکس جواب داد: - دقیقاً از جایی که دفعه‌ی پیش تموم کردی. خندیدم و گفتم: - حموم دستشویی رفتنمم تعریف کنم؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  8. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...حرف میزنم خوبِ خوبم. دوباره ریز خندید و گفت: - پس قبلش خوب نبودی نه؟ کمی لبخندم محو شد و گفتم: - اوضاع خیلی بهم ریخته‌س... روی صندلی راکش نشست و گوشی را جوری گرفت که خوب صورتش را ببینم، با همان لحن پر از آرامش همیشگی‌اش گفت: - بگو می‌شنوم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  9. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...اطرافم یادم نمی‌آمد، آن قدر گیج بودم که حتی نمی‌دانستم در کدام خیابان هستم، به تابلوی کوچه‌ای که کمی جلوتر بود نگاه کردم، اسم خیابان را زده بود، پوفی کشیدم و به سمت خیابان رفتم تا تاکسی بگیرم. باید برمی‌گشتم قم، این جا دیگر کاری نداشتم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...دو تقه به در زدم و بعد از شنیدن "بفرمایید" آرام دستگیره را پایین کشیدم، کمی لای در را باز کردم، خنکی اتاق بیرون آمد، از لای در چیزی مشخص نبود، فقط یک کمد و یک چوب لباسی پر از لباس دیده می‌شد، در را بیشتر باز کردم و بالاخره وارد اتاق شدم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
بالا