- تاریخ ثبتنام
- 2020-07-21
- نوشتهها
- 7,869
- لایکها
- 19,249
- امتیازها
- 248
- محل سکونت
- ❤Heart of Taehyung
- کیف پول من
- 4,271
- Points
- 0
آینهام رو از تو کیفم درآوردم و به جفتمون نگاه کردم و خودمون رو ندیدم. ویلیام شوکه خواست حرف بزنه که صدای پا شنیدم. سریع جلوی دهنش رو گرفتم و ابروهام رو بالا انداختم.
- رابرت! اینجا که کسی نیست.
- مگه میشه؟ خودم یه صدایی شنیدم.
- شاید گربه بوده.
اون مرد درشت هیکل، بهسمت ما اومد و ما چند قدم عقب رفتیم. نفسهاش به صورتم خورد و نزدیک بود، از ترس بیهوش بشم.
- رابرت! حواست باشه اگه شهردار بفهمه کسی اومده اینجا، کارمون ساختهست. فهمیدی چی گفتم؟!
با شوک من و ویلیام به همدیگه نگاه کردیم.
- آره، فهمیدم. بیا بریم یه چیزی بخوریم. گشنهام شده.
قبل از اینکه بیرون برن، من زودتر از شوک خارج شدم و ویلیام رو کشیدم بهسمت در خروجی انبار که یه وقت در رو قفل نکنند، اونجا گیر بیفتیم. اون دو مرد، در انبار رو قفل کردند. سوار ماشین شدند و رفتند.
- وای! باورم نمیشه کار شهردار بوده.
- ویل! آخه برای چی اینکار رو با ما کرده؟
- نمیدونم؛ ولی هرچه زودتر باید به بابام خبر بدم. الینا! تو چهجوری اون کار رو کردی؟
- خودمم نمیدونم.
- هرچی که بود، خیلی کمکمون کرد؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرمون میاومد. بیا زودتر از اینجا بریم.
بهسمت تاکسی که سوار شده بودیم و خارج از دید پارک کرده بود، رفتیم.
راننده با دیدن ما که داشتیم میدویدیم، ماشین رو روشن کرد.
سوار ماشین شدیم و ویلیام گفت به اداره آگاهی بره.
- رابرت! اینجا که کسی نیست.
- مگه میشه؟ خودم یه صدایی شنیدم.
- شاید گربه بوده.
اون مرد درشت هیکل، بهسمت ما اومد و ما چند قدم عقب رفتیم. نفسهاش به صورتم خورد و نزدیک بود، از ترس بیهوش بشم.
- رابرت! حواست باشه اگه شهردار بفهمه کسی اومده اینجا، کارمون ساختهست. فهمیدی چی گفتم؟!
با شوک من و ویلیام به همدیگه نگاه کردیم.
- آره، فهمیدم. بیا بریم یه چیزی بخوریم. گشنهام شده.
قبل از اینکه بیرون برن، من زودتر از شوک خارج شدم و ویلیام رو کشیدم بهسمت در خروجی انبار که یه وقت در رو قفل نکنند، اونجا گیر بیفتیم. اون دو مرد، در انبار رو قفل کردند. سوار ماشین شدند و رفتند.
- وای! باورم نمیشه کار شهردار بوده.
- ویل! آخه برای چی اینکار رو با ما کرده؟
- نمیدونم؛ ولی هرچه زودتر باید به بابام خبر بدم. الینا! تو چهجوری اون کار رو کردی؟
- خودمم نمیدونم.
- هرچی که بود، خیلی کمکمون کرد؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرمون میاومد. بیا زودتر از اینجا بریم.
بهسمت تاکسی که سوار شده بودیم و خارج از دید پارک کرده بود، رفتیم.
راننده با دیدن ما که داشتیم میدویدیم، ماشین رو روشن کرد.
سوار ماشین شدیم و ویلیام گفت به اداره آگاهی بره.
آخرین ویرایش توسط مدیر: