• رمان ققنوس آتش به قلم مونا ژانر تخیلی، مافیایی/جنایی، اجتماعی، عاشقانه کلیک کنید
  • رمان ترسناک.فانتزی.عاشقانه‌ مَسخِ لَطیف به قلم کوثر حمیدزاده کلیک کنید

فارسی کالبد شکافی واژه‌‌های پارسی

  • نویسنده موضوع طلایه
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 51
  • بازدیدها 2K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

١. ریشه‌شناسی عامیانه
امروزه زبان‌شناسی به دو شاخه‌ی هم‌زمانی (٣) و ترازمانی (۴) بخش می‌شود که شاخه‌ی نخست پدیده‌ی زبان را در کارکرد زمان خویش (گذشته و یا حال) بررسی می‌کند و شاخه‌ی دوم، زبان را به عنوان پدیده‌ای تاریخمند در درازنای زمان تا مقطعی معین (که می‌تواند زمان حال هم باشد)، برمی‌رسد و می‌سنجد و نگاهی تاریخی به زبان دارد. دانش ریشه‌شناسی (۵) و واژه‌شناسی (٦) بخشی از زبان‌شناسی به شمار می‌روند که به زندگی واژه‌ها و ارتباط و پیوندشان با همدیگر و با زبان‌های دیگر و به‌ویژه زبان‌های هم‌خانواده می‌پردازند. در ریشه‌شناسی عامیانه بر پایه‌ی شباهت آوایی و نوشتاری واژگان به بررسی و واکاوی آن‌ها پرداخته و برایشان تاریخ ساخته می‌شود.
نخستین بار در سال ۱۸۵۲ م. / ۱۲۳۱ خ. کتابدار، بایگان و تاریخ‌دانی آلمانی به نام «اِرنْست ویلهِلم فورسته‌مان» (۷) در مقاله‌ای با عنوان «اندر ریشه‌شناسی عامیانه‌ی آلمانی» (٨) در «مجله‌ی پژوهش‌های زبان‌شناسیک همسنجشی در زبان‌های آلمانی و یونانی و لاتین» (٩) اصطلاح «ریشه‌شناسی عامیانه» را ساخت و به بحث درباره‌اش پرداخت. در همان دوران، در کتاب «درس‌های زبان‌شناسی عمومی» اثر فردیناند دو سوسور (١٠)، در پاره‌ی سوم «زبان‌شناسی ترازمانی» فصل ششم (به کوتاهی) به «ریشه‌شناسی عامیانه» پرداخته است. سوسور ریشه‌شناسی عامیانه را چنین تبیین می‌کند: «تلاش برای توضیح تقریبی واژه‌ای ناآشنا از راه پیوندزدن آن به چیزی که شناخته شده است و یافتن تفسیری ساده برای آن واژه‌ی ناآشنا». در زمانی نزدیک‌تر به دوران ما، رابرت تراسک در کتاب «فرهنگ زبان‌شناسی تاریخی و همسنجشی» (١١) ریشه‌‌شناسی عامیانه را چنین تعریف می‌کند: «تغییر دلخواه در واژگانی با ریخت مبهم به‌منظور شفاف‌سازی ریخت آن‌ها که لزومن معنای آن‌ها را تغییر نمی‌دهد».

٢. زمینه‌های زبانی ریشه‌شناسی عامیانه
همان‌گونه که در بالا گفتیم، دلیل پدید آمدن ریشه‌شناسی‌های عامیانه، گذشته از نداشتن دانش از تاریخ فرگشت‌ (تحول)های زبانی، چند دسته می‌تواند باشد:
الف. تغییر آواها یا هجاها: یعنی آوا یا هجایی از واژه در درازای زمان دستخوش دگرگونی می‌شود و برای نمونه آوایی به خاطر فرسایش‌های زبانی از واژه حذف می‌شود یا برای آسانی گفتار آوایی افزوده می‌شود.
ب. فراموش شدن واژه یا بخش‌هایی از واژه‌ی مرکب: بُنی یا ستاکی یا واژه‌ای به مرور زمان فراموش می‌شود و برای سخن‌گویان نسل‌های بعدی ناآشنا می‌شود. از این رو آنان آن بن یا ستاک یا واژه را به‌شکلی درمی‌آورند که برایشان شناخته شده‌تر است.
پ. نام آواها: درست است که برخی نام‌گذاری‌ها بر پایه‌ی آوای جانوران و صدای چیزها است اما گاهی همانندی برخی نام‌ها با آواها سبب پدیدآمدن ریشه‌شناسی عامیانه شده است.
این سه دسته تغییر نخستین سبب می‌شوند که واژه‌های کهن از نظر ظاهری به شکل واژه‌ها یا ترکیب‌های دیگر درآید. از این رو در اصطلاح زبان‌شناسی آن‌ها را «بازدیسی قیاسی» (١٢) می‌گویند.
ت. وام‌واژه‌ها زمینه‌ساز بروز گروه دیگری از ریشه‌شناسی عامیانه‌اند. زبانی واژه‌ای را در زمانی از زبان دیگری وام می‌گیرد اما سخن‌گویان زبان وام‌گیرنده در نسل‌های بعدی معنای واژه‌ی اصلی را نمی‌دانند و برای آن در زبان خودشان دنبال معنا و ریشه می‌گردند. این‌گونه ریشه‌شناسی‌ را نیز در اصطلاح «یکسان‌سازی همنامی» (١٣) می‌گویند.

اما ریشه‌شناسی علمی بر پایه‌ی دانش زبان‌شناسی تاریخی و قانون و قاعده‌های تبدیل آوایی و نیز متن‌های موجود و بازسازی واژگان در خانواده‌های زبانی است. با شناسایی خانواده‌های زبانی و قاعده‌های تغییر آوایی در زبان‌ها، پایه‌های ریشه‌شناسی نیز استوارتر شد و از پایان سده‌ی نوزدهم م. و آغاز سده‌ی بیستم م. به بعد فرهنگ‌های ریشه‌شناسیک و تاریخی زبان‌ها پدید آمدند. با بررسی متن‌های بازمانده از دوران‌های گوناگون زبانی و ضبط‌های مختلف واژگان در دوره‌های مختلف و نیز شکل واژگان در گویش‌های مختلف همان زبان، ریشه‌شناسی علمی توانست برای هر واژه تاریخچه و زندگی‌نامه‌ای مستند و علمی بنویسد.
همچنان که دانش زبان‌شناسی تاریخی و واژه‌شناسی پیشرفت می‌کند و آگاهی‌های تازه از زبان‌های گذشته به‌دست می‌آید برخی از ریشه‌شناسی‌های علمی نیز دستخوش دگرگونی و بهبود می‌شوند و برخی هم نامعتبر می‌شوند. ریشه‌شناسی علمی درک ما را از زبان به‌تر و دقیق‌تر می‌کند و حتا بخشی از تاریخ و فرهنگ را آشکار می‌کند. برای نمونه ریشه‌شناسی واژه‌ی «سیستان» (سکاستان - سگستان - سیستان) به ما می‌گوید که قوم ایرانی سکا در این منطقه زندگی می‌کردند.

٢.١. نمونه‌هایی چند در زبان فارسی
ریشه‌شناسی عامیانه در هر زمینه‌ی فرهنگی و اجتماعی خود را نشان می‌دهد. در زیر چند نمونه‌ی دیگر از این گونه ریشه‌شناسی‌ها را می‌آوریم.

● نام مردمان
- اردشیر: به‌جز «شیر خشمناک» که در بالا آوردیم، نوشته‌اند «چون دلیر بود (مانند شیر) پدرش گشتاسپ این نام را به وی داد» (برهان قاطع). اما از نظر ریشه‌شناسی علمی، اردشیر در پارسی کهن «اَرتَه خَشثَره» به معنای «پادشاه راستی» بوده است که در پارسی میانه (پهلوی) به شکل ارتخشیر درآمده و در فارسی نو به شکل اردشیر کوتاه شده است (خشثره ریشه‌ی «شهریار» است. در زبان ایرانی سغدی نیز اخشید و افشین از همین ریشه‌اند.) در این‌جا با پدیده‌ی فرسایش روبه‌رو هستیم.
- نوشین‌روان (شکلی از انوشیروان): «در القاب مردگان مانند لفظ ‹مرحوم› و یا ‹مغفور›، این کلمه را استعمال کنند» (ناظم الاطباء) و «به معنی جان شیرین است، چه روان به معنی جان و نوشین به معنی شیرین باشد» (برهان قاطع). انوشیروان در اصل «انوشگ‌روان» یا «انوشه‌روان» بوده است به معنای «دارای روان جاودان» (انوشگ: پیشوند منفی‌ساز اَ + نوش = مرگ + اَگ). در این مورد «انوشه روان» به «انوشیروان» و «نوشیروان» تبدیل شده اما سپس آوای «ن» به «نوشیروان» افزوده شده و «نوشین روان» را ساخته است.

● نام قوم‌ها
همان‌طور که گفتیم ریشه‌شناسی عامیانه پیشینه‌ای دور و دراز دارد. پس از استوره‌ها، کهن‌ترین موردی که من بدان برخورده‌ام موردی بود که هارولد بِیلی در کتاب خود به نام «فرهنگ سکاها در پادشاهی ایرانی کهن ختن» (١۴) آورده و می‌گوید یک نویسنده‌ی هندی در سده‌ی سوم پیش از دوران مشترک (پ.د.م) درباره‌ی نام قوم ایرانی سکا آن را به واژه‌ی «شکا» در هندی به معنای سبزیجات پیوند داده و دلیل آن را چنین می‌نویسد که سکاها به خوردن سبزی علاقه‌ی فراوانی دارند! به نظر اوسوالد شِمِرِنی (١۵)، سکا به معنای تندرو و تیز است و با واژه‌ی shoot (شلیک) در انگلیسی هم‌ریشه است.
نمونه‌ی دیگر «سگزی» است که درباره‌ی آن نوشته‌اند «دشنام است یعنی کسی که مانند سگ زندگی کند» یا «مردم سیستان به سخت‌جانی و سخت‌جگری مشهورند، لذا سیستان را سگستان گویند». حال آن که صفت سگزی از شکل قدیمی سیستان یعنی سگستان گرفته شده و به معنای سیستانی است (به قیاس مروزی = شهروند مرو، و رازی = شهروند ری). سگستان نیز خود کوتاه شده‌ی سکاستان یعنی استان و جایگاه سکاها است. اما چون نام قوم سکا فراموش شده بوده سگزی نیز معنای دیگری یافته است. نام تیره‌ی سگوند (سکاوند) در استان لرستان امروز نیز به همین قوم کهن ایرانی پیوند دارد.

● نام شهرها
- شهر سگسار (سکاسار = جایگاه سکاها) در کومس (قومس = سمنان امروزی) به «سگسر» تبدیل شده و در متن‌های عربی پس از اسلام به «رأس الکب» ترجمه شد. امروزه برای چاره، نام شهر را سنگسر گذاشته‌اند.
- سَقز: نوشته‌اند که در اصل «سه قز» بوده به معنای شهری که سه دختر آن را ساخته‌اند (قز در ترکی به معنای دختر است). این نام نیز با قوم سکا پیوند دارد. با تغییر آوای ک به ق، و نیز فراموش شدن سکاها، سکز به سقز تغییر یافته و «سه قز» تفسیر شده است.
- اردبیل: با توجه به این که «اردشیر» به معنای شیر خشمناک است، گفته‌اند «اردبیل هم در اصل اردپیل بوده به معنای پیل (فیل) خشمگین». یا «شهری در آذربایجان که گویا آن را اردبیل ابن ارمینی ابن لیطی ابن یونان بنا کرده است» (یعنی نام هر شهر را نام کسی کرده‌اند که سرزمین را بنا کرده است). این نام نیز در اصل «ارته ویل» بوده که با «ارته» به معنای راستی (شبیه -ortho در لاتین) مربوط است. بخش دوم آن یعنی «بیل» در نام شهرها و جاهای دیگری نیز تکرار شده است مانند «اندبیل» (روستایی نزدیک خلخال)، «دشت‌بیل» (در بخش اشنویه)، «هرزبیل» (بین راه تهران و رشت نزدیک رستم آباد)، «بیلقان»، «بیلمان»، «بیلان» رودبار. شاید «بیل» با «وَر»/«وار» به معنای دژ و شهر (مانند دیوار، باره/بارو، اشکور) مربوط باشد (ن.ک. فرهنگ دهخدا). بدین ترتیب اردبیل در کل به معنای «شهر راستی» است.

● چند اصطلاح
- به ریش کسی خندیدن: گویا این ترکیب از فعل ریشخند کردن گرفته شده است. اما خود ریشخند ربطی به ریش و خنده ندارد. بلکه به گمان من شکلی فارسی واژه‌ی «ایسخند» در زبان ایرانی سُغدی است. (١٦)
- «خسوره» به معنای «پدر زن» است اما امروزه در اصفهان برخی آن را «خارسو» می‌گویند و آن را «خار چشم» می‌دانند! خسوره در دیگر زبان‌های هندواروپایی چنین است: اوستایی: -xvasura، سانسکریت: -śvaśura، یونانی: hekura، لاتین: socrus، و ارمنی: skesur. (١۷) گفتیم که دسته‌ای از ریشه‌شناسی‌ها به واژگان زبان‌های بیگانه مربوط می‌شوند. شباهت آوایی و تلفظی واژه‌ها دلیلی بر ارتباط ریشه‌شناسیک نیست.
- آش ابودردا: این آش را «برای شفای دردمندان و بیماران می‌پزند و به مستحقان می‌دهند» و بر این پندار بوده است که ابودردا، از یاران پیامبر اسلام، دردهای فراوانی کشیده است و به همین دلیل نامش را ابودردا (پدر و دارنده‌ی دردها) گذاشته‌اند. حال آن که این شخص عُوَیمَر پسر عامر پسر مالک خزرجی نام داشت و شکل درست کُنیه‌اش «ابوالدرداء» بوده است. «درداء» در زبان عربی گونه‌ی مؤنث «اَدرَد» و به معنای «زن بی‌دندان» است و ربطی به «درد» در زبان فارسی ندارد (همسر ابوالدرداء نیز اُم‌الدرداء خوانده می‌شده مانند ابوذر که نام همسرش اُم‌ذر بود). در اینجا نامی از زبانی بیگانه با واژه‌های زبان بومی تفسیر شده است.
- در زبان فارسی واژه‌ی «ماز» به معنای پیچ‌در‌پیچ است. منوچهری دامغانی گوید:
برآمد یکی ابر مازندران چو مار شکنجی و ماز اندر آن
اما این واژه‌ی فارسی هیچ ربط معنایی و ریشه‌شناسیک با maze در زبان انگلیسی ندارد. هم چنین است شباهت واژه‌های «بد» و «به‌تر» در زبان فارسی و معادل آن‌ها در انگلیسی یعنی bad و better که تنها شباهت تصادفی و آوایی است و از دید ریشه‌شناسیک ربطی ندارند. «بد» در زبان پارسی میانه (پهلوی) «وَت» و «بهتر» هم «وِه» (١٨) گفته می‌شده است.


٢.٢. نمونه‌هایی چند در دیگر زبان‌ها

یادآوری کنیم که ریشه‌شناسی عامیانه در همه‌ی زبان‌های دنیا وجود دارد و تنها ویژه‌ی زبان فارسی نیست. در زبان‌های انگلیسی و فرانسه و روسی و دیگر زبان‌ها نیز چنین ریشه‌شناسی‌هایی رایج بوده و هست. در زیر نمونه‌هایی از هر یک از این زبان‌ها می‌آورم: (١٩)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

● انگلیسی
- bridegroom (داماد): این واژه در انگلیسی کهن به‌صورت bryd-guma بوده است که بخش دوم به‌معنای «مرد» است (مانند homo در لاتین) و منظور «مرد یا شوهر عروس» است. اما چون بخش دوم این واژه فراموش شده است شکل groom (اسبدار، ستوربان) که آشناتر بوده جای آن را گرفته است.
- sophomore (دانش‌جوی سال دوم): این واژه هم در اصل sophumer به معنای «بحث‌کننده» بوده زیرا در مدرسه‌های دوران تاریک اروپا، دانش‌جویان از سال دوم وارد درس‌های بحثی می‌شدند. اما چون واژه‌ی مزبور امروزه فراموش شده در ریشه‌شناسی عامیانه آن را از دو بخش sophos (عاقل) و moros (ابله) یا «خام و پخته» می‌دانند.
- marmalade (مربا): برای این واژه هم این داستان را ساخته‌اند که مری، ملکه‌ی انگلستان، وقتی دریازده می‌شد با خوردن مربا حالش خوب می‌شد. از این رو نام این خوراکی را marie-malade (بیماری مری) گذاشته‌اند. در حالی که این واژه از marmelo فرانسوی/پرتغالی به‌معنای «میوه‌ی بِه/بهی» آمده است (مانند لیموناد = آنچه از لیمو ساخته شود یا پُماد = آنچه از سیب ساخته شود).

● فرانسه
- barbecue (کباب یا بریان): در زبان فرانسه آن را کوتاه شده‌ی عبارت rôtir de la barbe au cul/queue دانسته‌اند یعنی «سرخ کردن از سبیل تا دم» جانور! اما این واژه به احتمال فراوان ریشه در زبان بومیان امریکا دارد.
- fainéant (تنبل): در ریشه‌شناسی عامیانه آن را از دو بخش دانسته‌اند: fait (کار) + néant (هیچ) یعنی «کسی که هیچ کاری نمی‌کند». اما این واژه هم در اصل faignant یا feignant به معنای «وانمودکننده» یا «تنبل» بوده است.
- choucroute: این واژه نیز در اصل از Sauerkraut آلمانی آمده است در لفظ به معنای «گیاه تلخ» و در اصطلاح نام خوراکی از کلم و فلفل و ... است اما در ریشه‌شناسی عامیانه‌ی فرانسه آن را از دو بخش chou (کلم) و croûte (پوسته) دانسته‌اند.

● آلمانی
- شهر «برن» در سویس را به واژه‌ی Bär در زبان‌های ژرمنیک به معنای «خرس» مربوط می‌دانستند. اما به احتمال خیلی زیاد از -ber* در پوروا-هندواروپایی (٢٠) به معنای «مرداب یا جای باتلاقی» گرفته شده است.
- شهر برلین نیز به همان خرس ربط داده شده است اما آن نیز با توجه به جایگاه شهر در ن*زد*یک*ی رود اشپری (٢١) به احتمال از -berl و birl-در زبان‌های اسلاوی به همان معنای «مرداب و جای باتلاقی» گرفته شده است.

● روسی
- سماور: این واژه را در زبان روسی از دو بخش «سَم» به معنای «خود» و «وار» به معنای «جوش‌آورنده» دانسته‌اند یعنی «خودجوش‌آور» اما این نیز ریشه‌شناسی عامیانه است و اصل واژه به احتمال زیاد از «سنابر» در زبان تاتارها (ترکی) گرفته شده است به معنای ظرف چای.

● ایتالیایی
- در ن*زد*یک*ی رُم شهری بوده است به نام «کانتالوپه» که نام میوه‌ی طالبی در زبان‌های انگلیسی (cantaloupe) و ایتالیایی از آن گرفته شده است. در زبان ایتالیایی آن را به معنای «گرک آوازخوان» (canta + loupe) گرفته‌اند که آشکارا ریشه‌شناسی عامیانه است.

٣. کاربری هدف‌دار از ریشه‌شناسی‌های عامیانه
ریشه‌شناسی عامیانه همیشه از سر ناآگاهی یا کم‌آگاهی نیست بلکه گاهی نویسندگان آگاهانه برای منظور خاصی برای واژه‌ها و ترکیب‌ها ریشه‌شناسی عامیانه می‌سازند. در زیر به چند دسته از این گونه کاربردها می‌پردازیم.

٣.١. صنعت‌های ادبی
گاهی در شعرها بیش‌تر به منظور کاربرد صنعت‌های ادبی به نمونه‌هایی از ریشه‌شناسی عامیانه برمی‌خوریم. برای نمونه سعدی شیرازی در غزلی عرفانی «نوشید*نی» را از دو بخش شرّ و آب می‌داند:
از نوشید*نی شوق جانان مـسـ*ـت شو! کآنچه عقلت می‌بَرد شرّ است و آب
روشن است که سعدی - که سال‌ها در شهرهای عرب‌زبان زندگی کرده بوده به‌خوبی معنا و ریشه‌ی واژه‌ی «نوشید*نی» (در عربی به معنای نو*شی*دنی) را می‌دانسته و در این‌جا برای صنعت جناس ناقص چنین تفسیری را ارایه کرده است. یا خاقانی شَروانی در شعری نام شهر خود را از "شرَ" و "وان" مرکب می‌داند و می‌گوید:
چند نالی؟ چند از این محنت‌سرای زادوبود کز برای رای تو شَروان نگردد خیروان
این‌جا نیز خاقانی برای صنعت تضاد میان خیر و شر چنین ریشه‌شناسی کرده است. یا سنایی غزنوی درباره‌ی همان بودردا - که بالاتر بدو اشاره کردیم - چنین می‌گوید:
از این مشت ریاست‌جوی رعنا هیچ نگشاید مسلمانی ز سلمان جوی و درد دین ز بودردا

٣.٢. شوخی و طنز
صادق هدایت در داستانی سماور را مرکب از سه بخش می‌داند: سه (عدد فارسی) + ماء (آب در زبان عربی) + ور (بده در ترکی ) = سه تا آب بیاور. یا همو در داستانی، تهران را «ته اوریان» (Orient) یا انتهای خاورزمین می‌داند. ریشه‌شناسی سماور را در بالا گفتیم.
اگرچه دو دسته‌ی بالا (صنعت ادبی و طنز) پذیرفتنی، «معصومانه» و بی‌زیاناند، اما متاسفانه دسته‌ی سومی از ریشه‌شناسی‌های عامیانه هست که اگر باور شوند و جدی گرفته شوند زیانبار و دارای پیامدهای منفی خواهند بود. در زیر کوتاهانه به چند نمونه از این دسته اشاره می‌کنیم.

٣.٣. هرزنویسی و سوءاستفاده‌های سیـاس*ـی
اگرچه با گسترش و پیشرفت زبان‌شناسی تاریخی و واژه‌شناسی، ریشه‌‌شناسی علمی نیز به‌تر و دقیق‌تر می‌شود، اما به نظر می‌رسد برخی از کسانی که به اینترنت و وبلاگ و رایانامه (ایمیل) دسترس دارند، توجه چندانی به این موضوع نمی‌کنند و همچنان به دنبال ریشه‌شناسی‌های عامیانه هستند و بدون اندکی تامل هرچه به نظرشان یا به دستشان برسد در فضای مجازی پخش می‌کنند و در کار گسترش دروغ همت والایی به‌خرج می‌دهند.
برای نمونه نوشته‌اند که واژه‌ی «پسر» در اصل «پو*ست در» بوده است یعنی کسی که در کندن پو*ست گاو و گوسپند به پدر یاری می‌رسانده! یا «خراسان» در اصل «خور آستان» بوده یعنی درگاه خورشید! در حالی پسر در پارسی کهن «پوثرَه» بوده است. آوای «ث» بر پایه‌ی قانون‌های تبدیل آوا در زبان پارسی میانه (پهلوی) به «ـهـ» تبدیل می‌شود مانند میثرَه/میثرا -> مهر (نام ایزد پیمان) و چیثره/چیثر -> چهر (به معنای نژاد و تبار و رخسار). در مورد پوثره دو شکل به دست آمده است یعنی پوس و پوهر (پور). خراسان نیز در زبان پهلوی «خورآسان» بوده به معنای «جای برآمدن خورشید» (در عربی: مشرق). فخرالدین اسعد گرگانی، شاعر سده‌ی چهارم هجری، در داستان ویس و رامین می‌گوید:
زبان پهلوی هر کو شناسد خراسان یعنی آن‌جا کو خور آسد
خور آسد پهلوی باشد «خور آید» خور از آن‌جا سوی ایران برآید
برابر خورآسان را «خوربران» می‌گفتند به معنای «جای فرورفتن خورشید» (در عربی: مغرب). خوربران به‌تدریج به خاوران تبدیل شده و معنایش نیز به‌جای سوی «غرب» به «شرق» تبدیل شده است. (٢٢)
عده‌ای هم که به نعمت کلاس‌های زبان، چند کلمه‌ی شکسته و بسته‌ی انگلیسی و فرانسه یاد گرفته‌اند، می‌خواهند همه چیزهای دنیا را با همان زبان ناقص خود شرح بدهند. برای نمونه برخی از این «زبان‌خوانان» در ریشه‌شناسی واژه‌ی «استکان» در وبلاگی چنین استدلال کرده‌اند: «از آن‌جایی که در زمان‌های قدیم از چای در ایران خبری نبوده از پیاله برای نوشیدن باده استفاده می‌کردند. هنگامی که ارتباط ایران با غرب برقرار شد و اروپاییان به ایران آمدند پیاله را با خود به اروپا بردند و نام آن را چنین گذاشتند: tea can East یعنی ظرف چای شرقی. این واژه دوباره به کشور ما برگشت و ما ایرانیان فراموش کردیم که این ظرف همان پیاله‌ی خودمان است و خواستیم امروزی شویم. واژه‌ی انگلیسی را به‌صورت عربی به‌کار بردیم و این شد که امروز می‌گوییم استکان». بگذریم از این که معلوم نیست چنین پدیده‌ای در چه تاریخ یا دوره‌ی تاریخی رخ داده و در کدام منبع معتبر تاریخی بدان اشاره شده است و اصلن چه‌گونه صورت عربی آن عبارت انگلیسی می‌شود «استکان»! مشکل آن است که can به معنای قوطی است نه ظرف! تازه «ظرف چای شرقی» در انگلیسی باید بشود Eastern tea container یا Oriental tea vessel. واژه‌ی استکان روسی است و به احتمال زیاد از واژه‌ی فارسی «دوستگانی» یا «دوستکامی» گرفته شده که «عبارت است از پیاله‌ی بزرگ که پر کرده به یاد دوستی از دوستان حاضر و غایب نوشند» (دهخدا). عبدالواسع جبلی گوید:
چو در مجلس او تو حاضر نبودی فرستاد نزدیک تو دوستگانی
خاقانی شروانی نیز گوید:
هر دشمنی که زهر دهد دوستکانی‌ام زهرش به یاد نوش لبان تو می‌خورم
کس دیگری درباره‌ی همین استکان چنین کشفی کرده است: «استکان - که تلفظ درست آن ایستیکان است - ترکی است و از دو بخش تشکیل شده: ایستی به معنای گرم و د*اغ و کان: به معنای سوراخ یا چاله. از آن‌جا به زبان روسی و فارسی آمده است». البته این نمونه رفتارها در اینترنت نیز تنها به ایرانیان اختصاص ندارد و در وبلاگ‌های انگلیسی نیز می‌توان چنین کشف‌ها و گوهرفشانی‌هایی را دید.
گروه دیگری نیز با انگیزه‌های سیـاس*ـی به ریشه‌شناسی عامیانه می‌پردازند. در زیر چند نمونه‌ی ساده از این دست را می‌آورم و از بحث درازدامن در این باره درمی‌گذرم:
- تاشکند: در اصل «چاچ کند» بوده است که هر دو بخش ایرانی است: کند به معنای دژ و شهر است. و امروزه در آسیای میانه (تاجیکستان و ازبکستان) به صورت «کنت» هم گفته می‌شود مانند پنجیکنت (پنج کند=شهر یا ده پنج، زادگاه رودکی سمرقندی). چاچ از شهرهای ایرانی بوده و کمان‌های ساخت چاچ معروف بوده و در شاهنامه فراوان از این کمان‌ها یاد شده است:
کمان‌های چاچی بینداختند قبای نبردی برون آختند
خم آورد رویین عمود گران شد آهن به کردار چاچی کمان
«چاچ‌کند» به مرور به «تاشکند» تبدیل شده که از اتفاق «تاش» (داش) در ترکی به معنای سنگ است.
- با آن که بازی شترنج از ایران به جهان راه یافته و اصطلاح‌های آن فارسی‌اند، اما برخی ادعا می‌کنند که اصطلاح شهمات (در انگلیسی: checkmate) عربی است و در اصل «شیخ مات» بوده است یعنی «شیخ مُرد». حال آن که «شهمات» فارسی است و یعنی شاه گیج و مات شده است و راهی برای گریز ندارد. در این‌جا «مات» فارسی (به معنای گیج و سرگردان) را با فعل «مات» عربی (به معنای مُرد از ریشه‌ی موت) یکی گرفته‌اند. شاید این اشتباه درباره‌ی بخش «مات» از فرهنگ‌های انگلیسی ریشه گرفته که آن‌ها نیز همین برداشت نادرست را منتشر کرده‌اند.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

۴. فرهنگ‌های ریشه‌شناسی زبان فارسی

ریشه‌شناسی یکی از زمینه‌ها در زبان‌شناسی زبان فارسی است که کم‌تر روی آن کار شده است. یعنی فرهنگ جامع ریشه‌شناسی نداریم. شاید جسته گریخته تلاش‌هایی شده باشد اما هنوز سازمان‌یافته نیست و برای شمار اندکی از واژه‌ها چنین شده است. در زمینه‌ی ریشه‌شناسی علمی واژگان زبان فارسی، نخستین کتاب به نام «نقشه‌ی زیربنایی ریشه‌شناسی در فارسی نو» (٢٣) اثر پاول هُرن (٢۴) آلمانی است که در سال ۱۸۹۳ م./۱۲۷۲ خ. چاپ شد. این کتاب را دکتر جلال خالقی مطلق در سال ۱۳۵۶ خ. با نام «اساس اشتقاق فارسی» ترجمه کرده است. کار بعدی از آن یوهان هاینریش هوبشمان (٢۵) آلمانی است که در سال ۱۸۹۵ م./۱۲۷۴ خ. چاپ شده است. هارولد بِیلی، ایران‌شناس بزرگ بریتانیایی (درگذشته ۱۹۹۶ م./۱۳۷۵ خ.)، تصمیم داشت که فرهنگ ریشه‌شناسی جامعی برای همه‌ی زبان‌های ایرانی پدید آورد اما متاسفانه مجال آن را نیافت.
شاید در ایران معاصر نخستین بار شادروان دکتر محمد معین بود که در فرهنگ خود به‌طور علمی به ریشه‌شناسی واژه‌ها پرداخت و برای درآیه یا سرواژه‌های فراوانی در فرهنگ معین ریشه‌شناسی علمی بیان کرد. دکتر معین در ویرایش فرهنگ «برهان قاطع» نیز در یادداشت‌هایش با تکیه بر دانش زبان‌شناسی نوین و دانسته‌های خویش و آن‌چه تا زمان وی شناخته‌شده بود به ریشه‌شناسی برخی واژگان پرداخت و اشتباه‌بودن برخی ریشه‌شناسی‌های عامیانه در برهان قاطع را گوشزد کرد. یکی از کمبودهای فرهنگ معین برای کاربردهای امروزی آن است که این ریشه‌شناسی‌ها در دهه‌ی ۱۳۴۰ خورشیدی انجام شده و دانش زبان‌شناسی و ریشه‌شناسی به‌ویژه در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی از آن زمان تاکنون بسیار پیشرفت کرده است و برخی از این ریشه‌شناسی‌ها دقیق‌تر یا روشن‌تر شده است. البته این هیچ از ارزش کار سترگ دکتر معین نمی‌کاهد. پیش از دکتر معین، احمد کسروی تبریزی هم توجه را به این موضوع جلب کرد و خود در زمینه‌ی ریشه‌شناسی – به‌ویژه نام شهرها و جا‌ها - کار کرد اما اثر جامعی در این زمینه ندارد.
در سال ۱۳۸۴ خ. نیز کتابی با نام «فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی» به کوشش دکتر محمد حسن‌دوست و به سرپرستی دکتر بهمن سرکاراتی و به دست فرهنگستان زبان و ادب فارسی در پانصد صفحه منتشر شده که از «آ» تا «ت» را دربرمی‌گیرد. اما گویا پس از این جلد نخست، دیگر خبری از جلدهای سپسین نشده است.
دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی شاید نخستین کسی است که از دهه‌ی ۱۳۵۰ خ. با تکیه بر ریشه‌شناسی زبان‌های اروپایی و ریشه‌شناسی در زبان‌های ایرانی به‌ویژه اوستا و پارسی کهن و پارسی میانه، به واژه‌سازی علمی و فنی و فلسفی پرداخته است. البته این روشی بود که استاد ابراهیم پورداوود در سال‌های آغازین سده‌ی چهاردهم خورشیدی پیشنهاد کرده بود. در همین راستا باید از کار ارزشمند و سترگ دکتر محمد حیدری ملایری، اخترشناس و اخترفیزیکدان ایرانی در نپاهشگاه (رصدخانه‌ی) پاریس با نام «فرهنگ ریشه‌شناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» یاد کنیم که از سال ۲۰۰۵ م./۱۳۸۴ خ. به صورت رایگان بر روی اینترنت گذاشته شده است. دکتر حیدری ملایری نیز گرچه در زمینه‌ای ویژسته (تخصصی) و علمی کار می‌کند اما برای همه‌ی برابرهای فارسی خود ریشه‌شناسی کاملی هم در زبان‌های باستانی و هم در گویش‌های گوناگون ایرانی به دست می‌دهد که در کار ریشه‌شناسی عمومی و همگانی نیز به کار می‌آیند.
به تازگی نیز دکتر گارنیک آساتریان (٢٦)، استاد ایران‌دوست و ایران‌شناس که هم‌اینک استاد دانشگاه ایروان ارمنستان و سردبیر مجله‌ی معتبر «ایران و قفقاز» است، فرهنگ بزرگ ریشه‌شناسی زبان فارسی را در هزار صفحه تهیه کرده که قرار بود در ماه دسامبر سال ۲۰۱۰ (آذر/دی ماه سال ۱۳۸۹) به بازار بیاید که هنوز نیامده است. ناشر آن انتشارات بریل (٢۷) دانشگاه لایدن (٢٨) هلند است. این فرهنگ بر پایه‌ی تازه‌ترین دستاوردهای زبان‌شناسی در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی و به‌ویژه زبان فارسی است. نمونه‌ها و شاهدها از شعر فارسی، کتاب‌ها و رساله‌های پزشکی گذشته، فرهنگ‌های فارسی قدیمی و نیز زبان امروزی آورده شده‌اند. علاوه بر واژه‌های فارسی، به وام‌واژه‌هایی هم پرداخته شده که ریشه‌هایشان در زبان هندی و یونانی و دیگر زبان‌های ناحیه‌ی قفقاز برمی‌گردد.
در همین راستا، دکتر جانی چونگ، (٢٩) که در سال ۲۰۰۰ م/ ۱۳۷۹ خ. مدرک دکتری خود را در زمینه‌ی زبان‌شناسی همسنجشی (٣٠) در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی از دانشگاه لایدن هلند دریافت کرده، در سال ۲۰۰۶ م./ ۱۳۸۵ خ. «فرهنگ ریشه‌شناسی فعل‌های ایرانی» را در ۶۲۴ صفحه منتشر کرد که از کتاب‌های مهم و مرجع است. ناشر این کتاب هم انتشارات بریل دانشگاه لایدن هلند است. این کتاب تنها به فعل‌ها در زبان فارسی نمی‌پردازد بلکه هر کارواژه یا فعل را در همه‌ی زبان‌های ایرانی مانند اوستایی، پارسی کهن، پارسی میانه (پهلوی)، سغدی، ختنی، و ... نیز برمی‌رسد و فرگشت‌های (تحول) آن‌ها را نشان می‌دهد.

پایان سخن آن‌که باوجود همه‌ی پیشرفت‌های علمی در زمینه‌ی زبان‌شناسی، واژه‌شناسی و ریشه‌شناسی، گفتیم که ریشه‌شناسی عامیانه واکنش طبیعی همه‌ی مردم در هر زمان و مکان و زبان است و مردم همچنان به ساختن ریشه‌شناسی عامیانه ادامه خواهند داد. اما شایسته است که ریشه‌شناسی علمی و مستند و تاریخی هم در میان ما جایگاه به‌تری بیاید و تلاش‌های ملی و داخلی در زمینه‌ی تولید آثار علمی در این زمینه بیش‌تر شود و کارهایی چون کتاب دکتر آساتریان و دکتر چونگ با آثار و تلاش‌های فرهنگستان زبان فارسی و نیز دیگر استادان و دانشگاهیان و دانشمندان درون میهن عزیزمان کامل‌تر شود و گسترش یابد.

کتاب‌نامه:
قریب ب. (1383)، فرهنگ سغدی-فارسی-انگلیسی، تهران، نشر فرهنگان.
Harold W. B. (1982), The culture of the Sakas in ancient Iranian Khotan, Delmar, N.Y. : Caravan Books.
Lawrence R. (2000), The Dictionary of Historical and Comparative Linguistics, Robert Trask, Edinburgh University.
Saussure de F. (1913), Cours de linguistique générale, Paris, Payot.
Szemerényi O. (1980), Four Old Iranian Ethnic Names: Scythian - Skudra - Sogdian - Saka, Vienna.

پی‌نوشت‌ها:
(١) نام سلم در زبان پارسی میانه (پهلوی) و نو (دری) واژه‌ای ایرانی است و با «سلامت» عربی پیوندی ندارد. در اوستایی به شکل «سَیرَمه» آمده است و نام تیره‌ای از قوم‌های آریایی (ایرانی) است که جزو سکاها به‌شمار می‌روند. از نظر تاریخی این گروه ایرانیان همان سرمت‌ها هستند که در قفقاز و شرق اروپا زندگی می‌کردند. در شاهنامه نیز سلم در روم زندگی می‌کند. برای آگاهی بیش‌تر نگاه کنید به کتاب سرمت‌ها ترجمه‌ی همین قلم.
(٢) در انگلیسی: Folk etymology یا Popular etymology، در فرانسه: Etymologie populaire در آلمانی: Volksetymologie یا Paretymologie در ایتالیایی: Paretimologia یا Pseudoetimologia
(٣) Synchronic
(۴) Diachronic
(۵) Etymology اصل این واژه در زبان‌های اروپایی از یونانی گرفته شده است و دو بخش دارد: etymon به معنای «راستین و اصلی» و logia به معنای «واژه، مطالعه» پس در کل یعنی «واژه‌ی اصلی و راستین».
(٦) philology معنای لفظی این واژه‌ی انگلیسی «واژه‌دوستی» است (philo = دوستی، logia = واژه). در گذشته بیشتر به معنای زبان‌شناسی به‌ویژه زبان‌شناسی تاریخی به کار می‌رفت.
(۷) Ernst Wilhelm Förstemann (زاده: ۱۸۲۲ م./ ۱۲۰۱ خ. ، درگذشته: ۱۹۰۶ م./ ۱۲۸۵ خ.)
(٨) Ueber Deutsche Volksetymologie
(٩)Zeitschrift für vergleichende Sprachforschung auf dem Gebiete des Deutschen, Griechischen und Lateinischen
(١٠) نک. Saussure de F.) 1913)
سوسور زبان‌شناس سویسی (زاده: ١٨۵٧ م./ ۱۲۳۶ خ.، درگذشته: ١٩١٣ م./ ۱۲۹۲ خ.) بود. کتاب «دروس عمومی زبان‌شناسی» پس از مرگش به دست شاگردانش گردآوری و منتشر شد. این کتاب به زبان‌های دیگر هم ترجمه شده است.
(١١) Lawrence R. (2000)
(١٢) Analogical reformation
(١٣)Homonymic assimilation
(١۴) نک. Harold W. B. ) 1982)
(١۵) نک. Szemerényi O. (1980). زبان‌شناس مجارستانی (زاده: ۱۹۱۳ م.، درگذشته: ۱۹۹۶ م
(١٦) نک. ب. قریب ( 1383)
(١۷) با تشکر از دکتر محمد حیدری ملایری برای برابرها در دیگر زبان‌ها
(١٨) در فارسی دری: «به». حافظ می‌گوید: وصال او ز عمر جاودان به / خداوندا مرا آن ده که آن به
(١٩) برای این بخش از فرهنگ وبستر و نیز فرهنگ ریشه‌شناسی بر خط انگلیسی (EtymOnline.com) استفاده شده است.
(٢٠) Proto-Indo-European (PIE)
واژه‌ی «پوروا» پیشنهاد دکتر محمد حیدری ملایری است و از پوریو (poryo) در زبان پارسی میانه و «پوروا» در پارسی کهن گرفته شده و به معنای «شکل نخستین» است و با واژه‌ی لاتین proto هم‌ریشه است.
(٢١)Spree
(٢٢) شمال را در پهلوی «اَپاختر» و جنوب را «نیمروز» می‌گفتند. این گونه تغییر معناها نیز در همه‌ی زبان‌ها پیش می‌آید.
(٢٣) Grundriss der neupersischen Etymologie
(٢۴)Paul Horn
(٢۵) Heinrich Hübschmann
(٢٦)Garnik Asatrian
(٢۷) Brill
(٢٨) Leiden
(٢٩)Johnny Cheung
(٣٠)Comparative Linguistics
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
علی‌رضا شیرازی

محله‌های تهران


سید خندان
سید خندان نام ایستگاه اتوبوسی در جادهی قدیم شمیران بوده است. سیدخندان پیرمردی دانا بوده که پیش‌گویی‌های او زبانزد مردم بوده است. دلیل نام‌گذاری این منطقه احترام به این پیرمرد بوده است.

فرمانیه
در گذشته املاک موجود در زمین‌های این منطقه متعلق به کامران میرزا نایب‌السلطنه بوده است که پس از مرگ او به عبدالحسین میرزا فرمانفرما فروخته شده است.

فرحزاد
این منطقه به دلیل آب‌وهوای فرح‌انگیزش به همین نام معروف شده است.

شهرک غرب
دلیل این که این محله به نام شهرک غرب معروف شد ساخت خانه‌های این منطقه با طراحی و معماری مهندسان آمریکایی بوده و در گذشته نیز محل زندگی بسیاری از خارجی‌ها بوده است.

آجودانیه
آجودانیه در شرق نیاوران قرار دارد و تا اقدسیه ادامه پیدا می‌کند. آجودانیه متعلق به رضاخان اقبال‌السلطنه وزیر قورخانه‌ی ناصرالدین‌شاه بوده که در آغاز آجودان مخصوص شاه بوده است.

اقدسیه
نام قبلی اقدسیه (تا سال ۱۲۹۰ قمری) حصار ملا بوده است. ناصرالدین‌شاه زمین‌های آن‌جا را به باغ تبدیل کرد و در آن‌جا برای یکی از همسران خود به نام امینه اقدس (اقدس‌الدوله) کاخی ساخت و این منطقه به اقدسیه معروف شد.

جماران
زمین‌های جماران متعلق به سید محمد باقر جمارانی از روحانیان معروف در زمان ناصرالدین‌شاه بوده است. برخی از اهالی معتقدند که در کوه‌های این محله از قدیم مار فراوان بوده و مارگیران برای گرفتن مار به این ده می‌آمدند و دلیل نام‌گذاری این منطقه نیز همین بوده است و برخی نیز معتقدند که جَمَر و کمر به معنی سنگ بزرگ است و چون از این مکان سنگ‌های بزرگ به دست می‌آمده ‌است‌، آن‌جا را جمران‌، یعنی محل به‌دست آمدن جمر نامیده‌اند.

پل رومی
پل رومی در واقع پل کوچکی بوده است که دو سفارت روسیه و ترکیه را به هم متصل می‌کرده است.


جوادیه (در جنوب تهران)
بسیاری از زمین‌های جوادیه متعلق به آقای فرد دانش بوده است که اهالی محل به او جواد آقا بزرگ لقب داده بودند. مسجد جامعی نیز توسط جواد آقا بزرگ در این منطقه بنا نهاده است که به نام مسجد فردانش هم معروف است.

داودیه (بین میرداماد و ظفر)
میرزا آقاخان نوری صدراعظم این اراضی را برای پسرش‌، میرزا داودخان‌ خرید و آن را توسعه داد. این منطقه در آغاز ارغوانیه نام داشت و بعدها به دلیل گفته شده داودیه نام گرفت‌.

دَرَکه
برخی دلیل این نام‌گذاری را در ارتباط با نوعی کفش برای حرکت در برف می‌دانند که در این منطقه استفاده می‌شده و به زبان اصلی «درگ» نامیده می‌شده است.

دزاشیب (در ن*زد*یک*ی تجریش)
گفته می‌شود که قلعه‌ی بزرگی به نام «آشِب» در این منطقه وجود داشته است و به این منطقه دزآشوب و دزج سفلی و در لهجه‌ی محلی ددرشو نیز می‌گفته‌اند. دلیل اهمیت این محل گویا کشف سکه‌ها و اشیاء قیمتی در آن‌جا بوده است. در گذشته این منطقه ییلاق کارکنان روسی بود.

قلهک
کلمه‌ی قلهک از دو کلمه‌ی "قله‌" و "ک‌" تشکیل شده است که قله معرب کلمه‌ی کله‌‌. به دلیل اهمیت این آبادی که سه راه گذرگاه‌های لشگرک‌، ونک و شمیران بوده است‌، به آن (قله- هک) گفته شده است‌.

کامرانیه
زمین‌های این منطقه ابتدا به میرزا سعیدخان‌، وزیر امور خارجه‌ تعلق داشت، و سپس کامران میرزا پسر بزرگ ناصرالدین‌شاه‌، با خرید زمین‌های حصاربوعلی‌، جماران و نیاوران‌، اهالی منطقه را مجبور به ترک این زمین‌ها کرد و سپس آن‌جا را کامرانیه نامید.

محمودیه
در این منطقه باغی بوده است که متعلق به حاج میرزا آقاسی بوده و چون او عباس نام داشته، آن را عباسیه می‌گفتند. سپس علاءالدوله این باغ بزرگ را از دولت خرید و به نام پسرش‌، محمودخان احتشام‌السلطنه‌، محمودیه نامید.

نیاوران
نام قدیم این منطقه گردوی بوده و برخی معتقدند در زمان ناصرالدین‌شاه نام این ده به نیاوران تغییر کرده است. به این ترتیب که نیاوران مرکب از "نیا" (جد، عظمت و قدرت‌)؛ "ور" (صاحب‌) و "ان" نشانه‌ی نسبت است و در مجموع یعنی دارای عظمت‌.

ونک
نام ونک تشکیل شده است از دو حرف (ون‌) به نام درخت و حرف (ک) که به صورت صفت ظاهر می‌شود.

یوسف آباد
منطقه‌ی یوسف آباد را میرزا یوسف آشتیانی مستوفی‌الممالک در شمال غربی دارالخلافه ناصری احداث کرد و به نام خود، یوسف آباد نامید.

پل چوبی
قبل از این که شهر تهران به‌شکل امروزی خود درآید، دور شهر دروازه‌هایی بنا شده بود تا دفاع از شهر ممکن باشد. یکی از این دروازه‌ها، دروازه شمیران بود با خندق‌هایی پر از آب در اطرافش که برای عبور از آن‌، از پلی چوبی استفاده می‌شد. امروزه از این دروازه و آن خندق پر از آب اثری نیست‌، اما این محل همچنان به نام پل چوبی معروف است.

شمیران
نظریات مختلفی درباره این نام شمیران وجود دارد. یکی از مطرح ترین دلایل عنوان شده ترکیب دو کلمه سمی یا شمی به معنای سرد و «ران» به معنای جایگاه است و در واقع شمیران به معنای جای سرد است. به همین ترتیب نیز تهران به معنای جای گرم است.
برخی نیز معتقدند که‌ یکی از نه ولایت ری را شمع ایران می‌گفته‌اند که بعدها به شمیران تبدیل شده است.

گیشا
نام گیشا که در ابتدا کیشا بوده است برگرفته از نام دو بنیان‌گذار این منطقه (کی‌نژاد و شاپوری) است.



منیریه (در جنوب ولی‌عصر)
منیریه در زمان قاجار یکی از محله‌های اعیان‌نشین تهران بوده و گفته شده نام آن از نام زن کامران‌میرزا، یکی از صاحب‌منصبان قاجر، به نام منیر گرفته شده ‌است.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
بهرام اشرف زاده

»در» ‌یا «درب»؟



مساله‌ی تفاوت «در»‌ با «درب» ‌یكی از آن مسایلی است كه در آغاز ساده و كم‌اهمیت به ‌نظر می‌رسد. اما بسته به نوع نگاه ما به زبان، حكم‌های متفاوتی درباره‌ی آن می‌توان صادر كرد، تا آن‌جا كه به ‌عقیده‌ی من، حكم ما در مورد این مساله می‌تواند ما را تا مرز نظریه‌ی زبان پیش ببرد.
پاسخ ما به پرسش مطرح‌شده چنان‌كه گفته شد، بستگی به نوع نگاه ما به زبان دارد. برای روشن شدن مطلب، من نخست چند پرسش محدودتر را كه به‌ نظرم ما را در رسیدن به پاسخ پرسش اصلی كمك می‌كند، مطرح می‌كنم.
۱- آیا معنای «در» با «درب» تفاوت دارد؟
۲- بر چه پایه‌ای ‌یك واژه را درست‌ یا نادرست می‌دانیم؟
۳- اصولن دلیل رواج هر دو واژه و ابهام در كاربرد آن‌ها چیست؟

بر پایه‌ی آن‌چه در فرهنگ‌های فارسی آمده‌ است (كه نشان‌دهنده‌ی پیشینه‌ی كاربرد این واژه‌ها است)، «در» به‌ معنی چیزی از ج*ن*س چوب ‌یا آهن ‌یا مانند این‌ها است كه در دیوار ‌یا اشكاف ‌یا صندوق كار گذاشته می‌شود و باز و بسته می‌شود. البته این تعریف چندان دقیق و درست نیست ولی نشان می‌دهد كه «در» در زبان فارسی پیشینه‌ دارد. واژه‌ی «در» ریشه‌ی فارسی دارد و كاربرد آن در زبان فارسی پیشینه‌ی بسیار زیادی دارد. حتا می‌توان حدس زد كه حرف اضافه‌ی «در» نیز از واژه‌ی «در» به‌ عنوان اسم، پدید آمده باشد.


اما «درب» در فرهنگ‌های فارسی به‌ معنای «در بزرگ» (مثلن در قلعه ‌یا دروازه‌ی شهر) آمده ‌است. این واژه ریشه‌ی عربی دارد و از راه اقتباس وارد زبان فارسی شده ‌است.
مثال‌هایی از كاربرد «درب» در زبان فارسی امروز موجود است، مانند: «لطفن درب را آهسته ببندید!» و «تحویل، درب منزل». اما میزان كاربرد واژه‌ی «درب»، در مقایسه با «در»، بسیار ناچیز است.
در فارسی تركیب‌های متعددی با لفظ «در» ساخته شده ‌است، مانند: دربان، درگاه، سردر، دردار، دربست، دربازكن، دربه‌در، دودر، چهاردر، بی‌در، بی‌دروپیكر.
فعل‌ها و ضرب‌المثل‌هایی را نیز می‌توان با واژه‌ی «در» ‌یافت:
در زدن، به‌در كردن، به‌در بردن، به‌در آوردن (در آوردن)، در را از پاشنه در آوردن،...
در دروازه را می‌توان بست، د*ه*ان مردم را نمی‌توان بست.
خدا در و تخته را خوب به‌هم جور می‌كند.
همیشه در بر روی ‌یك پاشنه نمی‌چرخد.
هر چه زد به در بسته زد (یا به در بسته خورد)
همه درها به‌روی او باز است.


مثال‌های فراوان دیگری هم می‌توان زد تا مشخص شود كه آن‌چه در زبان فارسی پیشینه دارد، فقط واژه‌ی «در» است، و «درب» از پشتیبانی و حمایت عنصر «پیشینه‌ی كاربرد» در زبان فارسی چندان برخوردار نیست.
نكته‌ی دیگر این كه واژه‌ی «درب» وارد زبان گفتاری نشده ‌است و فقط در زبان نوشتاری فارسی وجود دارد. این نكته هم دلیلی دارد كه در دنباله گفته می‌شود.


پیش از ادامه‌ی بحث، بد نیست كه‌ یك نكته دیگر را هم به‌صورت پرسش برای شما مطرح كنم. آیا می‌توانید بگویید كه واژه‌ی «درب» در اصطلاح «تحویل درب منزل» از لحاظ دستوری در چه مقوله‌ای جای می‌گیرد؟
بررسی و گزینش معیارهای لازم برای درست ‌یا نادرست خواندن واژه‌ها، موضوع مهمی است كه بحث‌های مفصل‌تری را هم می‌طلبد. من در این جا کوشش می‌كنم كه به‌طور خیلی فشرده معیارهای درست و نادرست خواندن واژه‌ها را مرور كنم.

۱- فارسی‌بودن اجزای واژه. این معیار می‌گوید واژه‌ای كه ریشه و قالب فارسی نداشته باشد، واژه‌ی غلطی است. مثلن واژه‌ی «فارسی» كه در اصل معرب «پارسی» است، و واژه «مستطیل» كه ریشه عربی دارد، و واژه‌های «پاكستانی‌الاصل»‌ یا «ممنوع‌الپخش» كه قالب عربی دارند، همگی بر طبق این معیار غلط‌اند. به‌همین‌ترتیب، واژه‌ی «درب» نیز به‌دلیل این‌كه ریشه عربی دارد، غلط شمرده می‌شود و نباید در زبان فارسی استفاده شود.

٢. داشتن پیشینه‌ در زبان فارسی. بر پایه‌ی این معیار اگر واژه‌ای قبلن در متون معتبر زبان فارسی به‌كار رفته باشد، صحیح است و درغیراین‌صورت صحیح نیست. این معیار نیز به‌ نفع واژه‌‌ی «در» حكم صادر می‌كند زیرا همان‌طور كه گفتیم واژه‌ی «در» حضور گسترده‌ای در زبان فارسی دارد در حالی كه واژه «درب» از پیشینه‌ی چندانی در زبان فارسی برخوردار نیست.

٣. كاربرد در معنی شناخته‌شده. بر پایه‌ی این معیار اگر واژه‌ای در معنایی به‌كار رود كه در متون معتبر زبان فارسی به‌ كار رفته ‌است و در فرهنگ‌ها نیز ثبت شده‌است، صحیح است و درغیراین‌صورت غلط است. بر پایه‌ی این معیار، كاربرد واژه‌ی «درب» كه به‌ معنای «در بزرگ» در فرهنگ‌ها ضبط شده ‌است، به‌معنای عام «در» ‌یا در تركیب‌هایی نظیر «درب قوطی» و «درب بطری» صحیح نیست.

۴. داشتن معنای متفاوت. این معیار می‌گوید كه اگر دو واژه‌ی مشابه در زبان رواج داشته باشند، در صورتی كه معنای آن‌ها متفاوت باشد، هر دو واژه صحیح هستند و البته كاربرد آن‌ها به‌جای‌ یكدیگر مجاز نیست. بر این پایه‌ اگر واقعن تفاوت «در» و «درب» در فارسی معتبر باشد، از دو اصطلاح نسبتن رایج «درب منزل» و «دربازكن» (اف‌اف) ‌یكی باید غلط باشد، چون «در» و «درب» در این دو اصطلاح دقیقن به‌ یك مفهوم اشاره دارند.

۵. كاربرد در زبان فارسی امروز. بر پایه‌ی این معیار هر واژه‌ای كه در زبان فارسی امروز به ‌كار می‌رود، به ‌اعتبار كاربردش در زبان باید به‌ رسمیت شناخته شود و صحیح تلقی شود. این معیار در واقع تمامی معیارهای قبلی را مردود می‌شمارد و تمامی واژه‌های رایج در زبان را صحیح اعلام می‌كند.


خوانندگان می‌توانند نظر بنده را در مورد معیارهای بالا، و نیز حكم نهایی در مورد «در» و «درب» حدس بزنند! اما به‌دلیل طولانی شدن مطلب، ادامه آن را به ‌یادداشت بعدی موكول می‌كنم. راستی، فراموش نكنید كه شما نیز، هم به‌عنوان قاضی و هم به‌عنوان ‌یك عضو هیات منصفه، در این دادگاه حضور دارید! پس حكم نهایی را شما باید صادر كنید!
من تا كنون ندیده‌ام كه در جایی از واژه‌ی «درب» دفاع كرده باشند و هر چه شنیده‌ام و خوانده‌ام، حكم به نادرست‌بودن واژه‌ی «درب» ‌یا توصیه به عدم‌كاربرد آن بوده ‌است. آن‌چه خود نیز در سه ‌یادداشت قبلی درباره‌ی واژه‌های «در» و «درب» بیان كرده‌ام، تاحدودی می‌تواند حمایت از واژه‌ی «در» و نفی واژه‌ی «درب» تلقی شود.


اما امروزه هر دو واژه «در» و «درب» در زبان فارسی رایج است و در نظر عموم فارسی‌زبانان معنای آن‌ها چندان تفاوتی ندارد. به ‌همین علت افرادی كه نسبت به كاربرد واژه‌ی صحیح و حفظ سلامت زبان فارسی حساس هستند، ممكن است كه در انتخاب واژه‌ی صحیح‌ یا مناسب دچار تردید شوند.
به‌علاوه، بر پایه‌ی معیار «كاربرد در زبان فارسی امروز» كه به ‌نظر من قوی‌ترین و علمی‌ترین معیار درست‌بودن واژه‌های زبان فارسی از دید علم زبان است، نمی‌توان واژه‌ای را كه در زبان رایج است، به‌سادگی «نادرست» قلمداد كرد.


می‌توان اعلام كرد كه هر دو واژه درست هستند و كاربرد آن‌ها مجاز است. اما این حكم نهایی نیست، زیرا چنین نیست كه این دو واژه ارزش كاملن ‌یكسانی داشته باشند و بتوان آن‌ها را به‌جای ‌یكدیگر به‌ كار برد. در این‌جا علاوه بر اعلام درست‌بودن هر دو واژه‌ی «در» و «درب»، می‌توانیم اعلام كنیم كه استفاده از واژه‌ی «در» به ‌دلیل پیشینه‌ی بیش‌تر و حضور گسترده‌تر در زبان فارسی، و رواج در زبان فارسی گفتاری، و‌ یا حتا داشتن تبار فارسی، توصیه می‌شود.
اما این هم حكم نهایی نیست! راستی، هنوز كسی نیست كه از واژه‌ی «درب» دفاع كند؟!

چرا هر دو واژه استفاده می‌شود؟
حال بپردازیم به این‌كه اصولن چرا هر دو واژه در زبان فارسی رایج شده است و كاربرد دارد. به‌عبارت به‌تر، می‌خواهیم بررسی كنیم كه چرا واژه‌ی «درب» با همان معنای «در» در فارسی رایج شده ‌است و حتا به‌ نظر می‌رسد كه كاربرد آن در حال گسترش است.
بررسی منابع زبان فارسی نشان می‌دهد كه معنی «درب» تفاوت چندانی با معنی «در» ندارد و تفاوت جزئی موجود كه چندان هم در فارسی معتبر نیست، موجب نمی‌شود كه در بعضی از موارد به‌جای واژه‌ی «در» از «درب» استفاده كنیم.
اما رواج واژه‌ی «درب» بی‌علت نیست. در این‌جا‌ یادآوری می‌كنم كه هدف از كاربرد زبان، برقراری ارتباط و انتقال پیام است، و در انتقال پیام آن‌چه اهمیت دارد، این است كه پیام ارسالی فرستنده با حداكثر سرعت و حداقل خطا در گیرنده دریافت شود. افزایش خطا سبب بروز ابهام و عدم‌دریافت پیام‌ یا تأخیر در دریافت پیام و‌ یا حتا دریافت پیام اشتباه می‌شود.


در زبان نیز دقیقن همین مساله اتفاق می‌افتد، و در نتیجه لازم است كه جملات زبان به ‌شكل صحیح و استاندارد و خالی از ابهام بیان شوند تا معنی موردنظر گوینده به‌درستی و به‌سرعت به مخاطب منتقل شود. اما جالب است كه گاهی رفع ابهام از پیام زبانی، پیش از ارسال آن با پیش‌بینی ابهام احتمالی توسط خود فرستنده انجام می‌شود.
یك مثال از چنین رفع‌ابهامی، نوشتن عدد ۱۰۰ به‌صورت «صد» است. این واژه در اصل باید به‌صورت «سد» نوشته شود ولی برای جلوگیری از اشتباه‌شدن با واژه‌ی «سد» به‌معنی «مانع» ‌یا «بند»، با حرف «ص» نوشته شده ‌است (وجود واژه‌ی «سده» به‌ معنی «صد سال» نیز این ادعا را تأیید می‌كند).


به‌طور كلی در زبان نوشتاری به‌دلیل این كه امكان استفاده از نشانه‌های زبان گفتاری كه خودبه‌خود ابهام را از بین می‌برند وجود ندارد، ناچار هستیم كه از امكاناتی نظیر تغییر اندازه‌ یا رنگ‌ یا وزن قلم ‌یا افزودن كلمات كمكی ‌یا خط‌كشیدن زیر متن، استفاده كنیم. از دیگر راه‌های جلوگیری از بروز ابهام‌ یا اشتباه در خواندن، استفاده از علامت‌های نگارشی نظیر گیومه است كه در این چند‌ یادداشت نیز بسیار استفاده شده ‌است تا اسم «در» با حرف اضافه «در» اشتباه گرفته نشود.


بر پایه‌ی توضیحاتی كه ارایه شد، رواج واژه‌ی «درب» هم كاملن قابل‌دفاع است و كاربرد آن (بیش‌تر در نوشتار) نه‌تنها ناشی از كم‌سوادی‌ یا بی‌مسئولیتی نیست، بلكه نشانه‌ی آگاهی نویسنده از احتمال بروز ابهام و اقدام برای پیش‌گیری از وقوع آن است.
در این‌جا چند عبارت را ذكر می‌كنم كه در آن‌ها واقعن معلوم نیست كه «در» اسم است ‌یا حرف اضافه: در منزل، در مدرسه، در اتاق، در بطری، در قوطی، در زدن، در بردن، در آوردن. استفاده از واژه «درب» در مواردی كه «در» اسم است، این ابهام را بین می‌برد.


برگرفته از: وبلاگ بهرام اشرف زاده
از: شورای گسترش زبان فارسی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
فریدون جنیدی


درباره‌ی واژه‌‌های «زن»، «بانو» و «دوشیزه»




واژه‌ی «زن» زبان فارسی، در زبان پهلوی، که زبان هنگام اشکانیان و ساسانیان بوده است، به‌‌گونه‌ی «کن» خوانده می‌شد،‌ که آن خود؛ از کـَئینی (کَ ای نی) زبان اوستایی - کهن‌ترین زبان آریاییان جهان - هم‌چون زبان سانسکریت برگرفته شده است.



این واژه نیز از ریشه‌ی «کن» اوستایی که «خانه» بوده است، برآمده است، و برابر است با : دارنده‌ی خانه [صاحبخانه] ریشه‌ی «کن» اوستایی، ‌یک برابر دیگر نیز دارد که «دوست داشتن» باشد! و چنان‌که از ریشه‌ی نخستین آن برمیآید واژه‌ی چندهزارساله‌ی ایرانی، ریشه در هنگام درازآهنگ مادرسالاری در ایران (و جهان)‌ دارد،‌ و زیباترین داستان را از کوشش‌های مادران برای رسیدن از آن‌هنگام که مردمان، هم‌چون دیگر جانوران در رمه‌های بزرگ میزیستند و نرم‌‌نرم برای گریز از سرما خانه‌‌سازی را آغاز کردند، باز می‌گوید.
این پیداست که نخستین خانه، بر دست مادران در دل کوه‌ها و تپه‌ها در آغاز با پنجه‌ی آنان و پَسان، به یاری سنگ کنده شد، و همین واژه و کنش نیز خود نشان می‌‌دهد که «کن» یا خانه در آغاز در کوه و زمین کنده شده است، ‌و شاید بودن خانه‌های نخستین؛ بس خُرد، برای پنهان کردن کودک و نوزاد بر*ه*نه از سوز سرما، ساخته می‌شده و روزبه‌‌روز به گنجایش آن افزوده‌اند، تا دیگر فرزندان و مادران را در خود جای دهد.
«کن» با پسوند «ت» به‌‌گونه‌ی «کنت» درآمد که در زبان پهلوی برابر با شهر است و با دگرگونی «ت» به «د» به‌‌گونه‌های «کند»، «کندو» به خانه‌ی زنبور، با فروافتادن میانوند «ن» به‌‌گونه‌ی «کد»، «کده»، «کته»، «کدیور»، «دهکده»، ... درآمد.
در آن هنگام بس دورودراز، مردان و پسران به دنبال نخچیر و خوردن میوه‌های درختان، در کوه و دشت و جنگل پراکنده بودند، و گروه مادران و دختران و پسران خردسال همواره با مادر و مادربزرگان با هم به سرمی‌‌بردند، ‌و از آن‌جا که این گروه به‌‌هم‌‌پیوسته را یارای کوچ‌‌های بزرگ نبود، ‌خانه‌‌سازی و پیشرفت آن را نیرو می‌بخشید و یک‌‌جانشینی و ساختن دهکده‌ها آغاز گردید.
پس بنگریم که گروه مردان و پسران را گاه‌گاه آرزوی دیدار زنان و خواهران و دختران برمی‌خاست و آنان را به‌سوی خانه و کن و دهکده می‌کشاند و از آن‌جا که آرامشی که در خانه‌ها روان بود، برایشان سخت دوست‌‎داشتنی مینمود، ریشه‌ی دوم «کن» که دوست‌‌داشتن باشد، پدیدار گردید،‌ و واژه‌ی پهلوی «کنیچک» (کن ای چک) از همین ریشه است که در فارسی به «کنیزک» (١) دگرگون گردید، برابر با ‌«دوست‌‌داشتنی کوچک»؛



این بود داستان کهن‌ترین ریشه‌‌یابی درباره‌ی زن که سخن از یک زمان دراز چند ده‌هزار سال می‌گوید، و این ویژگی زبان‌های ایرانی است که با دست‌‌یابی به ریشه‌های کهن؛ ما را در شناخت واژه‌ها به ژرف‌ترین و دورترین زمان‌ها رهنمون می‌شود.
اما با گذر روزگار و با گسترش کار جهان در زمان‌های پسین و با گذر از هنگام با شکوه مادرسالاری به پدرسالاری (که به خواست خود مادران، در یکی از سخت‌ترین رویدادهای زندگی ایران رخ نمود) نرمک‌‌نرمک،‌ و به پاس بزرگداشت پایه‌‌گذاران فرهنگ مردمی که زنان و مادران بودند، از سوی مردان،‌ پاژنام‌های (لقب‌‌های) دیگر برای زنان پدیدار گردید.



نخستین این نامها «نائیریکا» است در زبان اوستایی، برابر با «زن پهلوان»، ریشه‌ی این نام واژه‌ی «نرَ» در اوستا که پهلوان و زورآور بوده باشد و گونه‌ی نرینه‌ی آن در نام یکی از بزرگ‌ترین پهلوانان ایران «نریمان» نیای رستم جهان‌‌پهلوان و از آن‌جا که در زبان‌های کهن آریایی واژه‌ها؛ دو گونه‌ی نرینه و مادینه، و یک گونه‌ی میانه بوده‌اند، واژه‌ی نر ِ نرینه به‌گونه‌ی «نئیری» و مادینه «نائیریکا» خوانده می‌شد.
این واژه در زبان پهلوی به‌گونه‌ی «نائیریک» درآمد، که پاژنام بانوان بود و هنوز در زبان ارمنی نیز «نایریک»‌ خوانده میشود.
در زبان فارسی این واژه از میان رفت،‌ مگر آن‌که همگان بارها و بارها درباره‌ی زنان ب*ر*جسته و بلندمنش، پاژنام «شیر زن»‌ را شنیده‌ایم، که یادآور نام نائیرکای اوستایی است.



پاژنام دیگر زن در زبان فارسی «بانو» است که در زبان پهلوی «بانوک» خوانده می‌شد، و در زبان کهن اوستایی خود را به‌‌گونه‌ی فارسی می‌نمایاند «بانو». ریشه‌ی این واژه‌ی «بان» اوستایی است،‌ برابر با فروغ و روشنایی،‌ و از آن‌جا که «ن» در واژه‌ها به «م» دگرگون می‌شود، «بان» اوستایی نیز به «بام» گردید، ‌که در واژه‌ی آمیخته‌ی «بامداد»(= هنگام روشنایی) یا دهنده‌ی روشنایی و فروغ سپیده‌‌دم، خویش را نگاهداشته است، ‌و بر این بنیاد «کدبانو» «روشنایی خانه» است و اگرچه امروز کم‌‌تر کاربرد دارد، در نوشته‌‌های تا سده‌ی هشتم و نهم همه‌جا به همین‌گونه آمده است،‌ و چون «کد» نیز به «کی» برگشته است در چند گویش امروز ایران گونه‌ی «کیوانو»‌ بر زبان می‌رود.
و باز اگرچه امروز، از بان و بانو، فروغ و روشنی درنمی‌یابیم، ‌اما همه می‌دانیم که در فرهنگ ایرانی زن را چراغ خانه مینامند که همان برآیند بانو و بانوک را با خود به همراه دارد.



واژه‌ی دیگری که ایرانیان برای دختران بر زبان می‌آورند، «‌دوشیزه» است که در زبان پهلوی «دوشیچک» (دو شی چک) خوانده می‌شده است که خود؛ از ریشه‌ی «زوش» اوستایی به معنی دوست داشتن برآمده و بر روی هم «دوست‌داشتنی کوچولو» است، همانکه در واژه‌ی کنیزک هم نهفته است.
از این واژه «دوشارم» پهلوی برابر با معشوق برآمده است و زیباست که این واژه و پاژنام برای دختران و زنان کاربرد داشته است، ‌نه برای مردان!
واژه‌ها سخن می‌گویند و پایگاه بلند زنان ایرانی را نشان می‌دهند.
اکنون جای دارد که به نام زن در چند زبان اروپایی بنگریم.



پیداست که مرد در زبان انگلیسی «man» خوانده می‌‌شود، و زن در آن زبان «woman» است، ‌و این واژه؛ آشکار می‌گوید که زن در آن فرهنگ وابسته به مرد است،‌ و «ج*ن*س دوم» به‌‌شمار می‌رود.
در زبان فرانسوی نیز مرد «homme» («ﻫ » در این واژه به زبان نمی‌آید؛ «اُم») و زن «femme» خوانده می‌شود، که پیوستگی آشکار زن، در پیشوند «fe» (همانند wo انگلیسی) دیده می‌شود.
همسر در زبان انگلیسی، «wife» خوانده می‌شود، که از ریشه‌ی «ویپ» و «ود» ‌اوستایی است برابر است با پیوند، و «ویپک» پهلوی و «بیوه» فارسی؛‌ زن مرد‌دیده، و همین ریشه است که در زبان انگلیسی به‌گونه‌ی «fuck» و در زبان آلمانی «fichen» و در دیگر زبان‌‌های اروپایی کم‌‌وبیش، نزدیک به این، روان است،‌ و بر این بنیاد «wo» پیشوند «woman» انگلیسی و «fe» پیشوند «femme» فرانسوی و «we» پیشوند «weib» آلمانی همه از «وَد» باستانی برآمده و نشان از آن می‌دهد که نام زن و پایگاه زن با جفت‌‌شدن و ن*زد*یک*ی به مرد، ‌برآمده است و زن در آن فرهنگ‌ها نامی ویژه به خود ندارد !



فرهنگ «وبستر» (Webster New World Dictionary 1998) درباره‌ی نام زن چنین می‌گوید که نام «woman» (که در انگلیسی کهن «Vifman» بوده است) از ریشه‌ی «Weip» هندواروپایی (؟) برابر با «پیچیده»، گرفته شده است، از آن‌جا که گویا زنان؛ پیچیده و با پوشش بوده‌‌اند!



داوری از این کودکانه‌تر در جهان دیده نمی‌شود، که این بر آیین اروپایان باستان بوده است پیکره‌‌ی بر*ه*نه‌ی مرد و زن آنان، بر همه آشکار است، اما اگر چنین هم بوده باشد، واژهی «Vifman»، مرد پیچیده و پوشیده خواهد بود نه زن پیچیده!!



واژه‌ها سخن میگویند، و چنین است داوری واژه‌های اروپایی برای زن که نام خانوادگی وی نیز همواره پیوسته به مرد است، در آغاز نام پدر، و چون همسر برگزید، همواره نام آن مرد را با خود دارد و اگر با ستم و زور و تیره‌روزی، روزی از آن مرد جدا شود، نام آن مرد، بر روی او خواهد ماند و چنان‌چه بار دیگر همسر پذیرد، نام مرد تازه، همچنین زنجیروار!
اما اگر زنی را توان و پروای پذیرش همسر دیگر نباشد، ناچار است که تا پایان زندگی نامی را که از آن می‌رنجد، برخود داشته باشد!



زن ایرانی در زمان باستان در همه چیز با مرد برابر بود، بازمانده‌ی پدر و مادر میان برادران و خواهران یکسان بخش می‌‌شد، در همسرگزینی نخست، از دختر پرسش می‌شد :
«از شما می‌پرسم: سوسنگ دخت اردشیر، آیا بهرام، پورماونداد را به همسری و هم‌‌تنی و هم‌‌روانی می‌پذیری؟»
و چون دختر پاسخ آری می‌داد، همین پرسش را از پسر درباره‌ی دخت می‌کردند.





از: پایگاه پژوهشی آریا بوم
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

شهربراز

نام وعده‌های غذایی در فارسی




امروزه بیش‌تر در زبان رسمی پارسی وعده‌های غذایی را «صبحانه»، «ناهار» و «شام» می‌گوییم. اما در بسیاری از شهرها و نیز گویش‌ها نام‌های دیگری هم به کار می‌رود. در این‌جا چند نام را برمی‌رسم:

١) ناشتایی
ناشتا به معنای «از بامداد باز چیزی‌نخوردن است» (برهان قاطع). این واژه از دو بخش ساخته شده است: نَـ (منفی‌ساز) + آشتا (خوردن) پس درکل به معنای «نخوردن/نخورده» است. «آشتا» از ریشه‌ی as و ad به معنای «خوردن» است که در هندی باستان atiacn (آتیاچن) و ac (آچ) و در لاتین Edo (در ترکیب انگلیسی: edible خوردنی) و در آلمانی Essen آلمانی و در انگلیسی eat است. واژه‌ی «آش» در پارسی هم از همین ریشه است به معنای کلی «خوراک یا خورش». «ناشتا» به کسی گفته می‌شود که از بامداد چیزی نخورده باشد.
خوارک بامداد یا صبح را ناشتایی می‌گویند.

٢) چاشت:
چاشت در اصل نام واحد زمانی بوده است در آغاز روز. در دهخدا چنین آمده است:


چاشت: اول روز (آنندراج). بهره‌ی نخستین روز. صبح، بامداد.
گـه چاشت چون بود روز دگر / بیامد برهمن ز کازه به در (اسدی)
از چاشت تا به شام ترا نیست ایمنی / گر مر تراست مملکت از چاچ تا به شام (ناصرخسرو)


به خوراک این زمان هم نام «چاشت» داده شده است.
از زمانی به بعد معنای «چاشت» به نیمروز (ظهر) و نیز نام خوراک نیمروز گفته شده است. شاید بر پایه‌ی کاربردهای سعدی شیرازی بتوان گفت که این زمان سده‌ی هفتم هجری بوده است شاید هم در استان فارس چنین بوده است. زیرا در شعر ناصر خسرو و نظامی گنجوی چاشت به معنای خوراک بامداد است. در دهخدا تعریف بعدی چاشت چنین است:


میانه‌ی روز را گویند (فرهنگ ناصری). یک پاس از چهار پاس روز که میانه‌ی روز باشد. ظهر. نیمه‌روز.
شنیدم که نابالغی روزه داشت / به صد محنت آورد روزی به چاشت (سعدی)
گر موسم خواب آید خسبیم / چندان که نماز چاشت از ما برود (سعدی)


باز هم به خوراک نیمروز چاشت گفته می‌شده است.

٣) ناهار
ناهار از نظر واژگانی از نا (پیشوند نفی) + آهار (خوراک) ساخته شده است به معنای «بی‌خورش یا خوراک نخورده». به کسی هم که از بامداد چیزی نخورده باشد «ناهار» گفته می‌شده است.
همان گونه که در «ناشتا» گفتیم «آش» از ریشه ی آس/آد به معنای خوردن است. تبدیل س به هـ نیز در زبان‌های ایرانی شناخته شده است. بنابراین «آهار» هم از همان ریشه‌ی «آس/آد» است و به معنای «خورش» است.


در گنج بگشاد و دینار داد / روان را به خون دل آهار داد (فردوسی)


امروزه «آهار» بیشتر برای نامیدن مایه‌ای به کار می‌رود که برای شکل‌دادن و سیخ‌نگه‌داشتن لباس استفاده می‌شود و در ترکیب «آهار زده/آهار داده» به کار می‌رود. تعریف این آهار چنین است:


آهار: چیزی از نشاسته یا کتیرا یا صمغ و یا لعاب خطمی و مانند آن که جامه و کاغذ و جز آن را بدان آغارند تا شخ ّ و محکم شود یا صیقل و مهره گیرد.


نام‌های دیگر آهار چنین است: آهر. آغار. آش. آش جامه. خورش. شوربا. شو. شوی. پَت. بَت. پالوده. تانه. بخیر. لعاب
آش به معنای کلی خوراک بوده است. مانند: در حجره نشسته بودیم و آش کدو می‌پختیم. حلق‌های شما را گرفتیم تا نتوانید آش‌خوردن.
چون شخص اندک چیزی بخورد بگویند ناهار او شکسته شد.
مانند «ناشتایی» که به خوراک بامداد گفته می‌شود، به خوراک نیمروز هم «ناهاری» گفته می‌شود که امروزه بیش‌تر به‌صورت «ناهار» به کار می‌رود. البته گاهی به‌اشتباه به‌صورت «نهار» نوشته می‌شود.
چون ناهار به معنای چیزنخوردن است «ناهاری» هم در اصل به هر خوراکی گفته می‌شده که پس از چیز نخوردن یا ناشتابودن خورده می‌شده. یعنی ناهاری به خوراک بامداد هم گفته می‌شده است.


ناهاری: به معنای چیزی است که برای ناشتاشکستن و رفع گرسنگی خورند (حاشیه‌ی برهان قاطع چ معین). چیزی اندک را گویند که کسی در صباح بخورد (برهان قاطع). ناشتایی اندک. آن‌چه بامدادان بار اول خورند از چای و قهوه و نان و شیر و کره و پنیر و مربا و مانند آن.



۴) شام
شام هم در اصل نام واحد زمانی است ضد بامداد یا چاشت. به خوراک این زمان هم شام گفته می‌شود.


گفت اندوه شام و محنت چاشت / در دلم حب و بغض کس نگذاشت (سنایی)


این‌گونه تغییر معنا و کاربرد نام وعده‌های غذایی در زبان انگلیسی نیز دیده می‌شود. امروزه در انگلیسی سه وعده‌ی غذایی را breakfast (روزه‌ شکستن. ناشتایی یا صبحانه) و lunch (ناهار) و dinner (شام) می‌گویند. اما در گذشته این سه وعده چنین بوده است: breakfast (صبحانه) و dinner (ناهار) و supper (شام). یعنی dinner به غذای میانه‌ی روز گفته می‌شده است. در اصل dinner به معنای چاشت یا صبحانه بوده است (از نظر ریشه‌شناسی هم dinner از disner فرانسوی و در نهایت از لاتین (*disjejunare) آمده است به معنای «روزه گشودن» یا همان breakfast). یعنی غذای اصلی که در روز می‌خورند.
اما با تغییر سبک زندگی و دیرترخوردن غذای اصلی، نخست dinner به خوراک نیمروز و سپس به خوراک شب گفته شد.
اما واژه‌ی lunch خود کوتاه‌شده‌ی luncheon است که گاهی lunching هم نوشته می‌شده است و گویا بر پایه‌ی واژه‌ی nuncheon در انگلیسی میانه ساخته شده که از nun (همان noon یعنی نیمروز) و schench (به معنای نوشیدن) ساخته شده است. امروزه luncheon به خوراک سبک مانند عصرانه گفته می‌شود.
البته امروزه باز با تغییر سبک زندگی، در زبان انگلیسی واژه‌ی brunch هم به کار می‌رود که ترکیبی است از breakfast (صبحانه، چاشت) و lunch (ناهار) یعنی «چاشتی که نزدیک نیمروز خورده شود». این ترکیب از دهه‌ی ١٩٨٠ در میان دانش‌جویان بریتانیا ساخته شد و بعدها وارد زبان اصلی شد. من برای آن «صبهار» یا «چاشتار» را ساخته‌ام.
در زبان فرانسوی نیز همین تغییر کاربرد واژگان مربوط به وعده‌های غذایی دیده می‌شود.
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای

جلیل دوستخواه

«اندیشه‌ی نیك» و نه «پندار ِ نیك»



دوستی ارجمند در یك پیام، تركیب ِ نادرست و بسیار مشهور ِ "پندار ِ نیك" را به كار بـرده‌ بود. من در یك یادآور‌ی كوتاه، بدو نوشتم: «خواهش ‌می‌كنم به‌جای «پندار ِنیك» (غلط ِ مشهور و رایج)، «اندیشه‌ی ِ نیك» بنویسید. پندار به معنی گمان، خیال، وَهْم (/ توهّم)، انگاشت و تصوّر ِ بی‌بُنیاد و برابر با illusion در انگلیسی‌ست؛ حال آن‌كه «هومَتَ» ی اوستایی، مفهوم ِ «اندیشه‌ی ِ نیك» دارد».


او در پاسخ نوشت: «درود بر شما ... بسیار از پندِ شما سپاس‌گزارم. من به این بیت از ناصرخسرو برخورده‌ام. آیا «پندار» در این‌جا «اندیشه» یا «ایده» نمی‌شود؟
صد چون مسیح زنده زِ انفاسش روح‌الامین تجلّیِ پندارش»


و من در یادداشتی گسترده‌تر بدو نوشتم:


«دوست ِ ارجمند، دهخدا به گفتاورد از برهان، آورده است: پندار= فکر. اندیشه:


صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش . ناصرخسرو
امّا من بر آنم كه برداشت ِ برهان از معنی "پندار" در این بیت ِ ناصرخسرو – كه دهخدا نیز آن را تكراركرده است – دقیق و درست نیست. شاعر می گوید كه روح الامین = (جبرئیل) – كه هستی‌اش، در اندیشه‌ی آدمی، نمی‌گنجد – تنها جلوه و نمودی از پندارِ (= وَهْم و انگاشت ِ) اوست.



من برای كاوِش و پژوهش ِ بیش‌تر، متن كامل ِ آن‌چه را كه دهخدا در زیر ِ درآمد ِ پندار آورده است، در پی می‌آورم:
پندار [پ ِ] (اِمص ، اِ) تکبّر و عُجب را گویند (برهان قاطع). و به معنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است. (برهان قاطع). بادسری. خودبینی. باد. برمنشی. خودپسندی. خودپرستی. نخوت. پغار. منی. برتنی (مقابل فروتنی). بزرگ‌خویشتنی. (کیمیای سعادت). خویشتن‌بینی. کبر. استکبار. خودفروشی. بالش. خودنمایی. خودستایی. خودخواهی. بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).


ای بر در بامداد پندار فارغ چو همه خران نشسته


نامت به میان مردمان در چون آتشی از خیار جسته
انوری: برو پیل پندار از کعبه‌ی دل برون ران کز این به وغائی نیابی.
خاقانی: چو خطبه‌ی لمن الملک بر جهان خواند برون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری): گرچه حجاب تو برون از حد است هیچ حجابیت چو پندار نیست.
عطار: تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست.
عطار: چون همه‌ی رخت تو خاکستر شود ذرّه‌ی پندار تو کم‌تر شود.
عطار: یکی را که پندار در سر بود مپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی: نبیند مدعی جز خویشتن را که دارد پرده‌ی پندار در پیش.
سعدی (گلستان): اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده‌ی پندار بماند.
حافظ: رندی‌یی کان سبب کم‌زنی من باشد به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی: بندگی طاعت بود پندار نی علم دانستن بود گفتار نی.
امیرحسینی سادات: فرمودند کار صاحب‌پندار در این راه به‌غایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور (برهان قاطع). گمان. خیاله. تخیل. ظن. وهم. حَسبان (منتهی الارب).


پندار به معنی پنداشت و به معنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت‌نامه‌ها استشهاد کرده‌اند، یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از بیت‌های الحاقی است:


به تو حاجت آنستم ای مهربان که پندار باشی و روشن‌روان.
فردوسی : ز دشمن چه آید جز این‌ها بگوی جز این است آیین و پندار اوی.


فردوسی (شاهنامه، چ بروخیم، ص ١٦٣٨ ، س ٢٣ در ابیات الحاقی):


پای به رفتار یقین سر شود سنگ به پندار یقین زر شود.
نظامی : به خسرو بیش از آنش بود پندار کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی : لیکن ار کس حریف پنداری عقل طعن آورد بر این پندار.
خاقانی : گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی : هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست.
عطار: به پندار نتوان سخن گفت زود نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی : ندیدم چنین نیک‌پندار کس که پنداشت عیب من اینست و بس.
سعدی : مشو غرّه بر حسن گفتار خویش به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان): معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آن‌ها ریاء و چشم‌دیدی باشد:


چه زنار مغ در میانت چه دلق که درپوشی از بهر پندار خلق.
ای به ن*ا*موس کرده جامه سفید بهر پندار خلق و نامه سیاه.
معنی پندار در دو نمونه‌ی اخیر از سعدی – كه در لغت‌نامه‌ی دهخدا "نامعلوم" شمرده‌شده – آشكارست. شاعر


می‌گوید فریبْ‌كاران و نیرنگْ‌بازان، برای آن‌كه خلق را نسبت به درون ِ خویش دچار ِ پندار (/ گمان / وَهْم) گردانند، بیرون ِ خود را می‌آرایند و جلوه می‌فروشند.



از مجموع ِ این گفتاورد از دهخدا و دقّت در نمونه‌های كاربُرد ِ این واژه در نوشته‌ها و سروده‌های پیشینیان، برمی‌آید كه واژه‌ی پندار هیچ‌گاه به معنی اندیشه به كار نرفته و همواره مفهوم ِ انگاشت و وَهْم و خیال داشته است. حتّا معنی‌های برتنی، تكبّر و خودستایی نیز – كه دهخدا به گفتاورد از دیگرْ فرهنگ‌ها برای پندار آورده است – در واقع، فرعی و برآمده از معنی بُنیادین ِ آن‌ست. یعنی بر اثر ِ گمان و وَهْم دچار ِ اشتباه و خودبرترانگاری شدن.

عبدالحسین نوشین نیز در واژه‌نامك، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معنی ِ وَهم و گمان می شناسد و این بیت ِ دقیقی را از گشتاسپ نامه‌ی گنجانیده‌درشاهنامه، شاهد می‌آورد:


«چه‌گونه بُوَد در میان، آشتی ولیكن مرا بود پنداشتی.»
نوشین یادآوری نكرده است كه خود فردوسی در جاهایی از شاهنامه، مپندار را به معنی گمان مَبَر، دچار وَهْم مشو، به كار بـرده است. دو نمونه ی جداگانه ی زیر، از آن‌جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست


مپندار کاین نیز نابودنی‌ست



- - -


از: کانون پژوهش‌های ایران‌شناختی
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
دکتر غلام نبی شاهد

پژوهشی در اصل و ریشه ی واژه ی «گپ»



گپ : gap – واژه ی گپ در همه ی فرهنگ های فارسی به چشم می خورد و به جز در فارسی این واژه در همه ی زبان های زنده ی هند و پاكستان و افغانستان مانند سانسكریت، اردو، هندی، مراتی، گجراتی، پشتو، سندی، بلوچی و فارسی دری افغانستان فراوان به كار می رود . نه فقط به زبان های آسیایی بلكه در زبان های اروپایی هم این واژه به صورت های گوناگون آمده است . ولی ریشه ی این واژه آریایی است .


در این جا ما نخست معنی و کاربرد آن را كه در فرهنگ های گوناگون آمده است دنبال می‌كنیم تا سپس بپردازیم به ریشه ی اصلی آن:


گپ (اسم فارسی):


۱ – سخن بی هوده . با لفظ زدن و مشتقاتش به کار می رود. ۲ – در خراسان و زبان لری به معنی سخن است . ۳ – در زبان لری به معنی بزرگ است. (فرهنگ نظام)


گپ : به فتح گ و سكون بای پارسی (فارسی) سخن لاف و گزاف و افسانه و بسیارگویی . به معنی بزرگ و گنده و ستبر نیز آمده و گپو نیز گویند و افاده ی معنی پر گفتن می كند . گپتن (به ضم) فارسی : به معنی گفتن است زیرا كه بای پارسی به « فا » تبدیل می‌ شود. ( فرهنگ آنندراج)


گپ : (به فتح گاف و بای فارسی ) كلام و سخن. به معنی گزاف نیز آمده (فرهنگ رشیدی) و در تركی به معنی صحبت و اختلاط نیز نوشته. (غیاث اللغات)


گپ : ۱- (به فتح اول و سكون دوم ) به معنی سخن باشد و سخنان دروغ و گزاف را نیز گویند. ۲– به معنی گنده و ستبر و بزرگ هم آمده است. (برهان قاطع)


گپ : (با اول مفتوح و دوم زده ) دو معنی دارد:


اول: سخنان لاف و گزاف بود كه در دیوان انوری به صورت « گب » آمده است و هم او گوید :


چند گویی خواهر من پارسا است / گب مزن گرد حدیث او مگرد


نفس من برتر از آنست كه مجروح شود / خاصه از گب زدن بیهده ی بی بصران (دیوان انوری ۱/٦۰۱ و ۷۰۰)


مولوی معنوی فرماید :


چون زن صوفی تو خاین بوده‌ای / دام مكر اندر دغا بكشوده ای


كه زهر ناشسته رویی گپ زنی / شرم داری از خدای خویش نی


حكیم سنایی غزنوی فرماید :


هر كجا زلف ایازی دید خواهی در جهان / عشق بر محمود بینی گپ زدن بر عنصری


دوم: به معنی بزرگ و گنده آمده:


گپتن (با اول مضموم) به معنی گفتن است. (فرهنگ جهانگیری)


{ باید گفته شود كه بیش تر فرهنگ نویسان همین مثال های شعری از انوری و مولوی و سنایی را آورده اند و غیر از این ها بیت دیگری در فرهنگ ها دیده نشده است } .


گپ : gap (اسم فارسی) ۱- سخن و گفتار و سخن هـ*ـر*زه و گزاف و سخن دروغ و بی هوده و قیل و قال و خبر و شهرت دروغ . ۲– گنده و كلان و بزرگ و ستبر و محكم .


گپتن : goptan ( فعل و مصدر فارسی) : گفتن و سخن كردن و حرف زدن و بیان کردن.


گپ شپ : gap sap (اسم فارسی) : سخن بی هوده و بی معنی و سخن لاطایل. فرهنگ نفیسی، (لغت نامه دهخدا)


گپ : (گالته) : شوخی (فارسی)


گپ : ( گنگل ) : شوخی – گزاف – مزاح – لعب. (فرهنگ مردوخ كردی)


گپ : سخن لاف و گزاف – افسانه – پرگویی .


گپتن : = گفتن (فرهنگ كاتوزیان)
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

طلایه

کاربر تک رمان
کاربر تک رمان
تاریخ ثبت‌نام
2020-01-28
نوشته‌ها
987
لایک‌ها
14,842
امتیازها
104
سن
24
کیف پول من
8,966
Points
174
سطح
  1. حرفه‌ای
گپ (خراسان) و (لرستان) = سخن – اشكاشمی گپ. گیلگی = گپ زنن (سخن گفتن ) تهران = گب ( سخن – گفتگو ) (حاشیه ی برهان قاطع از دكتر معین )


گپ ۱– به معنی بزرگ است و غالبن رییس و بزرگ (دزدان را)، ( حسن گپ ) گویند و یا گویند (وقتی كه گپ شد) یعنی موقعی كه بزرگ شد . فعل آن « گپ شدن» گپ تر یعنی بزرگ تر .


۲– حرف و صحبت را گویند مثلن: «گپ زد» یعنی حرف زد و صحبت كرد . فعل آن « گپ زدن» است. (واژه ها و مثل های شیرازی و كازرونی گردآورنده علی نقی بهروزی، برگ ۱۴۸)


گپ : سخن لاف و گزاف و افسانه و پر گویی .


گپ زدن : لاف و بیهوده سراییدن .


گپتن : بر وزن و معنی گفتن است .


گپو : گپ .


گپیدن : گفتن و گپ زدن (فرهنگ نوبهار اثر محمد علی تبریزی خیا*با*نی)


این گردآوری از فرهنگ های فارسی بود. در همه ی آن ها یكنواخت نوشته شده است جز فرهنگ نوبهار كه در آن واژه ی گپو كه شاید از فرهنگ آنندراج گرفته شده و واژه ی گپیدن كه فعل و مصدر باشد تازه آمده است . اكنون می پردازم به زبان های دیگر و پس از آن ریشه ای را كه در فارسی باستان آمده نقل می‌كنیم . پس در زیر استخراجی از زبان فارسی دری افغانستان است و می‌بینیم كه این واژه ی « گپ» در آن زبان به چه شکلی به كار می رود و اگرچه در معنای آن تفاوت چندانی ندارد ولی با كلمه ها و اصطلاح های گوناگون به کار رفته است:


گپ : سخن و كلام .


از گپ ماندن : كنایه ، به حالت نزع بودن .


به گپ آمدن : به سخن آمدن


به گپ كسی كردن :


به گپ كسی شدن : برای فكر كسی كار كردن


بی گپ و سخن : كنایه ی بی سبب و بی دلیل


سر گپ آمدن : كنایه ، بالای مقصد آمدن .


كسی را به گپ گرفتن : كسی را برای مقصدی به سخن مشغول كردن .


كسی را سر گپ آوردن : كسی را بالای مقصد آوردن .


گپ از گپ برآمدن : كنایه ، موقع از دست رفتن .


گپ از گپ خیستن ( xestan ) از سخن ، سخن دیگر پیدا شدن .


گپ بد : سخن زشت .


گپ پهلودار : سخن طنزآمیز و نیش دار .


گپ بیراه : سخن غیر حسابی .


گپ پخته :


گپ جان دار : سخن سنجیده و معقول


گپ خام : سخن پوچ و بی معنی


گپ خیستن ( gap xestan ) كنایه ، فتنه برپا شدن .


گپ راه : سخن حسابی .


گپ رس : ( gap ras ) سخن فهم – نكته سنج .


گپ رو : كسی كه به حرف دیگری عمل كند .


گپ زدن : سخن گفتن .


گپ ساختن : تهمت بستن .


گپ ساز : تهمت گر .
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا