• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

فارسی کالبد شکافی واژه‌‌های پارسی

  • نویسنده موضوع طلایه
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
در مورد کشورهای دیگر و اقوام آریائی که به اروپا مهاجرت کردند و نام ایران را نگاه داشتند، می‌توان «ایرلند» را نام برد. بخش نخست نام کشور ایرلند که در خود زبان ایرلندی «eire» نامیده می‌شود نیز همین واژه است.
(ایرلند = سرزمین ایرها = سرزمین آریاییان). این واژه را در زبان ایرلندی که هم‌ریشه‌ی زبان ماست به شکل «aire» و «airech» و به همان معنی «آزاده» می‌بینیم. و هم در آن‌جا است که هنوز معابد میترایی یعنی یادگار دوران فریدون از زیر خاک بدر می‌آید. (دکتر فریدون جنیدی کتاب زندگی و مهاجرت آریاییان ص١۷۵-١۷۶)



ایرانیان در نوشته‌های پهلوی اشکانی «اَریان»، در ارمنی «اِران» (eran) یا «ایران شَتر» (ērān shathr) و در فارسی «ایران شهر» نامیده می‌شدند.
ایران در زبان پهلوی دو معنی داشت : یکی آریاییان یا ایرانیان و دیگر سرزمین ایران.


شکلی دیگری از ایران «اریان» است که در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان از «حمزه اصفهانی»، دانشمند سده‌ی چهارم آمده است. او از مملکت «اریان» و هم «فرس» و به بیان دیگر «اریان» نام میبرد و میگوید که ایشان پارسیان‌اند.(حمزه اصفهانی. تاریخ پیامبران و شاهان، ص ۲)
از این سخن پیداست که او اریان را در معنی جمع و به جای ایرانیان یا آریاییها بکار بـرده است.


شکل «اریان شهر» نیز به جای «ایران‌ شهر» در کتاب التنبیه و الاشراف، تألیف «ابوالحسن علی مسعودی»، مورخ سده‌ی چهارم نیز دیده شده است.(ابولحسن مسعودی، علی.التنبیه و الاشراف، ص ٣۸-٣۹)
«شَثر» (= شهر در فارسی) که در واژهی پهلوی «ایران شثر» آمده است در آن زبان به معنای کنونی «سرزمین» است.
در زبان پهلوی ساسانی به جای شهر (در معنی امروزی) شثرستان (= شهرستان در فارسی) به کاربرده می‌شد و کیشوَر (= کشور در فارسی) به معنی یک بخش از هفت بخش زمین بود که به تازی «اقلیم» خوانده شده است. در زبان پهلوی از واژه‌ی «ایران شثر»، مفهوم کشور ایرانیان، کشور آریاییان دریافته می‌شد. (دکتر صادق کیا. آریا مهر، ص ٣-۴)


ایران به جز در معنی آزادگان، همچنین منسوب به‌محل آنان بوده و به جایگاه آریاییان نیز گفته می‌شده است و هم‌اکنون نیز گفته می‌شود. بخشی از پیام کی‌خسرو به افراسیاب‌ چون این است:


به ایران زن‌ و مرد لرزان به ‌خاک خروشان ز تو پیش یزدان پاک


که در این بیت : ایران به‌ معنی کشور آریاییان است، یا :


دریغ‌ است، ایران که ویران شود کنام پلنگان ‌و شیران شود


ابوسعید ابوالخیر در این چهارپاره (رباعی) خود ایران را به معنی جمع «ایر» آورده است :


سبزی بهشت و نو بهار از تو برند آنی که به خلد یادگار از تو برند
در چین وختن، نقش‌ و نگار از تو برند ایران همه فال روزگار از تو برند
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
از : آریا بوم

درباره ی واژه ی اوستا





امروز زبانی را که دفترهای پیشین ایران بدان نوشته میشده است زبان اوستایی میخوانیم و این واژه خود در نوشتههای اوستا به چشم نمیخورد و در نوشتههای پهلوی به گونهی «اَپَستاک» دیده میشود.


دربارهی این واژه سخنان فراوانی گفته شده، اما آنچه به تر از همه است این است که گروهی اوستا را از ریشهی «وید» گرفتهاند که دانش باشد و گروهی دیگر نیز آن را از «ویستی» که آن نیز دانش و آگاهی است میدانند.
این دو ریشه یابی به گمان نگارنده دور از خود واژه است، زیرا که اوستا در گونهی کهنتر زبان پهلوی اپستاک بوده و با «و» آغاز نمیشده است، باز آن که اگر چون این نیز بیندیشیم، این واژه با پیشوند « ا» معنی بیدانشی، یا نا آگاهی به خود میگیرد.


و از سویی چون این واژه در نوشتههای پهلوی آمده است، میباید معنی پهلوی آنرا به دست آورد و ریشه یابی کهنتر از آن، با دگرگونی وات سنگینتر« پ» به وات سبکتر «و» درست نمینماید.
در این بیگمانیم که اسکندر گجستک چون به دژنپشت ایران رسید، از روی نادانی و کینه وری و رشگ، آن گنجینهی بزرگ جهانی را که بر روی دوازده هزار پو*ست گاو به دبیرهی زرین نوشته بودند بسوخت و خاکستر کرد و به دریا ریخت …
ایرانیان چند سده از دفتر و نوشتهی خویش دور بودند، مگر گروهی اندک که آن دفترها را در خانه پنهان و نهفته میداشتند !
و از آن هنگام، تا زمان پادشاهی بلاش اشکانی، چهار سده ایرانیان را دفتر و دیوانی نبود. تا آنکه بلاش فرمود تا دفترهای پراکنده و پنهان را که در دست برخی موبدان و دبیران بازمانده بود، گردآورند.
از سرتاسر ایران تنها بیست و یک نَسک (نسخه)پیدا شد و چون آن همه را در یک جا گرد آوردند، دیدند که سه گونه گفتار است. چند دفتر «گاسانیک» یا سرودههایی چون گاثاها، چند دفتر «مانتریک» که نمازها و آفرینها و یادهای بایسته در آیینها را در بر میگیرد، و چند دفتر «داتیک» که داد و دهش و آفرینش یزدان و نیز داد و قانونهای کشور بزرگ باستانی را باز مینماید !
چون خواستند که آن نسکها را به دبیرهی پهلوی بنویسند، برخوردند که واکهای ویژهی آن زبان نا آشنا را نمیتوان با این دبیره نوشت … آنگاه فرزانگان فراهم نشستند و از روی دبیرهی پهلوی، دبیرهای برساختند که دارای ۴۴ نگاره بود و همهی آواهای شگفت آن زبان نهفته را بدان توان گفت.


در اینجا معنی اوستا یا اَپَستاک روشن میشود.
مردم ایران چهار سده دفترهای دانایان پیشین خود را ناپیدا میدیدند. «پستاک ِ» پهلوی گونهی دیگری از «پیتاک» پهلوی است که در فارسی آنرا «پیدا» میخوانیم و اوستا بر روی هم « اَ» + «پیدا» یعنی «ناپیدا» معنی میدهد، و چون نمی شد نامی را که چهار سده بر زبان و مردمان ایران شهر گذشته بود دیگر کرد، همان نام بر آن دفترها ماند و با دگرگونی حروف از پهلوی به فارسی، به گونهی «اوستا» درآمد و به ترین گواه این سخن نیز همان گفتار دینکرت است که به گونهی نا آشنا و نهفتهی اوستا از آن یاد کرده است !
چون ایرانیان چهار سده از گرامیترین یادگارهای نیاگان خویش به دور مانده بودند، همهی آن نسکها را به گونهی فرمان دین، پذیرا گشتند و سر بر فرمان نیاگان نهادن را با جان و دل خواستند، و چون پیامبر ایرانی زرتشت بود، همهی آن نوشتهها را از زرتشت دانستند و اوستا، نام نامهی دینی ایرانیان را به خود ویژه کرد.


دیگر آنکه امروز روشن میشود که اوستا نامی کهن نیست و نامی است که ایرانیان در زمان ِ گم بوده و ناپیدا بودن آن دفترها برآن نهاده بودند و به جز بخشی از آن، که «گاثاها» باشد، هیچ نسک دیگرش از زرتشت نمیباشد و به دین زرتشتی پیوند ندارد، مگر آنکه همهی آنها، تراوش اندیشهی ایرانیان در زمانهای دور و دراز زندگی و فرهنگ ایرانی است. برخی از این کتابها پس از زرتشت نوشته شده و برای آنکه آن را در دید زرتشتیان به راست به شمار آورند، در هر بخش از آن پرسش و پاسخی میان زرتشت و اهورامزدا آوردهاند و چون پاسخ از سوی اهورامزدا داده میشود پس کار کردن بدان، خویش کاری هر زرتشتی است !
برخی از آنها نیز مانند «وندیداد» و «یشتها» دیدگاههای کهن ایرانی است که مربوط به پیش از جدایی هندوان از ایران می باشد و پس از زرتشت با شیوهی تازه (یعنی اوستای نو) نوشته شده است.
هندیان، زبان کهن خویش یعنی «سانسکریت» را «سمزکرته بها» مینامند که زبان ویراسته شده، به شده و خوب شده معنی میدهد، و چون دستورآن زبان بر زبان اوستا نیز دستور میراند، نشان میدهد که در زمانی دور، هنگامی که هنوز هندوان و ایرانیان در ایران ویج میزیستهاند، ایرانیان کهن برای نگارش دفترهای خویش، زبانی ویراسته، به جز زبانی که بر زبان مردمان روان است، آراسته بودهاند و آن همین زبان است که امروز سه گونه گویش از آن را در سانسکریت، اوستا و فارسی هخامنشی باز مییابیم.
پس به تر آن میبود که ما نیز این زبان را زبان فرهنگی کهن ایران بدانیم، اما چون از آن زمان که اسکندر گجسته دوازده هزار دفتر دانایان پیشین ایران را سوزانیده است، بیش از بیست و دو سده میگذرد و این نسک ها در این بیست و دو سده همواره با همین نام خوانده شده است، نمیتوان نام آن را دگرگون کرد و ما نیز میباید که آن را اوستا بنامیم، شاید که همین نام، همواره یادآور کار زشت تباه کاران تاریخ باشد !
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
از: رستم جمشیدی





بحثی درباره ی "موشک" و "رزمایش"





موشک:


آیا موشک به معنای موش ِ کوچک است؟


اگر به فرهنگ های ِفارسی رجوع کنیم، می بینیم که برای «موشک» چند معنا را ذکر کرده اند یکی از این معانی «قسمی آتش بازی» است. کهن ترین فرهنگی که این معنا را برای موشک آورده گویا «شرف نامه ی مُنیَری» اثری از سده ی نهم هجری باشد.(١) ببینیم لغت نامه ی دهخدا در توصیف ِ این وسیله ی آتش بازی چه نوشته است: «قسمی آتش بازی که در آن آلتی از کاغذ ِ کلاهک مانند و به شکل ِ موش سازند (می بینیم که "ک" در این جا نه کاف ِ تصغیر که کافِ تشبیه است و همان گونه که برخی از دوستان نوشته اند می توان ساخت ِاین واژه را با "نارنجک" قیاس کرد.ـ جمشیدی) و درون ِ آن باروت و شوره ریزند و فتیله نهند و چوبی دُم آسا بر آن تعبیه کنند و آتش زنند و بر هوا پرتاب کنند».


از این وسیله ی ِ آتش بازی در جشن ها و به ویژه در شب تحویل سال نو استفاده می کرده اند. استاد عبدالحسین زرین کوب در مقاله ای که در باره ی "نوروز و آیین های وابسته به آن" نگاشته، این مراسم و نیز موشک و ساختمان ِ آن را توصیف کرده است:


«مراسم شب عید هم در نوع خود جالب است واز جمله شامل ِنمایش و آتش بازی در داخل حیاط و پشت بام خانه ها می شود. در گذشته آتش های مصنوعی ... به شکل موشک هایی کاغذی با محفظه ای از باروت و با دنباله ای از یک نوع جگن ِ خشکیده که به هنگام پرت کردن به هوا، به محفظه ی قابل انفجار آن آتش می زدند [ساخته می شد]،... که با صدای مهیب و شعله ی نورانی ِ شدیدی منفجر می گشت ...[و] تا نزدیک نیمه شب کوچه ها وخانه ها در شهر و ده در حال ِشور و هیجان واقع بود». (۲)


در متون عصر تیموری و صفوی نیز از این آتش بازی یاد شده است. برای نمونه در حبیب السیر خواندمیرِ هروی آمده: «... صد هزار چراغ بر ریسمان ها تعبیه کنند و موشک ها بر اطراف ِ آن بندند بر وجهی که چون یک چراغ بر افروزند موشک بر آن ریسمان ها دویده به هر چراغ که رسد روشن سازد...» (٣) در روضةالصفویه ی میرزابیگ ِگنابادی نیز می خوانیم: «... موشک بازان ِ نادره کار نیز فضای میدان را به انواع ِ صنعت، از هیاکلِ جانوران و موشک های گوناگون آراستند... وقتی که شمع ها و چراغ ها روشن می شد، آن موشک ها را آتش می زدند...» (۴)


امروز نیز رسم موشک بازی در تهران زنده است اما به جای شب عید، در شب چهارشنبه سوری انجام می گیرد و موشک ها دیگر دست ساز نیست. از آن جا که خواند میر و میزابیگ هر دو خراسانی بوده اند (یکی اهل هرات و دیگری گناباد که از شهرهای خراسان ِایرانِ امروز است) و از آن جا که ابراهیم فاروقی (صاحبِ شرف نامه) فرهنگش را درایالت ِ بهار ِ هند (۵) تألیف کرده و اطلاعات ِ هندیان درباره ی رسم های فارسی به واسطه ی ولایت های شرقی ِ ایران ِ بزرگ به دست می آمده است، می توان دانست که این رسم در خراسان ِ بزرگ نیز رایج بوده و پیش از آن که افغان ها به تاراج ِ فرهنگ ِ فارسی در آن سرزمین بپردازند، موشک بازی در آن ناحیه نیز انجام می گرفته است (شاید امروز هم چیزی از این رسم باقی مانده باشد ولی نامش موشک بازی نباشد چون گویا موشک در این دیار نا آشناست).


پس از آن که موشک های غول آسای دنیای جدید به صح*نه ی هستی آمدند، فارسی زبانان به سببِ شباهتی که بین ِ این وسیله ی آتش بازی با این ابزار ِجنگی و فضایی می دیدند این موجوداتِ جدید را نیز "موشک" نامیدند. (این واژه را فرهنگستان وضع نکرده و مردم خود اختیار کرده اند. من در فهرست لغات ِ بر نهاده ی فرهنگستان "موشک" را جز برابر یک اصطلاح ِ شیمیایی، جای دیگری ندیدم و گمان بلکه یقین دارم این واژه در معنای موشک ِ جنگی، برنهاده ی فرهنگستان نیست.)


این اتفاق تنها در زبان ِ ما نیفتاده بلکه در زبان های دیگر نیز عین ِاین جریان را می بینیم. در زیر به بررسی ِ ریشه شناختی ِ واژه های"rocket" ِ انگلیسی و "fusée" ی ِ فرانسوی می پردازیم و سرگذشت ِ این دو واژه را در تاریخ ِ زبان هایشان به مطالعه می گیریم. اما پیش از آن که وارد این بحث شویم لازم است یک واژه ی پارسی را نیز که مربوط به صنعت ِ "نخ ریسی" است بشناسیم. معنای این واژه را به نقل از برهان قاطع ِ محمدِ خلفِ تبریزی می آورم:


"فَرموک": بر وزن ِ مفلوک، گروهه ی ریسمان ِریسیده شده را گویند که بر دوک پیچیده شده باشد. (۶) اثیرالدین اخسیکتی سروده است:


مشغول ِ پنبه چرخ و ندانسته کآفتاب


"فرموکِ" اخترانش بدزدد ز دوکدان (۷)





Rocket (راکت):


برای شناسایی ِ تاریخِ واژه ی "راکت" و بررسی سیر اشتقاقی ِ آن، مطالبی را از برخی فرهنگ های انگلیسی که حاوی اطلاعاتِ ریشه شناختی است، در زیر ترجمه می کنم و مشخصات ِ این فرهنگ را همراه ِ اصل متن به طور کامل در ضمن ِ یادداشت ها می آورم.


در جلد چهاردهم از فرهنگِ معتبر و بسیار مفصل ِآکسفورد که در بیست جلد ِ بزرگ تألیف شده است می توان این اطلاعاتِ لغت شناسی را درباره ی rocket به دست آورد:

Rocket: (در معنای موشک) ... [ گرفته شده از فرانسویroquet (سده ی شانزدهم) یا اقتباس از ایتالیاییrocchetta در لاتین ِ قرون ِ میانه roccheta, rocheta (١٣۷۹م) گویا مصغرِ واژه ی ایتالیایی ِ rocca به معنای "فرموک ِ [کوچک]" است که ناظر به شکل و صورت ِ این شیء است...] (پیش از آن که سررشته ی فرموک را بکشند دوک ِ پوشیده از فرموک به شکل استوانه است ـ جمشیدی)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
الف)یک دستگاه آتش بازی که دارای محفظه ای استوانه ای شکل از کاغذ یا فلز و حاوی ترکیب های قابل احتراق است. پس از شعله ور شدن این محفظه، دستگاه به بالا یا به فاصله ای [مستقیم] پرتاب می شود. موشک های آتش بازی بیش تر برای آن ساخته می شوند که در هوا منفجر شوند و نور افشانی کنند. (مانند موشک فارسی ـ جمشیدی)


(. . . . . .)


ج) هر وسیله یا ابزار جنگی ِدراز [و استوانه ای شکل] (مانند بمبِ هوایی، پرتابه، ناویز ِ فضایی) که در آن دستگاهی موشکی وسیله ی رانش [و پرتاب] باشد. (۸)





Fusée (فوزه):


برای فارسی زبانان ِ ایران "راکت" وسیله ی ورزش ِ "تنیس" است. آنان با راکت به معنای موشک ـ مگر از طریق زبان انگلیسی ـ آشنایی ندارند. حتی در فهرست واژگان برنهاده ی فرهنگستان، "موشک" (البته در معنای یک اصطلاح شیمیایی) برابر "فوزه" قرار گرفته است. اما این فوزه ی فرانسوی آن قدر زود از زبان مردم ایران برافتاد که فرهنگ ها هم از ضبط آن خودداری کردند. fusée فرانسوی نیز در تاریخ زبان ِ فرانسه سرگذشتی همچون rocket انگلیسی داشته است. اکنون به بررسی ِ ریشه شناختی ِ این واژه توجه کنیم.


مطالب زیر از جلد هشتم فرهنگ "گنجینه ی ِ زبان ِ فرانسه" که با نظارت " پُل اَمب" تألیف شده است ترجمه می شود


Fusée )


١- معنای کهن: گروهه ای از نخ که گرداگرد ِیک دوک می پیچد. (فرموک) ...


۲- در آتش بازی: قسمی آتش ِ مصنوعی از کاغذ یا فلز که واکنش های ناشی از باروت پرتابش می کند و در هوا منفجر می شود و به هنگام احتراق ریزه ها و اخگرهایی نورانی در هوا رها می کند...


٣- در توپ خانه: دستگاهی که بر روی یک افکننده تعبیه می شود به این قصد که در زمان و مکانی دلخواه موجب انفجار گردد. (۹)


"فرموک" با "موشک ِ جنگی" چه ارتباطی دارد؟


فرهنگ ِ "ریشه شناسی ِ فرانسه" ی ِ لاروس چنین می نویسد:


Fusée: (فرموک ِ کنَف، [نخستین بار] در ترانه های عامیانه ی سده ی سیزدهم .م) آمده، از لاتین ِعامیانه fusata* گرفته شده، گروهه ای از نخ است که گرداگرد ِیک دوک می پیچد و معانی گوناگون ِ فنی را به استعاره پذیرفته است، به ویژه در آتش بازی (از سده ی شانزدهم به این سو) و توپ خانه، و شکل ِ "موشک" با "دوک" ِ[فرموک پیچیده] مقایسه می شود. (١۰)


البته فرانسویان به تقلید از انگلیسی ها به موشک "روکت roquette" هم می گویند که درباره ی این واژه پیش تر سخن گفته ایم.





با تأمل در آن چه گذشت درمی یابیم که "راکت" انگلیسی ها و "فوزه"یِ فرانسویان در اصل فرموک ِ کوچک است. پس اگر اطلاق ِ فرموک به این موشک های ِغول آسا منطقی است ایشان را موشواره نامیدن غیر منطقی نیست (همان طور که نوشتم "ک" در موشک نه کاف ِ تصغیر که کافِ تشبیه است) و می بینیم که راکت ِ انگلیسی و فوزه ی ِ فرانسوی نیز هر دو مأخوذ از قسمی آتش بازی است


رزمایش:


"رزمایش" از "رزم " و "آیش" ترکیب نشده است، بلکه ترکیبی است از "رزم" و "آزمایش" که برای سهولت ِ تلفظ برخی از واج های آن ها به هنگام ترکیب افتاده است.


البته به گاه ضرورت (خاصه در شعر) می توان این ترکیب را به صورت کامل هم بیان کرد.


این اتفاق در زبان ما بی سابقه نیست و به فارسی هم محدود نمی شود، در بسیاری از زبان ها می توان نمونه هایی از این دست را نشان داد. در زیر پاره ای از این واژگان مرکب را که به هنگام ترکیب اجزایی از آن ها افتاده است می بینیم:


کلا پیسه: مرکب از "کلاغ" و "پیسه"

کلاغ سیاه و سپید، تغییر کردن ِ چشم، یعنی زیر و بالا شدن سیاهی و سپیدی چشم، چه پیسه به معنی ِ دو رنگ است و کلاغ ِ پیسه، کلاغِ ابلق است که مأخذ ِاین لغت گردیده است.(١١)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
مولوی سروده است:


گفت تا چشمش کلاپیسه شدن


کور گشته است این دو چشم ِکور ِمن


(مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسن، دفتر پنجم، بیت ٣۷٣۵ )


سوزیان: در اصل "سود و زیان ِ" سرمایه باشد و اصل آن سود و زیان بوده است. (١۲)


ناصرخسرو می گوید:


ز دنیا زیانت زدین سود کردی اگر خوار گیری به دین سوزیان را (دیوانِ ناصرخسرو، تصحیح ِمجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران١٣۶۸، ص١١)


خاقانی می گوید:


گرچه عیسی وار از این جا بار سوزن بـرده ام


گنج ِقارون بین کز آن جا سوزیان آورده ام


(دیوان خاقانی شروانی، به تصحیح ِضیاء الدین سجادی، تهران، ١٣۷۸، ص۲۵۵)


ورزاو: مرکب از "ورز" به معنای کشاورزی، (صورتِ دیگری از "برز" که در برزگر می بینیم) و "گاو ِ" نر (گاوی که برای شخم زدن و شیار کردن ِ زمین های کشاورزی به کار رود). (١٣)


در شعری از احمد شاملو آمده است:


یوغ ِ ورزاو بر گردنمان نهادند/ گاوآهن بر ما بستند/ بر گرده مان نشستند/ و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند/ که بازماندگان را/ هنوز از چشم/ خون آبه روان است...


(مدایح ِ بی صله، تهران١٣۷۹، ص۵۹)


بُوَ ک: ترکیبی از " بُوَد" و "که"


باشد که، امید که، شاید که، و نیز اگر.


ولی محمد اکبرآبادی در شرح بیت زیر از مثنوی نوشته است: «بوک کلمه ی تمنی و آرزو است. و به معنی ِ "باشد" و "اگر" نیز آمده و مختصر ِ "بُوَد که". و در اینجا به معنی ِ اگر است».


ای بسا کس مرده در بوک و مگر که اگر این کردمی یا آن دگر» (شرح مثنوی مولوی موسوم به "مخزن الاسرار"، به اهتمام نجیب مایل هروی، تهران، ١٣۸٣، ج۲، ص۶۷۹)


ناگفته پیداست که اگر بخواهم فهرستی جامع از این قبیل ترکیب ها به دست دهم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود، پس به همین مختصر بسنده می کنم.


جالب تر آن که در رزم و آزمایش واج های "ز" و "م" مشترک است و حذفِ واج ها در این مورد توجیه پذیرتر





یادداشت ها:





(١) شرف نامه ی ِ مُنیَری، ج۲، ص۲۶۴. (به نقل از یادداشت های قزوینی، به کوشش ِ ایرج افشار یزدی، تهران، ١٣۶٣، ج۷، ص١۶٣)


(۲) دکتر عبدالحسین زرین کوب، "نوروز و آیین های وابسته به آن"، نقش بر آب، تهران، ١٣۷۴، ص۴۴۵)


(٣) به نقل از لغت نامه ی دهخدا، مدخل ِ موشک


(۴) به نقل از فرهنگ معین، مدخل ِ موشک باز


(۵) دکتر ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ١٣۶٣، ج۴، ص١١٣


(۶) برهان ِ قاطع، ج٣، ص١۴۷۰


(۷) به نقل از پاورقی برهان ِ قاطع، ج٣، ص١۴۷۰


(۸)


Rocket: … [a. F. roquet(16th c.) or ad. It. rocchetta in med. L. roccheta, rocheta (1379), app. a dim. of It. rocca ROCK3 (the third meaning of rock in English is distaff – Jamshidi)…]


a. A firework apparatus consisting of a cylindrical case of paper or metal containing an inflammable composition, by the ignition of which it may be projected to a height or distance. Pyrotechnic rockets are usually constructed so as to burst in the air and scatter a shower of sparks.


… c. Any elongated device or craft (as a flying bomb, a missile, a spacecraft) in which a rocket engine is the means of propulsion.


(The Oxford English Dictionary, second edition prepared by J. A. Simpson and E. S. Weiner, volume XIV, Oxford university press, 1989, p 22)


(۹)


Fusée: 1) Vieilli. Masse de fil qui entoure un fuseau… 2) PYROTECHNIQUE. Pièce de feu d'artifice de papier ou de métal, propulsée par réaction de la poudre, qui éclate dans l'air en lançant des jets de parcelles en ignition… 3) ARTILL. Dispositif fixé sur un projectile, destiné à le faire exploser au moment ou à l'endroit voulu.


(Trésor de la Langue Française, dictionnaire de la langue française du XIXe et du XXe siècle (1789-1960), publié sous la direction de Paul Imbs, édition du centre national de la recherche scientifique, Paris, 1971-1994, tome huitième, p 1342-3)


(١۰)


Fusée: (fusée de chanvre, fableau du XIIIe s) du lat. vulg. *fusata, quantité de fil enroulée autour d'un fuseau, a pris divers sens tech. par métaphore, spécialisé par de la pyrotechnie (XVIe s) et artillerie, la fusée ayant été comparée au fuseau.


(Dictionnaire Etymologique de la Langue Française, par Albert Dauzat, Larousse, Paris, 1938, p 348)


(١١) لغت نامه ی دهخدا


(١۲) پیشین


(١٣) برهان قاطع، ج۴، ص۲۲۶۹
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
در آشپزخانه ی زبان فارسی





(درباره ی کاربرد فعل «خوردن» در زبان فارسی)


درنگی در زبان فارسی و گفت و گوی روزمره ی فارسی‌زبانان و نگاهی به شمار عبارات و استعاراتی که در این زبان برای فعل «خوردن» و انواع خوراکی ها به کار می رود، موجب شگفتی هر پژوهنده ای می‌گردد. گرچه میتوان حدس زد که در همه ی فرهنگها استعاراتی در رابـ ـطه با خوردن و خوراکی ها موجود باشد. لیکن خوردن و مسایل مربوط به آن، چون آن با فرهنگ و زبان فارسی آمیخته شده است که می‌توان ادعا کرد که حذف این استعاره‌ها از زبان فارسی، ارتباط فارسی زبانان را با واقعیت مادی اگر نه گسسته، بلکه دست کم به شدت مختل می‌ سازد و شرح بسیاری از حالات روحی ـ روانی و موقعیت‌های گوناگون اجتماعی را اگر نه ناممکن، دست کم بسیار محدود می‌سازد. ذهن فارسی‌زبانان در موقعیت‌های گوناگون و بسیار متفاوت زندگی روزمره از عبارات ساخته شده از فعل خوردن استفاده می‌کند و ما برای نمایاندن دامنه گسترده ی این کاربرد، تنها نمونه‌هایی از آن ها را در زیر می آوریم :





ـ در زبان های اروپایی هنگامی که کسی از گفتار یا کردار شخص دیگری بیش تر از گفتار یا کردار خود جانب داری می‌کند، عبارتی را از عرصه دین به عاریه می‌گیرند و او را «مسیحی‌تر از پاپ» می‌خوانند. فارسیزبانان برای گفتن همین واقعیت عبارتی از حوزه آشپزخانه را ترجیح می‌دهند و او را «کاسه ی د*اغ‌تر از آش» می‌ نامند.


ـ افعال زیبای «نوشیدن» و «آشامیدن» به دست فعل «خوردن» چون آن از صح*نه ی زبان روزمره رانده شده‌است که فارسی زبانان چای، شیر، شربت و همگی مایعات و نوشابه‌ها را نمی‌آشامند یا نمی‌نوشند، بلکه «می‌خورند» و عرصه ی کاربرد این فعل به مایعات محدود نشده و «هوا» را هم شامل می‌گردد.و ایشان برای «هوا خوردن» است که به دامن طبیعت می‌روند،


ـ برای ذهن فارسی‌زبانان حال کسی که مجبور است تاوان عمل خوشایندی را که از او سرنزده است بدهد، با مقایسه با حال کسی که «آش نخورده و د*ه*ان سوخته» دارد، آسان و قابل درک می‌شود.


ـ در زبان فارسی هر چیز که نامناسب باشد، چنگی به دل نمی‌زند و «دندان‌گیر» نیست


ـ «برای چیزی دندان تیز کردن» نیز به معنی قصد تصاحب کردن آن چیز است.


ـ ذهنیتی که عبارت «مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه» را پرورانده است، بسیار حیرت‌انگیز است. دست کم آن که تصویری شگفت آورتر از «کله‌پاچه ی مورچه» در هیچ جا وجود ندارد.


ـ هنگامی که کسی در برابر دو گزینه قرار می‌گیرد که یکی از آن‌ها کاملن بی‌ارزش و دیگری کم ارزش است و او دومی را بر می گزیند، انگیزه ی رفتار خود را با «کاچی به از هیچی» بیان می کند.


ـ و برای بیان «مشکل کردن بی هوده‌ی کارها»، از تصویر بدیع «چرخاندن لقمه دور سر» بهره می گیرد..


ـ دست زدن به کاری که زحمت آن بیش تر از توانایی کسی باشد: « لقمه ی بزرگ تر از د*ه*ان برداشتن» است.


ـ «آشی که یک وجب روغن روی آن باشد»، برای فارسی زبان تهدیدی ترسناک است.


ـ از پس کسی برآمدن: را «یک لقمه ی چپ کردن».می نامد.


ـ عاقبت ِ ناخوشایند عمل یا رفتار خوشایند، مانند لرز کسی است که خربزه خورده باشد.


ـ آن هنگام که مسئولیت انجام دادن یا ندادن کاری متوجه کسی باشد، یا اعمالی که انجام دادن یا ندادن آن‌ها نتیجه ی یکسانی داشته باشد، یادآور «آش کشک خاله» است.


ـ برای توضیح رفتار کسی که در کارهای گوناگون دخالت بیش از حد می‌کند، او را به «نخود هر آش» تشبیه می‌کنند.


ـ «نه به این شوری شور و نه به این بی‌نمکی» با آن که به ذائقه مربوط است، لیکن توصیه‌ای به آشپزها نیست، بلکه نشان‌دهنده عدم وجود تعادل در رفتارهای گوناگون انسان است.


ـ یکی دیگر از نشانه‌های عدم تعادل در رفتار آدمی آن است که با خوردن یک غوره سردی‌اش بشود و با خوردن یک کشمش گرمی‌اش.


ـ اعتدال یا رعایت انصاف آن است که رفتار آدمی طوری باشد که: «نه سیخ بسوزد نه کباب».


ـ. آجیل مشکل‌گشا در «فرهنگ بزرگ سخن» این‌گونه تعریف شده است: «آجیلی که آن را به نیت برآورده‌شدن حاجت‌ها و رفع گرفتاری‌ها بین مردم پخش می‌کنند». (جالب آن که آجیل به صورت مجازی معنی «رشوه» هم می‌دهد. فرهنگ سخن آجیل‌خوری را به معنای رشوه گرفتن و آجیل‌دادن را به معنای رشوه دادن ثبت کرده است).


از جمله خوردنیهای دیگری که کاربرد مشکلگشایی دارد، میتوان از آش و شله‌زرد نذری نیز نام برد.


ـ در فرهنگ ایرانی دو موقعیت مناسب برای شناخت دوست شناسایی شده است. یکی در سفر و دیگری «سر سفره».


ـ ساده‌ترین کار در زبان فارسی کاری است که به خوردن مرتبط است: مثل «آب خوردن»


ـ و فرد وقتی به درجه بالایی از بدبختی می‌رسد دیگر «آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود».


ـ سماق مکیدن به معنی وقت را در انتظار بی هوده تلف کردن است. از این گذشته مزه ی آن ترش است و باعث ازدیاد ترشح د*ه*ان می‌ گردد. مقام ترشی در مقایسه با مزه‌های اصلی، یعنی شیرینی، شوری ( مثلا خیارشور) یا حتی تلخی (قهوه) در پایین‌ترین رده قرار دارد و عبارت «ترش‌رو» نیز به معنی «عبوس» است.


ـ. برای ترغیب فارسی‌زبان به تحمل و صبر، باید به او وعده ی حلوا داد. گر صیر کنی ز غوره حلوا سازی.


ـ مراسم نامزدی یا عقد که پیش‌مرحله ی زندگی مشترک دو انسان است در زبان مردم به «شیرینی‌خوران» مشهور است. دادن این عنوان به این مراسم، خوردن شیرینی را گویی هدف اصلی این مراسم می داند.


ـ احترام به شکم، فارسی زبان را وامی‌دارد که در وقت خوردن پلو زیباترین لباس خود را بپوشد و «لباس پلوخوری» در زبان روزمره به معنی زیباترین لباس است.


«در دیزی بازه، حیای گربه كجا رفته ؟» در ستایش شرم به عنوان یکی از ارزش های درو.نی شده ی انسان به کار می رود.


ـ شخصی که در راه رسیدن به چیزی از فرط اشتیاق یا دست‌پاچگی گرفتار خطری می‌ گردد و یا صدمه‌ای «می‌خورد» از هول «حلیم» توی دیگ افتاده است.


به این عبارات نیز توجه کنید: «حلیم خود را به هم زدن» به معنی به کار خود پرداختن و کاری به کار دیگران نداشتن، «حلیم کسی را هم‌زدن» به معنی دخالت کردن در کار کسی، و «برای حلیم خود روغن د*اغ کردن» به معنی به نفع خود کار کردن است.


ـ «مرد خانواده» انسانی است که هزاران استعداد و قابلیت دیگر نیز دارد اما به ترین مرد خانواده آن است که «نان‌آور» خانواده است. و بقیه اعضای خانواده ی او «نان خور» او به شمار می آیند.


ـ وقتی می‌خواهند زوجی را به داشتن فرزند تشویق کرده و از نگرانی آنان بکاهند می گویند: «هرآن کس که دندان دهد، نان دهد».


ـ استعاره ی «خوردن کفگیر به ته دیگ»: به معنی فقیر و بی‌پول شدن یا ورشکست شدن است. علامت فقیر شدن شخص ثروتمند، خوردن کفگیر او (یعنی وسیله کشیدن پلو) به ته دیگ است و دوران پلوخوری او گذشته است.


ـ علامت توانمندی نیز آن است که «دست کسی به دهانش برسد».


ـ هر عمل انسان با نتیجه ی آن تناسب مشخصی دارد و «هرچقدر که پول بدهد آش می‌خورد».


ـ در ذهن فارسی زبان، هنگامی که تغییری در وضعیت و موقعیت های نامطلوب ایجاد نمی گردد، باز «همان آش و همان کاسه!» است.


ـ و انسان ِ با تجربه را انسانی می‌داند که سرد و گرم زندگی را «چشیده» باشد.


ـ و اگر کسی که بخواهد از فکر، عقیده یا تصمیم کسی در مورد مسئله خاصی سردربیاورد، باید ببیند که «مزه د*ه*ان او» چیست.


ـ بسیاری از چیزها نیز مزه دارند، از جمله شکست که تلخ است. یا آدم‌های شوخ‌طبع که «بامزه» یا «بانمک» هستند و یا آدم‌های لوس که بی‌مزه یا بی‌نمک هستند. یعنی قوه چشایی به عنوان ابزاری کمکی در شناخت مطرح است.


ـ شیر اولین خوراک انسان است و مزه ی شیر اولین مزه‌ای است که قوه چشایی انسان آن را ادراک می‌کند. صفت شیرین در زبان فارسی به همین مزه نظر دارد. همه پدیدها و وقایعی که به این صفت موصوف شود، ذهن فارسی زبان را به مزه‌ی نخستین چیزی که خورده است، متوجه می‌سازد. طعم پیروزی (مانند شیر) شیرین است. طعم خربزه، باقلوا و حلوا هم همین‌طور. بعضی از بچه‌ها هم شیرین هستند. همچنین صحبت‌کردن یا لهجه ی بعضی‌ها شیرین است.خود زبان فارسی نیز هنگامی که پ را جانشین ف کنند، به قند و شکر و عسل تبدیل می‌شود!


ـ شخص بداخلاق را نمی‌شود با یک من عسل هم خورد!


ـ کار فرد متملق و چاپلوس نیز چیدن بادمجان دور قاب است.


ـ برای کسی «تره خرد کردن» یا «سبزی پاک کردن» نیز به معنی تملق‌گویی و چاپلوسی‌کردن است که امروزه شکل منفی آن یعنی «تره خرد نکردن برای کسی» یا «سبزی خرد نکردن برای کسی» رایج است، که معنی ِ برای کسی اهمیت قایل نشدن، کسی را تحویل نگرفتن و یا قدرت او را به رسمیت نشناختن دارد.


ـ شکم ِ همواره سوگوار را با خوردن خوراکی های بادآورده « از عزا درمی آورند»


ـ «شکم‌سیر» نیز از مفاهیم سیـاس*ـی رایج در میان هنرمندان متعهد است. شکم سیر یعنی کسی که در رفاه است و خبری از حال گرسنگان ندارد.


ـ همان کسانی که دایمن از شکم و خوردن سخن می گویند، «از سرشکم حرف زدن» را سخن بی هوده گفتن معنی می‌کنند.


ـ شکم را صابون زدن به معنی به خود وعده ی خوردن دادن و خود را آماده «لفت و ل*ی*سی» کردن می باشد.


ـ تشبیه دختران زیبا به «هلوی پو*ست‌کنده» و گفته هایی چون («جیگرتو بخورم» یا «بخورمت» و نیز توصیف اعضای ب*دن یار به چیزهای خوردنی (ل*ب مثل عسل یا حلوا، پستان مثل لیموشیرین یا انار) در زبان فارسی « مثل نقل و نبات» به کار می رود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
ـ «خوردن» که وسیله‌ای برای جلب محبت است، خود می‌تواند به عنوان سلاحی هراس آور نیز مورد استفاده قرار گیرد. «چیز» از جمله خوردنی‌های خطرناک در ایران قدیم بوده است و اسرار تهیه ی آن مانند ساختن سموم گوناگون از جمله علوم پنهانی است و به یاری آن دیگران را «چیزخور» می‌کرده‌اند.


ـ خوردنی‌های ایران اغلب مطبوع و خوشمزه‌اند. اما گاه «خوردنی‌های» زشت و کریه نیز در «آشپزخانه زبان فارسی» یافت می‌شود.که «چس» یکی از آن‌هاست و خوردن آن نشانه ای از نداشتن دست و دلبازی و بخشندگی نزد خورنده آن است. لقب مشمئزکننده فرد خسیس نیز در این زبان «چس‌خور» است.


ـ یکی از چیزهای «خوردنی» دیگر در زبان فارسی «گُه» است و تعریف‌کردن از خود را مانند خوردن آن می‌دانند. کودکان نیز از این فعل برای ابراز پشیمانی از رفتار یا کار ناپسند خود استفاده می‌کنند. در داستان «موش و گربه» ی زاکانی هنگامی که سفیر موش‌ها پیام شاه کشور را به گربه می‌رساند: «یا برو پایتخت در خدمت / یا که آماده باش جنگانا»، جواب گربه این است که: گربه گفتا که شاه گـه خورده/ من نیایم برون ز کرمانا. گـه‌خوردن در این‌جا به معنی غلط‌کرده و چرت گفته است می باشد.


ـ در گفت و گو های میان مردان، خوردن تک رمان و همین‌طور بیضه (تخم) در جملات تهدیدآمیزی که بر عدم توانایی طرف مقابل برای انجام کاری تأکید می‌کند، رایج است : [ اگه شکایت کنه برات حسابی دردسر درست می‌شه. ـ نه بابا. فلانمو نمیتونه بخوره!].


ـ خوردن «حلوای زنان» به معنی هم‌خوابگی با آنان امروزه دیگر منسوخ گشته است. نظامی در داستان خسرو و شیرین صح*نه‌ی جالبی را به تصویر می‌کشد. خسرو در اولین ملاقات خود با شیرین قصد همخوابگی با او را می‌کند. «ل*بش ب*و*سید و گفت ای من غلامت/بده دانه که مرغ آمد به دامت. یک امشب تازه داریم این نفس را/که بر فردا ولایت نیست کس را». اما شیرین که عشـ*ـق بـازی را می‌پذیرد، تقاضای هم‌خوابگی را به آینده موکول می‌کند: «من آن شیرین درخت آبدارم /که هم حلوا و هم جلاب دارم. نخست از من قناعت کن به جلاب /که حلوا هم تو خواهی خورد مشتاب».


ـ هنگامی که دخالت دو شخص در یک کار نتیجه ای نا خواسته به ‌بار می‌آورد، در ذهن فارسی‌زبان این عبارت را زنده می‌کند که «وجود دو آشپز، آش را یا شور می کند یا بی‌نمک ».


ـ «کباب شدن دل یا جگر » به معنی متأثر شدن از واقعه‌ای دردناک از قدیم در زبان فارسی رواج داشته است . به گفته ی فردوسی: مبادا که تاج از تو گریان شود/ دل انجمن بر تو بریان شود. همچنین از مولانا: زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم/ زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم. جمله ی «دلم سوخت» باید حالت روحی و روانی پیچیده‌ای را به شنونده نشان بدهد و «دلم کباب شد» تشدید همین حالت است. همچنین «کباب‌کردن کسی» و یا «جلزولز درآوردن از کسی» از جمله ی تهدیدات رایج است.


ـ «تلخگوشت» نیز صفتی برای انسان بداخلاق به شمار می رود.


ـ و آدم فرصت طلب نیز همیشه نان را به نرخ روز می خورد


و هنگامی که غذا خارج از اندازه خوش مزه باشد، فارسی زبان « انگشتانش را هم با آن می خورد».


فعل «خوردن» در زبان فارسی دارای اهمیتی استثنایی و جایگاهی منحصر به فرد می باشد. استفاده‌های «مجاز» از این فعل آن‌قدر متعدد است که حذف شان از این زبان، زبان فارسی را مختل می‌ سازد. از این رو هیچ فعل دیگری در زبان فارسی با فعل «خوردن» قابل مقایسه نیست و همان‌ گونه که انسان بدون «خوردن» از پای می‌افتد، حذف فعل «خوردن» زبان فارسی را یکسره ازکار می‌اندازد و به رابـ ـطه آن با واقعیت مادی و زندگی روزمره آسیب می زند. فارسی زبانان بدون این فعل دیگر نمی توانند « غم بخورند» و از « افسوس خوردن » بر هر چیزی باز می مانند. ، دیگر نمی توانند «سوگندی بخورند» و یا «خودخوری» نمایند. کسی نیز نمی‌تواند با پرحرفی خود «مغز آنان را بخورد». «جیـ*ـگر» کسی را نمی‌توانند بخورند و یا حماقت شخص ابلهی را نتیجه «خوردن مغز خر» بدانند.


شماراین گونه عبارات و استعاره‌ها بسیار زیاد است و پرداختن به همه ی آن‌ها فرصت بیش تری می‌خواهد. ما در پایان برای قانع ساختن خوانندگان دیرباورمان آنان را به «فرهنگ بزرگ سخن» تالیف آقای حسن انوری اشاره داده و توجه آن‌ها را به معنی فعل «خوردن» در آن جا جلب می نماییم:


قسم، سوگند، حق، گول و فریب، سرما، سر (مأیوس شدن)، غوطه، تاب، غم، خود، رشوه، شلاق، کتک، فحش، توسری، صدمه، افسوس، «خون ‌خود»، جوش، حرص، مغزخر (حماقت)، مغز یا سر کسی را (به معنی زیاده روی در حرف‌زدن)، حسرت، غبطه‌، مال، عصبانیت یا خشم (فروخوردن). گرما و سرما، شکست، رنج و سختی (فردوسی: زدشمن جهان پاک من کرده‌ام، بسی رنج و سختی که من خورده‌ام). [ و از استفاده‌هایی مانند «لباس ب*دن را می‌خورد» و «اتومبیل بنزین می‌خورد» و «بقال سرکوچه تومنی پنج‌زار می‌خورد و نیز از مشتقات «خوردن به معنی اصابت کردن» مانند: زمین خوردن، چاقوخوردن، تیرخوردن و چشم‌خوردن و مانند آن می گذریم ].


کوتاه سخن آن که، اگر همه ی انواع استفاده از فعل «خوردن» را که ما بسیاری از آن ها را نیز ناکفته گذاشته ایم، در نظر بگیریم، می‌توان ادعا کرد که فارسی زبانان از هنگامی که به دنیا می‌آیند تا هنگامی که می‌میرند درحال خوردن هستند. نگاهی به تنها فهرست بالا، هر خواننده‌ای را از نیرو و توان دستگاه گوارشی این گروه از مردم جهان شگفت زده می‌سازد.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
پری در زبان و ادبیات فارسی


از اوستا تا قصّه‏‌های عامیانه‌‌ی مادربزرگ‏‌ها، نام پری‏ بارها تکرار شده است. پری موجودی افسانه‌‌ای و بسیار زیبا و فریباست. در طیّ سده‌‏ها، شخصیت او بارها دگرگون شده؛ گاه مظهر هرگونه پلیدی و بدخواهی است و گاه همچون فرشته، به گفته‌‌ی حافظ: «از هر عیب بری است»؛ گاه هم‌‌راه جادوان (= جادوگران) است و گاه با جن یکسان.

نام پری در اوستا به‌‌صورت «Pairika» و در زبان پهلوی ذکر شده است.


پریان در اوستا موجودهایی اهریمنی و نابکارند که از آن‌‌ها در کنار «جادوان» یاد شده است. در کنار دریای «فراخکرت» به‌‌صورت ستارگان دنباله‏‌دار در میان زمین و آسمان می‌‏پرند و ستاره‌‌ی «تشتر» آن‌‌ها را در هم می‌‏شکند. همچنان که «تشتر» در برابر «پری خشک‏‌سالی» نیز پایداری نموده و او را شکست داده است.


«موش‌‏پری» یکی از پریانی است که نامش در اوستا آمده است و دیگری پری «خناثئیتی» است که گرشاسپ، پهلوان مشهور، با او ارتباط داشت. پری در زند وندیداد «دیوزن» معرفی شده است.


در جایی از بندهش نیز به همین مفهوم به کار رفته و در جای دیگری از آن از جمله موجودهای اهریمنی است که نامش در کنار نام «جادو» آمده است.


در شاهنامه از پری در کنار «دیو» و نیز در کنار مرغ و جانوران درنده جزو فرمان‌‌بران و سپاهیان برخی از شاهان پیشدادی یاد شده است.


برخی از استوره‌‌شناسان ایرانی معتقدند که در روزگاران کهن، پیش از دین زرتشت، پری در اصل ایزدبانوی باروری و زایش بود که تولد فرزندان، برکت و فراوانی نعمت، جاری‌‌شدن آب‏‌ها و رویش گیاهان به نیروی او بستگی داشت.


پری به مردان عشق می‌‏ورزید و آتش عشق را در نهاد انسان‌‌ها بر می‌‏افروخت و در این کار مانند زنی جوان، بسیار زیبا و فریبنده تصور می‌‏شد. ظاهرن پری پیش از پیدایش دین زرتشت ستایش می‌‏شد، اما با دین‌‏آوری زرتشت و در پی آن دگرگونی‏‌های اجتماعی، در اعتقادات زرتشتیان به‌‌صورت موجودی زشت و اهریمنی درآمد.


با‌این‌حال، طرفه آن است که امروزه همچنان برخی از زرتشتیان برای گرفتن حاجت به «دخترشاه پریان» متوسل می‌‏شوند و سفره‌‏ای را به نام او همراه با آیین ویژه‌‌ای می‌‏گسترند.


نشان‌‌هایی از تصورات دیرین ایرانیان درباره‌‌ی ارتباط پری با کامکاری و باروری، با چهره‌‏ای ستودنی در ادب فارسیِ دوره‌‌ی اسلامی و فرهنگ عامه‌‌ی ایران برجای مانده است.


با وجود چهره‌‌ی اهریمنی پری در دین زردشتی، پری در ادب فارسی مظهر زیبایی است؛ چنان‌‌که شاعران معشوق خود را به پری مانند کرده‌‏اند. پری در کنار «حوری» و واژگانی مانند «ماه»، «گل» و «سرو»، که زیبایی و خوش‌‏اندامی را وصف می‌‏کند، در شعر غنایی فارسی بسیار به کار رفته است؛ و ترکیب‌‌هایی مانند پری‌‌پیکر، پری‌‌چهره، پری‌‌دیدار، پری‌‏رخسار، پری‌‌روی، پری‌‏زاد و پری‌‏زاده، همه زیبایی و دل‌‌ربایی را وصف می‌‏کند.


در داستان‌‌های فارسی «دختر شاه ‏پریان» آن‌‌چنان زیبا است که ازدواج با او به‌‌صورت آرزو در آمده است و در قصّه‏‌های عامیانه بارها از عشق‌‏ورزی و ازدواج قهرمانان داستان با پریان، به‌‌ویژه دختر شاه پریان، یاد شده است؛ همچنان‏‌که اسکندر، مطابق اسکندرنامه‌‌ی نسخه‌‌ی نفیسی، با پادشاه پریان به نام آراقیت و سپاهیانش با پریان دیگر، و حمزه در قصّه‌‌ی حمزه با اسمای پری ازدواج می‌‏کنند. بدین ترتیب، پری در قصّه‌‏های فارسی، بیش‌‌وکم، خوشـی‌ و طرب و کام‏‌ورزی و عشق‏‌بازی را تداعی می‏‌کند و از آن است که در «اسکندرنامه‌‌ی کبیر» نام‌‏های سه دختر شاه پریان، ملک طیفور، عبارت است از: فرح‌‏افزا، روح‌‌افزا و خوشـی‌‏‌افزا.


گاه پریان خود عاشق قهرمانان داستان می‏‌شوند و اگر قهرمانان به وصال با آن‌‌ها تن در ندهند، پریان آنان را می‌‏آزارند و یا گرفتار جادو می‏‌کنند. در سام‌‏نامه، منظومه‌‌ی منسوب به خواجوی کرمانی، شاعر سده‌‌ی هشتم، عالم‌‌افروز پری نیز عاشق سام است و می‏‌خواهد با او درآمیزد؛ اما سام که دل‏‌باخته‌‌ی پری‏‌دخت، دختر خاقان‏ چین، است، همواره از پیوند با این پری سر می‌‏پیچد و او نیز با افسون خود پری‏‌دخت را به دریای چین می‌‏اندازد. با عنایت به این‌‌که در اوستا «Sama» لقب گرشاسپ است، چنین به نظر می‏‌رسد که عالم‌‌افروز در سام‌‌نامه دگرگونه‌‏ای از همان پری خناثئیتی است که مطابق اوستا گرشاسب با او در آمیخت.


در هزار و یک شب پری «جنیه» نامیده شده است و در حکایت «نورالدین و شمس‏الدین» و حکایت «ملک شهرمان و قمرزمان» پریان باعث می‌‏شوند که دختر و پسری به یکدیگر عشق بورزند و با هم ازدواج کنند؛ چنان‏‌که بیژن در شاهنامه نیز در دفاع خود نزد افراسیاب، پری را باعث عشق خود و منیژه معرّفی می‌‏کند. این همه، ظاهرن، بازتابی از اعتقادات ایرانیان باستان درباره‌‌ی پری به عنوان الاهه‌ی عشق و زایش است.


برخی از عوام ایران جایگاه پریان را که عبارت است از چشمه‌‏‌سارها، چاه‌‏ها، پاکنه‌‏ها و پلکان آب‌‌انبارها، اصطلاحن «فاضل» می‏‌نامند. شایان توجّه است که در بیش‌‌تر مکان‌‌های فاضل رطوبت هست؛ چنان‏‌که‏ گویی پری به‌گونه‌‏ای با آب و رطوبت پیوند دارد. در اعتقادات ایرانیان باستان نیز جاری‌‌شدن آب‌‏ها و رویش گیاهان به‌‌گونه‏‌ای با پری در ارتباط بوده است.


در داستان‌‌های فارسی نیز جایگاه پریان یا در چاه است، یا در دریاست، و یا در نهر و چشمه به سر می‌‏برند و به آبتنی و شست‏‌وشو مشغولند. در بخشی از داراب‌‏نامه‌‌ی ترسوسی با انسان‌‌های آبی روبه‌‏روایم و از جمله زنی آبی که بسیار زیباست و قهرمان داستان دل‌‏باخته‌‌ی اوست و با هم ازدواج می‌‏کنند.


شاید این زن آبی همان «پری‏ دریایی» باشد که ظاهرن اصل و نسب ایرانی ندارد و از استوره‌‌های یونان و روم به فرهنگ ایرانی وارد شده است. به‌‌هرحال، در داستان‌‌های فارسی همیشه هم جایگاه پریان در آب نیست. گاه نیز در زیرزمین پنهانند که البته در آن‌‌جا نیز رطوبت هست. در برخی از داستان‌‌ها هم جای آن‌‌ها در کوه قاف یا نزدیک به آن ذکر شده است.


مطابق با آن‌‌چه در زبان و ادب فارسی آمده است، پریان از دیدگان انسان‌‌ها پنهانند، به‌سرعت در حرکت‏‌اند، بال و پر دارند، در هوا پرواز می‏‌کنند و پیش از آن‌‌که به زمین فرود آیند، دود و ابر در آسمان پدیدار می‌‏شود. چهره‌‌ی آن‌‌ها مانند آدمی است، اما اندام‏‌شان در داراب‌‏نامه‌‌ی ترسوسی به مرغ و پاهای‌‏شان در اسکندرنامه به چهار‏پایان شبیه است که در این‌‌صورت با سانتورها یا قنطورس‏ها (Centaurus) در استوره‌‌های یونان و روم همانندند. برخی از پریان با آدمیان هم‌‌زادند و چهره‌‌ی آنان همانند چهره‌‌ی انسان هم‌‌زادشان است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

پریان جلد دارند و گاه برای آبتنی از جلد خود بیرون می‌‏آیند و اگر کسی جلد آن‌‌ها را برباید، نمی‌‏توانند بگریزند. گاه نیز آن‌‌ها در میوه‏‌هایی مانند نارنج و انار پنهانند؛ و، به احتمال بسیار، در قصّه‌‌ی مشهور «نارنج و ترنج» دختر نارنج و ترنج ‏پری است. پریان چون جادو می‌‏دانند، به‌شکل‏‌های اسب، گاو، اژدها، شیر و چهارپایان دیگر در می‌‏آیند. گاه نیز به‏صورت مار، به‌ویژه مار سفید و مارمولک‌‏اند. در بسیاری از موارد هم به‌شکل پرندگان، به‌‌ویژه، کبوتر ظاهر می‌‏شوند. در بسیاری از موارد نیز، به‌‌ویژه هنگامی که بخواهند قهرمانی را بفریبند و یا او را گرفتار بند عشق خود کنند، به‌شکل گورخری زیبا درمی‌‏آیند و قهرمان را به دنبال خود می‌‏کشانند. (گفتنی است که در این‌‌گونه موارد، در قصّه‏‌های متاخّرتر «آهو» به‌‌جای «گورخر» ذکر شده است.) در شاهنامه بهرام چوبین را نیز گوری زیبا به دنبال خود می‌‏کشاند تا به کاخ زنی راه می‌‏یابد و میهمان او می‌‏شود و هنگامی که از وی جدا می‌‏شود، مَنشی دیگر می‌‏یابد. اگرچه در شاهنامه زن یادشده، به‌‌صراحت پری معرّفی نشده است؛ اما اسلوب داستان، مانند داستان‌‌های عشق پریان است و تو گویی بهرام پس از دیدار با زن اسرارآمیز، «پری‌زده» شده است؛ چنان‏‌که در یکی از نسخه‌‏های کهن ترجمه‌‌ی تاریخ طبری، زن یادشده، به‌‌صراحت «پری» دانسته شده که عاشق بهرام است و در مقابله‌‌ی بهرام و سپاهیانش با دشمنانشان، او با یارانش پیش سپاه بهرام می‌‏ایستند و دشمنان بهرام هزیمت می‌‏کنند. پایان سحر‏آمیز زندگی بهرام گور، پادشاه ساسانی، در هفت‌‏پیکر نیز قابل‌‌درنگ است که او گوری را دنبال می‌‏کند و از پی آن به غاری می‏رود و از دیدگان مردم پنهان می‌‌شود. شاید آن گور نیز در داستان بهرام، همان پری باشد.


در داستان‌‌های عامیانه‌ی فارسی پریان مذکّر نیز حضور دارند. پریان از اسرار همه چیز آگاهند و در جادو چیره‏دست‌اند. بااین‌حال، مطالب سمک عیار نشان می‏دهد که پریان همان جادوان (= جادوگران) نیستند، چنان‏که در اوستا نیز این دو از هم تفکیک شده‏اند.


در قصّه‏های فارسی، پریان گاه با دیوها دوست‌‏اند و دیوها آن‌‌ها را یاری می‏‌رسانند؛ و گاه نیز با هم دشمن و در ستیزند. در بسیاری از قصّه‏‌ها نیز دیوی عاشق پری است و او را به تمنّای وصال خود اسیر کرده است؛ اما پری از پیوستن با دیو سخت پرهیز دارد.


در داستان‌‌های فارسی با دو گروه از پریان روبه‌‌روایم: گروهی که کافر و بدکردارند و آدمیان را می‌‏آزارند، زهر در چشمه‌‏ها می‌‏کنند، انسان‌‌ها را می‌‏ربایند و سر دل‏‌باختگان و خواستگاران خود را می‌‏برند، که ظاهرن در این‏‌گونه داستان‌‌ها صبغه‌‏ای از اعتقادات کهن زردشتی درباره‌‌ی پری نمودار است؛ و گروهی دیگر از پریان، که خداپرست و نیک‌‏رفتارند و با جادوی خود به قهرمانان داستان یاری می‌‏رسانند، یا آنان را راهنمایی می‌‏کنند که با برگ درختی سحرآمیز چه‌‌گونه دردها را درمان، به‌‏ویژه چشمان نابینا را بینا کنند، در این‌‌گونه موارد ظاهرن صبغه‌‌ی قداست و الاهی پری پیش از ظهور زرتشت، حفظ شده است.


پریان کافر و بدکردار از نام خدا می‏‌گریزند و آدمیان را گرفتار طلسم و جادو می‌‏کنند. قهرمانان برای رهایی از طلسم پریان به راهنمایی عابدی خداپرست نیازمندند که در سمک عیار از او به عنوان «یزدان‏پرست» یاد شده است و کارهای او وظایف کاهنان را در جوامع باستانی تداعی می‌‏کند. گاه نیز خضر و الیاس قهرمانان را از طلسم رها می‌‏کنند. پریان دارای گنج‏‌اند و هنگامی که قهرمانان طلسم آن‌‌ها را می‏‌شکنند، گنج و سرمایه پریان را به دست می‌‏آورند.


داستان‌‌های پریان بخشی از ادبیات بسیاری از مردم جهان را تشکیل می‌‏دهد که برخی از ویژگی‏‌های پریان در ادبیات همه آنان مشترک است، مانند این‌‌که پریان با جادوی خود خصلت‌‏های نیک یا بد را به نوزادان می‌‏بخشند، اندیشه‏‌های دیگران را درمی‌‏یابند و از آینده خبر می‏‌دهند، دارای کاخ‏‌ها و سفره‌‏های رنگین‌‏اند، اشیا و اشخاص را با جادوی خود به‌صورت‏های گوناگون در می‏آورند و گنج و سرمایه‌ی سرشار دارند که به دیگران می‏بخشند. این ویژگی‌‏ها در قصّه‌‏های عامیانه‌‌ی فارسی هم بیش‌‌وکم دیده می‌‏شود.


پریان با جادوی خود خصلت‌‏های نیک یا بد را به نوزادان می‌‏بخشند، اندیشه‏‌های دیگران را در می‏‌یابند و از آینده خبر می‏‌دهند، ...


پری در ادب فارسی گاه به معنی «فرشته» و متضاد نام‌‏هایی مانند «دیو» و «اهرمن»، به معنی شیطان، به کار رفته است. در بسیاری از موارد هم با «جن» هم‌معنا است، چنان‌‌که در مرزبان‏‌نامه آمده است که معزّمان (= افسونگران و جن‏‌گیران) پری را در شیشه می‏‌کنند و در غزلیات مولانا نیز به این موضوع اشاره شده است؛ اما در مثنوی از این‌‌که دیو (= جن) را در شیشه می‌‏کنند، سخن رفته است. در برخی از ترجمه‌‏های کهن فارسی قرآن نیز واژه‌‌ی «جن» به «پری» ترجمه شده است و در شعر فارسی به این‌که پری‏ همانند جن با جنون و دیوانگی مرتبط است، اشاره شده است. ترکیب‌‌هایی هم مانند «پری‏‌افسای»، «پری‌‏بند»، «پری‌‏خوان»، «پری‏‌سای» و «پری‌‌گرفته» به معنی «جن‌‏گیر» است.


امروزه، برخی از عوام ایران پریان را «خوبان» و «از‌ما‌به‌‌تران» نیز می‌‏گویند و معتقدند که زیر درختان و در کنار چشمه‏‌سارها و چاه‏‌ها نباید خوابید، زیرا ممکن است که آدمی «پری‌‏زده» شود؛ و آزار پریان را، که گاه منجر به جنون شخصی پری‌‏زده می‏‌شود، اصطلاحن «ظفر» می‏‌گویند. برای درمان پری‌‏زده، به راهنمایی غیب‏‌گو یا پری‌‏خوان، در مکان «فاضل»، مانند سایه‌‌ی درخت و کنار چشمه‌‏سار، زیرزمین و آب‏‌انبار، سفره‌‏ای که پارچه‌‌ی سبز یا سفید، آرد، نمک، شمع و آیینه از لوازم آن بود، می‌‏گستردند و به خواندن اوراد می‏‌پرداختند. این رسم که «سفره‌‌سبزی‌‌کردن» نام دارد، اکنون تقریبن منسوخ شده است.


در اعتقادات ایرانیان کهن دو تصوّر درباره‌‌ی پری وجود داشت: یکی تصوّر منفی، که برطبق اعتقادات زردشتی پری را پلید و اهریمنی می‌‏دانست؛ و دیگری تصوّری که پری را الاهه‌‌ی عشق و باروری می‌‏دانست و صبغه‌‌ی قداست به پری می‏‌داد. پس از ورود اسلام به ایران نیز این دو ذهنیّت درباره‌‌ی پری دوام یافت و از یک سو ویژگی‏‌های پری زردشتی با اعتقادات درباره‌ی جنیان بدجنس و شیاطین درآمیخت و از سوی دیگر پری که زمانی ایزدبانو بود، مترادف با فرشته و حوری پنداشته شد.


برگرفته از: باغ ادب
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
مصطفی کاویانی


رویین یا ژوبین


در شاهنامه چاپ مسکو (ج ۴، برگ ۱۸، بیت ۱۵۷ـ۱۵۸) می خوانیم:
چو سی و سه مهتر ز تخم پشنگ / که رویین بدی شاهشان روز جنگ
به گاه نبـرد او بدی پیش تک رمان / نگهبــان گــردان و دامـــاد توس
در شاهنامه چاپ دکتر خالقی (ج ۳، برگ ۱۲، بیت ۱۵۱ ـ۱۵۲) این بیت ها به همین گونه ضبط شده و استاد در پاورقی نسخه بدل ها را چنین گزارش کرده اند:
ف: که شیدوش بد شاهشان؛ ق (نیز لی، لن، آ: که ژوبین بدی سازشان؛ لن: که روشن بدی شاهشان؛ و: که رویین بدی پیششان).
در متن چاپی دکتر دبیرسیاقی از شاهنامه (ج ۳، ٦۸۳، بیت ۱۹۳ ـ۱۹۵) این دو بیت، به صورت زیر و در سه بیت ضبط شده است:
چو سی و سه جنگی ز تخم پشنگ / که ژوبین بدی سازشان روز جنگ
نگهبان ایشـان همــی بـود ریـــو / که بودی دلیــر و هشیـوار و نیـو
به گاه نبــرد او بــدی پیش تک رمان / نگهبـان گـــردان و دامــاد توس
* * *
در شاهنامه فردوسی، رویین فرزند پیران ویسه است و توس سپهبد هرگز دامادی به نام رویین نداشته و داماد توس، روینیز (Reyniz یا Rivniz) بوده است.
نخستین باری که با نام رویین فرزند سپهسالار پیران ویسه در شاهنامه فردوسی آشنا می شویم، ضمن داستان غم انگیز سیاوش و هنگام چوگان بازی افراسیاب و سیاوش است.
به نزد سیاوش فرستاد یار / چو رویین و چون شیده نامدار
حتا زمانی که سیاوش آزاده درست پیمان، به فرمان نابخردانه و اهریمنی افراسیاب بداندیش به دست دژخیم زشت خویی چون گرویزره ناجوانمردانه کشته شد و صدها دلاور ایرانی همراه او را گر*دن زدند، عطش پایان ناپذیر افراسیاب که تشنه ی خون بیش تری بود، تسکین نیافت. آتش سوزان طبع سرکش و خونریز او قربانیان بیش تری می طلبید و در این اندیشه بود که دختر باردار خویش، فرنگیس، را که جفت باوفای سیاوش بود، بکشد تا نسلی از سیاوش باقی نماند. افراسیاب نیک می دانست که
به خون سیاوش سیه پوشد آب / کند زار نفرین بر افراسیاب
آقای شاهرخ مسکوب در کتاب سوگ سیاوش، برگ ۳٦، می گوید: «مرگ او را جهان و جهانیان برنمی تابند و رهایی کشنده او محال است. غروب این خورشید، تکوین آفتاب دیگری است که تباه کننده ی تاریکی است.»
افراسیاب برای اجرای نیت شوم و قصد پلید و غیرانسانی خود (نابودی فرنگیس) به برادرش، گرسیوز، که وجودش تبلور و تجسم نامردمی و شیطان صفتی و سرشار و لبریز از فرومایگی است، می گوید:
ز پرده به درگـه بریــدش کشان / بــــر روزبانـــان مــردم کُشـــان
بــدان تا بگیرنـد مــوی سـرش / بدرنــد بر بـــر همـــه چــادرش
زنندش همی چوب تا تخـم کین / بریــزد بر این بــوم توران زمیــن
نخواهـم ز بیــخ سیاوش درخت / نه شاخ و نه برگ و نه تاج و تخت
پیلسم، برادر پیران ویسه، به اتفاق دو برادر دیگرش لهاک و فرشیدورد، برای نجات جان فرنگیس به سوی برادر مهتر خود پیران که به دور از این وقایع در خن به سر می برد، شتافتند تا با نفوذی که پیران سپهبد در افراسیاب دارد از وقوع فاجعه دیگر و کشته شدن فرنگیس جلوگیری شود.
پیلسم پس از رسیدن به حضور پیران و آگاهانیدن او از ماجرای دلخراش سیاوش، خطاب به برادر می گوید:
فرنگیس را نیـز خواهنـد کشت / مکن هیچ گونه بر این کار پشت
آن گاه پیران
خود و گرد رویین و فرشیدورد / بــرآورد زان راه ناگــاه گــرد
این دومین تجلی نام رویین، پسر پیران، در شاهنامه فردوسی است.
در جلد چهارم شاهنامه چاپ مسکو در برگ های ۱۰۵ و ۱۰٦، در بیت های ۱۵۰۲ و ۱۵۰۴ و ۱۵۰۵ در مجموع سه بار به نام رویین برمی خوریم که همه تأکیدی است بر این که رویین فرزند پیران است و در داستان خاقان، بیت ۷۸۲، نیز نام رویین با پدرش پیران و عموهایش، هومان و کلباد، آمده است.
در جنگ دوازده رخ، هفده بار نام رویین آمده است. در این جنگ رویین به عنوان سفیر و فرستاده ی پدر خویش، پیران، به سوی گودرز سپهسالار سپاه ایران می رود.
پسر بد مـر او را سر انجمن / یکـی نام، روییــن رویینه تـــن
بدو گفت نزدیک گودرز شو / سخن گوی هشیار و پاسخ شنو
هنگامی که رویین به حضور گودرز می رسد و پیام پدر را تقدیم می دارد:
به رویین چنین گفت پس پهلوان / که ای پور سالار و فــرخ جـوان
تو مهمـان ما بــود بایـد نخست / پس این پاسخ نامه بایدت جست
و در همین جنگ دوازده رخ است که طومار حیات رویین پیران به دست بیژن گیو در هم پیچیده و به زندگی او خاتمه داده می شود.
ششم، بیژن گیو و رویین دمان / به زه برنهادنــد هر دو کمان
در شاهنامه ترجمه بنداری اصفهانی آمده است: «واما السادس و هو بیزن بن جیو و قرنه رویین بن بیران.»
به رومی عمود آنگهی پور گیـو / همی گشت با گرد رویین نیو
زد از باد بر سرش رومـی ستون / فرو ریخت از ترگ او مغز و خون
کمند اندر افکند و بر زین کشید / نبد کس که تیمـار روییـن کشـید
و این پایان ماجرای رویین پیران در شاهنامه است.
در سلسله وقایع شاهنامه جنگ سرنوشت ساز کیخسرو و افراسیاب، جنگ بزرگ نامیده شده است. این رخداد پس از واقعه ی دوازده رخ اتفاق افتاده و طبیعی است که رویین پیران کشته شده و نمی تواند در جنگ بزرگ حضوری داشته باشد. اما در همین جنگ چهار بار اسم رویین ذکر شده است.
نخستین بار هنگامی است که افراسیاب از نتیجه تلخ جنگ دوازده رخ و کشته شدن پیران، هومان، کلباد، لهاک، فرشیدورد، پیران ویسه و رویین فرزند پیران آگاه می شود و بر آنان زاری می کند.
از آن درد بگــریست افراسیـاب / همی کند موی و همی ریخت آب


همی گفت زار ای جهانبین من / ســوار سرافـــراز روییـن مـــن


جهانجــوی لهاک و فرشیدورد / ســواران و گـــردان روز نبـــرد


از این جنگ پور و بـرادر نمانـد / بــزرگان و سالار و لشکــر نماند
تا آن جا که شاهنامه گویاست، در پیکار دوازده رخ پسر و برادری از افراسیاب کشته نشده است و اگر شده باشد بینام و نشان است که آن هم بعید است فرزندی از افراسیاب و یا برادری از او در میدان جنگ کشته شود و گمنام باقی بماند. در حقیقت می توان گفت: هنگامه ی سهمگین دوازده رخ، جنگ دو تیره پهلوانی ایران و توران، یعنی دودمان گودرز و خاندان پیران ویسه است.
اما بیت های که حاکی است افراسیاب بر مرگ پور برادر می گرید، این توهم را به وجود می آورد که احتمالن در این جنگ، فرزند و یا برادری از افراسیاب کشته شده است و در منابع و مآخذ مورد استفاده فردوسی، داستانی بیانگر این امر بوده است و استاد توس از به نظم درآوردن آن خودداری کــرده است و به صورت گــذری و نظـــری فقط زاری افراسیاب را بیان کـرده است که آن هم خلاف امانت داری فردوسی نسبت به منابع مورد استفاده اش است.
از سویی می بینیم که افراسیاب در مرثیه خوانی خود نام برادران و فرزند پیران را بر ل*ب دارد. ظن قوی تر این است که با نابودی پیران ویسه، سپهسالار اندیشه مند و دانای توران، افراسیاب به عنوان سپاس گزاری از روان پیران و احترام به روح بزرگ او، نسبت به رویین، فرزند پیران، احساس پدری و نسبت لهاک و فرشیدورد احساس برادری داشته است.
همین بیت ها که متضمن زاری افراسیاب است موجب شده که گروهی از فرهنگنویسان، رویین را فرزند افراسیاب بدانند. دومین بار، زمانی است که سپاه ایران برای حمله به توران زمین به جیحون نزدیک شده و افراسیاب می خواهد در سپاهیان توران برای جنگ و مقابله با کیخسرو ایجاد انگیزه و هیجان کند و نیروی انتقام را در آنان بارور و آتش کینه را شعله ور کند و دستآویزی جز محبوبیت پیران بین سپاهیان ندارد.
بدان درد زاری سپه را بخوانـد / ز پیران فـراوان سخن هـا برانـد
ز خـون بــرادرش فرشیـدورد / ز روییـن و لهاک شیـر نبــرد
کنون گاه کین است و آویختـن / ابا گیو و گودرز خون ریختن
باید توجه داشته باشیم که مرجع ضمیر «ش» در لفظ برادرش، کلمه پیران در مصراع دوم بیت نخست است. سومین بار هنگامی است که بزرگان توران برای ادامه جنگ و اطاعت از فــرمان افراسیاب آمادگی خود را بیان می کنند.
که ما سربه سر مـر ترا بنده ایم / به فرمان و رایت سر افکنده ایم
چو رویین و پیران ز مادر نزاد / چـــو فرشیـدورد گرامــی نژاد
در بیت اخیر برخی از نسخه های شاهنامه بین اسم رویین و پیران حرف عطف «و» وجود ندارد و به صورت اضافه یعنی رویین پیران آمده است.
چهارمین بار آن جا است که افراسیاب می خواهد با ذکر نام کشته شدگان نبرد دوازده رخ، که به نظر او بی گـ ـناه بوده اند و آگاهی از این نکته که پیران ویسه فوقالعاده مورد توجه و علاقه ی کیخسرو بوده است، با ایجاد حس ترحم در کیخسرو او را از ادامه جنگ باز دارد.
نبیــــره که رزم آورد با نیـــا / دلش بــر بــدی باشــد و کیمیــا
چنیـن بــود رای جهان آفریـن / که گردد جهان پر ز پرخاش و کین
سیاوش نه بر بیگنـه کشته شد / از آمـوزگاران سرش گشتــه شــد
گنه مر مرا بود، پیران چه کـرد / چــو رویین و لهـاک و فرشیدورد
با توجه به آن چه عنوان شد، در شاهنامه فردوسی تا پایان جنگ دوازده رخ، فقط یک رویین داریم که فرزند پیران ویسه است، نه داماد توس نوذر و نه فرزند افراسیاب.
بنابراین مصراع دوم نخستین بیت از دو بیتی که از شاهنامه فردوسی بر اساس چاپ مسکو ذکر شد، متأسفانه نادرست به نظر می رسد و کاتبان هنگام نسخه برداری، اصل درست خوانی را رعایت نکرده اند؛ برای این که شعر پیوند اصولی و معنوی خود را حفظ کرده باشد بیتی را حذف کرده اند و فرهنگ نویسان به استناد نسخه های غلط دار، رویین نامی را از دودمان پشنگ و داماد توس دانسته اند.
باید توجه داشته باشیم که این پشنگ به جز پشنگ پدر افراسیاب است؛ این پشنگ احتمالن پدر منوچهر است.
ریو نیز که از نژاد پشنگ است، سوای ریونیز فرزند کاووس است؛ بنا به مندرجات شاهنامه داماد توس و برادر همسر زرسپ، فرزند توس، است.
ببین تا مگر یادت آید که کیست / سراپای در آهـن از بهـر چیست
چنین داد پاسخ مـر او را تخـوار / که این ریونیز است گرد و سوار
فریبنــده و ریمـن و چابلــوس / دلیر و جوان است و داماد توس


- - -


از: مرکز پژوهش میراث مکتوب
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا