کامل شده رمان پیست مرگ | @Saba.N کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع Saba.N
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 396
  • بازدیدها 22K
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

سطح رمان از نظر شما:

  • متوسط

    رای: 0 0.0%
  • ضعیف

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    15
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
#پارت_127





فکش سخت می‌شود. همین‌که قصد عقب‌گرد کردن می‌کند، روناک دستش را می‌فشارد و کوتاه پچ می‌زند :
- ولش کن مر*تیکه رو!
سهند هوفِ کلافه‌ای کرده و به قدم‌هایش سرعت می‌بخشد. بازار، هنوز شلوغ است و هوا گرم! گوشی توی جیبش به لرزه می‌اُفتد. بیرون می‌کشدش و با یک دست رمز را وارد می‌کند. پیام از طرف عرفان است.
- با ماهان اینا گیر بودیم، نشد زنگ بزنم. چخبرا حالا؟ کجایی؟
پوزخند می‌زند و عرفان هم سایید روحش را با جمله ی " با ماهان اینا... ".
یعنی... خبر ندارد که روناک همراهش است که فعلش را مفرد پرسیده بود؟ با انگشت شستش تند و تند تایپ می‌کند :
- دو ساعته اونجام.
می‌فرستد و به دقیقه نمی‌کشد که پیامِ " اوکی " از جانب عرفان زیر پیام خودش نمایان می‌شود. اوکی؟ همین؟ عرفان و آن حجم از فضولی و... اوکی؟ خنده‌دار است و کمی بیش از کمی، مشکوک!
- وای... اونجارو نگاه!
با صدای ذوق‌زده و پر از شور روناک به خودش می‌آید. روناکی که بالا و پایین پریده و با دست جایی را نشان می‌دهد. پُل بتنی کوچکی که از زیر آن رودخانه‌ای می‌گذرد و مردم توی رودخانه مشغول شستن لباس هستند!
چشم از منظره‌ی بکر رودخانه گرفته و دست روناک را برای تند تر قدم برداشتن، به دنبالش می‌کشد :
- دیدم.
روناک متعجب به سمتش برمی‌گردد و خیره به نیم‌رخ پوکر و بی‌تفاوت او، زمزمه می‌کند :
- چقدر هم که با ذوقی تو!
سهند اما بی‌اعصاب از گرمای طاقت فرسای روز، میغرد :
- قزمیت بازی درنیار دیگه... یه پُل و رودخونه با چند تا پیرزن داخلش که دارن مثل خر زیر آفتاب جوون میدن و کار می‌کنن، ذوق داره اصلاً؟
روناک لال می‌شود! و... بر می‌خورد به غرور و شخصیت خودش که سعی داشت کاری کند که فقط کمی خوش بگذرانند. پوزخند می‌زند و... پر حرص دستش را از میان دستان مردانه ی او بیرون می‌کشد و جلو می‌افتد. توجهی به تک خنده‌ی پر از تمسخرِ اویِ پشت سر نمی‌کند و... به جهنم! هر غلطی که می‌خواهد بکند، بزار بکند‌. مردک عقده‌ایِ بی‌تعادل!
همین‌طور که دارد تند و تند راه می‌‌رود، گوشی‌اش زنگ می‌خورد. ماهان است! آیکون وصل تماس را لمس کرده و تا می‌خواهد بگوید " الو؟ "، صدای مضطرب ماهان در گوشش می‌پیچد :
- برنامه عوض شده؛ سهند رو یه جوری بپیچون ببر جایی تا بچه‌ها بتونن سیم ترمز رو دست‌کاری کنن!
تقریباً جیغ می‌کشد :
- چی؟!
ماهان اما با عصبانیت میغرد :
- تو فقط کاری که گفتمو بکن! وقت نداریم... یزدان دقیقاً روی پُلِ سفیده!
در دل " وای"‌یی می‌گوید و سپس با قلبی که دارد با شتاب صدکیلومتر بر ساعت می‌راند، با مِن مِن جواب می‌دهد :
- با... باشه... ف... فعلا!
می‌گوید و ماهان قطع می‌کند.
- کی بود؟!
ترسیده هین بلندی می‌کشد و به سمت سهندی برمی‌گردد که دارد نقطه به نقطه ی صورتش را می‌کاود. به لکنت می‌افتد :
- خوا... روژین!... روژین بود!
لبخند ترسیده و هول‌زده‌ای روی لبهایش می‌نشیند و باید یک غلطی بکند و هیچ چیزی به ذهنش...
- من...
سهند تای ابرو بالا می‌دهد و چشم ریز می‌کند :
- تو..؟
نفسش می‌رود و مطمئن است که خ*را*ب می‌کند. این بشر خودش خدای موذی‌گری‌ست! اصلا از نگاهش مشخص است که دارد ذهنش را می‌خواند.
- ما باید...
حرفش با دیدنِ یزدانی که انتهای بازار و کنار یکی از غرفه‌ها اُتراق کرده و خیره‌ی خود روناک است، در دهانش می‌ماسد. سهند با دیدنِ نگاه ماتِ او، می‌خواهد به عقب برگردد که روناک ترسیده جفت بازوهایش را می‌چسبد و بلند و وحشت‌زده ل*ب از هم باز می‌کند :
- نه..‌ ما باید برگردیم کبابی!
دماغ سهند چین می‌خورد و اخمش وحشتناک است. از نگاهش شک و تردید دارد می‌بارد و... ماهان! آخ که خدا لعنتت کند.
- دستبند... آره دستبندم نیست. فکر کنم همونجا جا گذاشتم!
سهند دست‌های دخترک را از بازوهایش پس می‌زند و خیره ی اویی می‌شود که به شدت مشکوک است. رنگش پریده، عرق کرده است و با مِن مِن صحبت می‌کند! و جالب اینکه اصلا یادش نمی‌آید که دخترک دستبندی به دست بسته بوده باشد!
ابرو بالا می‌دهد :
- مطمئنی؟
روناک تند و تند سری تکان می‌دهد.
- آ.. آره‌.
و بی‌اینکه اجازه ی حرف دیگری به سهند بدهد، ساعدش را چنگ زده و به طرف کبابی به راه می‌افتند. قلبش دارد توی دهانش می‌کوبد و حرکت قطرات درشت عرق روی تیره ی کمرش را حس می‌کند. آهی از سر آسودگی سر می‌دهد و فقط خود خدا بخیر کند این قضیه را! اصلا نمی‌فهمد برنامه ی دست‌کاری ترمز یکهو از کجا پیدایش شد؟ اگر جدی جدی اتفاقی بیوفتد... آن وقت چه؟ نمی‌داند. تنش پر شده از استرس و اضطراب و نکند خ*را*ب کند؟!
ناله‌ی ضعیفی از میان ل*ب‌هایش خارج می‌شود :
- خدا لعنتت کنه!
سهند می‌شنود و جا خورده می‌پرسد :
- چی؟
روناک چشم گرد می‌کند و در دل " خاک تو سرت روناک! الان همه چیز رو خ*را*ب می‌کنی! " می‌گوید؛ اما برای حفظ ظاهر، تصنعی می‌خندد :
- هیچی بابا! آهنگ می‌خونم زیر ل*ب..
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Saba.N

مدیر بازنشسته
نویسنده حرفه‌ای
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2020-05-31
نوشته‌ها
2,595
لایک‌ها
24,995
امتیازها
138
محل سکونت
رُم، ایتالیا
کیف پول من
82,667
Points
1,469
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا