در حمام را باز کرد و با قدمهایی منظم در حالی که موهای خیسش را با حوله خشک میکرد به سوی تخت رفت. موهای لختش بر اثر خیس شدن تیره رنگ شده بود.
چشمهایش را دور تا دور اتاق چرخاند و به آنای کلافه رسید.
او کلافه، محکم با انگشت باریکش صفحهی موبایلش را لمس کرد و پاهایش را محکمتر ب*غ*ل کرد.
ابروهای ظریف و باریکش از حرکات کلافه و عصبیِ آنا به بالا هدایت شد. حس کنجکاوی تمام سلولهایش را فرا گرفته بود. هم تعجب کرده و هم کنجکاو شده بود.
حولهی سفید رنگ را روی تختش پرت و موهایش را از آن حوله خلاص کرد.
آنا آنقدر کلافه بود که متوجهی آمدن الا نشد و عصبی مشغول جویدن ناخنش شد. آن چیزهایی که دیده بود، همانند صح*نههای یک فیلم سینمایی با ژانر تراژدی مقابل چشمانش میآمدند و یک به یک میگذشتند. طاقت نداشت، آن چیزهایی که دیده بود دل هر سنگی را آب میکرد.
الا با همان ابروهای بالا رفته به سوی مبلی که آنا نشسته بود رفت. واقعا نمیدانست چه شده! او تا قبل از اینکه الا به حمام برود شاد و سرحال بود و با الا شوخی میکرد؛ اما حال گرفته و ناراحت به نظر میآمد. آنا دختری نبود که به این زودیها آن حس خوشحالی را از یاد ببرد و ناراحت شود!
در یک متری آنا بود؛ اما او هیچ متوجه نبود که الا در کنارش هست.
الا دیگر به این نتیجه رسیده بود که مشکلی برای آنا به وجود آمده؛ آخر آن، آنا خیلی تیز بود! و همیشه متوجه دور و اطرافش بود؛ اما حال حتی متوجه ورود الا نشده بود.
ل*بش را گزید و به آنایی که درخود همانند جنین جمع شده بود نگاه کرد، سپس نگاهش به دست چپ آنا که از دور آشکار بود دارد موبایلش را میفشارد، دوخت.
- آنا؟
با صدای الا، بیاراده از جا پرید! قلبش همانند گنجشک با ضربان بالا میتپید.
با دیدن الا پاهایش را که در شکمش جمع شده بود را آزاد کرد و فشار دستش بر روی موبایلش کم شد.
موهای آشفتهاش که بر روی صورتش ریخت بود را کنار زد و با چشمهایی که هنوز کمی ترس درونش بود به آنا نگاه کرد.
یک دور شلوارک آبی و تاپ سبز یشمیاش را از نظر گذراند و به موهای نیمه خیسش خیره ماند.
آب دهانش را قورت داد و با صدایی تحلیل رفته گفت:
- بله؟
الا با همان قدمهای منظم بدون هیچ عجلهای روی مبل روبهرویش جای گرفت و شلوار جین و تاپ قرمز آنا را از نظر گذراند.
آنا منتظر به چهرهی الا نگاه میکرد؛ اما گوشهای از افکارش به آن چیزهایی که دیده بود، میپرداخت. با هر پلکی که میزد باز هم آن تصویرها را میدید و با دیدن هر صح*نه کلافهتر میشد.
الا باز هم نگاهی به او انداخت، کلافه و عصبی به نظر میرسید و چهرهاش درهم بود.
چشمهایش را دور تا دور اتاق چرخاند و به آنای کلافه رسید.
او کلافه، محکم با انگشت باریکش صفحهی موبایلش را لمس کرد و پاهایش را محکمتر ب*غ*ل کرد.
ابروهای ظریف و باریکش از حرکات کلافه و عصبیِ آنا به بالا هدایت شد. حس کنجکاوی تمام سلولهایش را فرا گرفته بود. هم تعجب کرده و هم کنجکاو شده بود.
حولهی سفید رنگ را روی تختش پرت و موهایش را از آن حوله خلاص کرد.
آنا آنقدر کلافه بود که متوجهی آمدن الا نشد و عصبی مشغول جویدن ناخنش شد. آن چیزهایی که دیده بود، همانند صح*نههای یک فیلم سینمایی با ژانر تراژدی مقابل چشمانش میآمدند و یک به یک میگذشتند. طاقت نداشت، آن چیزهایی که دیده بود دل هر سنگی را آب میکرد.
الا با همان ابروهای بالا رفته به سوی مبلی که آنا نشسته بود رفت. واقعا نمیدانست چه شده! او تا قبل از اینکه الا به حمام برود شاد و سرحال بود و با الا شوخی میکرد؛ اما حال گرفته و ناراحت به نظر میآمد. آنا دختری نبود که به این زودیها آن حس خوشحالی را از یاد ببرد و ناراحت شود!
در یک متری آنا بود؛ اما او هیچ متوجه نبود که الا در کنارش هست.
الا دیگر به این نتیجه رسیده بود که مشکلی برای آنا به وجود آمده؛ آخر آن، آنا خیلی تیز بود! و همیشه متوجه دور و اطرافش بود؛ اما حال حتی متوجه ورود الا نشده بود.
ل*بش را گزید و به آنایی که درخود همانند جنین جمع شده بود نگاه کرد، سپس نگاهش به دست چپ آنا که از دور آشکار بود دارد موبایلش را میفشارد، دوخت.
- آنا؟
با صدای الا، بیاراده از جا پرید! قلبش همانند گنجشک با ضربان بالا میتپید.
با دیدن الا پاهایش را که در شکمش جمع شده بود را آزاد کرد و فشار دستش بر روی موبایلش کم شد.
موهای آشفتهاش که بر روی صورتش ریخت بود را کنار زد و با چشمهایی که هنوز کمی ترس درونش بود به آنا نگاه کرد.
یک دور شلوارک آبی و تاپ سبز یشمیاش را از نظر گذراند و به موهای نیمه خیسش خیره ماند.
آب دهانش را قورت داد و با صدایی تحلیل رفته گفت:
- بله؟
الا با همان قدمهای منظم بدون هیچ عجلهای روی مبل روبهرویش جای گرفت و شلوار جین و تاپ قرمز آنا را از نظر گذراند.
آنا منتظر به چهرهی الا نگاه میکرد؛ اما گوشهای از افکارش به آن چیزهایی که دیده بود، میپرداخت. با هر پلکی که میزد باز هم آن تصویرها را میدید و با دیدن هر صح*نه کلافهتر میشد.
الا باز هم نگاهی به او انداخت، کلافه و عصبی به نظر میرسید و چهرهاش درهم بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: