تا همسفرم عشق است در جاده تنهايی
از دست نخواهم داد دامان شكيبايی
تا من به تو دل دادم افسانه شده يادم
چون حافظ و مولانا در رندی و شيدايی
از عشق تو سهم من ،همواره همين
بود ه است
رسوايی و حيرانی ، حيرانی و رسوايی
تو آتش و من دودم ،دريا تو و من رودم
هرچند محال اما ، چيزی است تماشايیی
چندی است كه پيوندی است،پيوند خوشايندی است
بين تو و آيينه ،آيينه و زيبايیی
من دستم و تو بخشش ، تو هديه و تو خواهش
من زين سو و تو زان سو ،می آيم و می آیی
با گردش چشمانت افتاده به ميدانت
انبوه شهيدانت ،تا باز چه فرمایی
بی ساحل آغوشت آغ*و*ش سحرپوشت
چندی است كه طوفانی است ،اين ديده ی دريایی
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان