ساعت تک رمان

  1. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...شدم. بعد از دو دقیقه بالاخره یک تاکسی رد شد، برایش دست تکان دادم، خوش‌بختانه ایستاد، سریع سوار شدم و گفتم: - آقا لطفاً توی اون کوچه برین! با دست کوچه‌ی مادربزرگم را نشانش دادم، پرسید: کجا می‌خواید برید خانوم؟ - آقا شما برید. میگم خدمتتون. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  2. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...خارج شدم. در را حسابی قفل کردم، یک اسنپ به مقصد ایستگاه گرفتم و سوار آسانسور شدم. در مسیر به صورت اینترنتی یک بلیط قطار‌ خریدم، برای برگشت بلیطی نخریدم، معلوم نبود امشب برگردم یا نه. باید مادرم را پیدا می‌کردم، تا پیدا نمیشد برنمی‌گشتم. #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  3. Zahra jafarian

    کامل شده داستانک انتقال روح | زهرا جعفریان کاربر تک رمان

    نام داستانک: انتقال روح نویسنده: زهرا جعفریان ژانر: ترسناک، علمی تخیلی خلاصه: شخصیت اصلی به قبرستان می‌رود تا جسد کسی را بدزدد و روحی جدید در آن بگذارد. #انتقال_روح #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  4. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...نگذاشته بودند تا من ببینم؟ چرا دوباره این همه عکس از جنازه پدرم برایم فرستاده بودند؟ آیا چیز خاصی در عکس‌ها بود که من نمی‌دیدم؟ روی یکی از عکس‌ها که زاویه‌ی نزدیک‌تری داشت زوم کردم، دوباره توجه‌ام به دست‌بند جلب شد، چرا انقدر آشنا بود؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
  5. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...یادداشت است، نوشته بود: - فیلم نگیر! آن قدر تعجب کردم که گوشی از دستم روی زمین افتاد. یک بار دیگر فیلم تبلت را نگاه کردم، در فیلم وقتی وارد اتاق شده بود اصلاً هیچ نگاهی به تبلت پدرم نکرده بود، پس از کجا فهمیده بود که من دارم فیلم می‌گیرم؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  6. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...میگم به بقیه‌ی عمو و عمه‌هاتون هم زنگ بزنه. رفتین بیرون شماره‌هاشون رو رو به سروان بدین ممکنه شماره‌ی همه رو نداشته باشیم. مکثی کرد و پرسید: - در مورد اون شماره‌ای که گفتین بهتون پیامک میده از عموهای دیگه‌تون پرسیدین؟ - نه... . #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان...
  7. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...صحبت کردیم و بعد گوشی را قطع کردم. به پذیرایی برگشتم و کنار شیما نشستم. این بار من هم غرق تماشای برنامه‌ی تلویزیون شدم، از فکر کردن به عمو رضا خیلی بهتر بود. یاد حرف کاراگاه حامدی افتادم، باید در مورد ناشناس با عمو و عمه‌هایم صحبت می‌کردم؟ #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان...
  8. Zahra jafarian

    کامل شده داستانک شهر باربی ها | زهرا جعفریان کاربر تک رمان

    ...سیاه میاد به سمتش، اون دست رو باید قطعش کنی! سرم را تکان دادم. - چشم بهار جانم. این بار ل*ب‌هایم را ب*و*سید‌. گذاشت عطرش را به مشام بکشم. تنش را به تنم بخشید و برای لحظاتی حس کردم خودم تماما بهار هستم. گویا آن شب بهار خود خدا بود، یادم می‌داد تا من هم خدا باشم. #زهرا_جعفریان...
  9. Zahra jafarian

    کامل شده داستانک شهر باربی ها | زهرا جعفریان کاربر تک رمان

    ...کنی؟! همین الان هم با اون آبی که پاشیدی گند زدی به لباسامون! آنی صورتش را پاک کرد و گفت: - آرایشم ضد آب نیست امروز! ریحانه اما لبخند میزد. ابروهایم را بالا انداختم و تجسم کردم که در آ*غ*و*ش بهارم هستم. در آب شنا کردم و شنا کردم. صدای صحبت باربی‌ها را می‌شنیدم. #زهرا_جعفریان...
  10. Zahra jafarian

    کامل شده رمان کوتاه ده روز پس از حادثه | Zahrajafarian کاربر انجمن تک رمان

    ...قدم زدن در آشپزخانه شد و گفت: - فعلاً به نظرم بگرد دنبال‌ مامانت. خیلی توجه نکن این ناشناس کیه. هر کی هست داره کمکت می‌کنه! - آره ولی خب شاید یه چیزی در ازای کمک‌هاش بخواد... . - مثلاً چی؟ شونه‌ای بالا انداختم و گفتم: - نمی‌دونم... . #ده_روز_پس_از_حادثه #زهرا_جعفریان #انجمن_رمان_نویسی_تک_رمان
بالا