برایم مهم نبود که باردارم و شاید آسیب ببینم، در آن لحظه تنها یک چیز را میخواستم. کندن موهای نرگس و خراش دادن پوستش.
جثهی او کمی درشتتر بود و اما قد من هم بلندتر، به پو*ست دستش چنگی زدم که با جیغ گلویم را رها کرد. از فرصت استفاده کردم و حجم بیشتر موهایش را بین مشتم گرفتم و بهدنبال خود کشاندم.
جیغ زد:
-روانی، موهام!
عصبی فریاد زدم:
-باید گریهات رو در بیارم.
ناخونهای بلندش را در گوشت بازویم فرو برد که این دفعه جیغ من در فضای خانه طنین انداخت.
دست بردم و محکم فکش را فشردم؛ اما کم نمیآورد. رهایش کردم و سیلیِ محکمی مهمان گونهاش کردم. با این کارم بغض چشمانش را خیس کرد و با خشم بهسمتم یورش آورد. ناخونش گوشهی ل*ب*م را خراش داد.
-حیوونک روستایی!
-بد ذات به درد نخور!
گونهی چپش را مالش میداد و با نفرت نگاهم میکرد، شال افتاده روی زمینش را بلند کردم و با یک پوزخند، به سر تا پایش نگاه حقیرانهای انداختم و بعد هم شالش را توی صورتش پرت کردم.
-به سلامت ...
دستانم را بهم کوباندم و بلندتر گفتم:
-زود جل و پلاست رو جمع کن.
در حالی که از خستگی نفس میزد، انگشتش را تهدیدوار جلویم گرفت و با حالتی از جنون گفت:
-بهت نشون میدم!
بیاهمیت به تهدید احمقانهاش سریع بهسمت پلهها رفتم، هر چه حرف بد بود را بارم کرد و من هم بیاهمیت وارد اتاقم شدم.
گلویم درد میکرد و گوشهی ل*ب*م میسوخت. وضعیتم را که در آیینه بررسی کردم با یک قیافهی درب و داغان کتک خورده روبه رو شدم.
دستی به پشت سرم کشیدم که حجمی از موهایم لابهلای انگشتهایم گیر کردند.
-خدا لعنتت کنه، آخ!
در حال بررسی وضعم بودم که در اتاقم بهشدت باز و سپس کوبیده شد به دیوار. بدون اینکه برگردم در آیینه به چهرهی عصبی خاله مهربان نگاهی انداختم.
-خدایا، باید اسم مرده رو بیاریم وسط بگیم چطور دخترش رو تربیت کرده؟ البته خواهر بدبخت من که تقصیری نداشته، وقتی که تو افتادی دست یه مشت اراذل و اوباش روستایی ...
برگشتم و با نفرت نگاهم را به چشمان عصبیاش دوختم.
-تو این حرفها رو میکنی تو کلهی دخترت، آره؟
بهسمتش رفتم و با گرفتن بازویش بیرون انداختمش و در را محکم بهم کوباندم. انگار که هنوز در شوک کارم بود؛ اما لحظهای بعد بهخودش آمد و داد زد:
-بیتربیت، بیشخصیت!
بگو، هر چه دل تنگت میخواهد بگو ای مهربان نامهربان.
با در آوردن لباسهای بیرونیام روی تخت دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم.
شوهر بدبختش از دست همین اخلاقش سکته کرد.
به پهلو چرخیدم و با بستن چشمانم، نفهمیدم چه شد که خواب به چشمانم رجوع کرد.
جثهی او کمی درشتتر بود و اما قد من هم بلندتر، به پو*ست دستش چنگی زدم که با جیغ گلویم را رها کرد. از فرصت استفاده کردم و حجم بیشتر موهایش را بین مشتم گرفتم و بهدنبال خود کشاندم.
جیغ زد:
-روانی، موهام!
عصبی فریاد زدم:
-باید گریهات رو در بیارم.
ناخونهای بلندش را در گوشت بازویم فرو برد که این دفعه جیغ من در فضای خانه طنین انداخت.
دست بردم و محکم فکش را فشردم؛ اما کم نمیآورد. رهایش کردم و سیلیِ محکمی مهمان گونهاش کردم. با این کارم بغض چشمانش را خیس کرد و با خشم بهسمتم یورش آورد. ناخونش گوشهی ل*ب*م را خراش داد.
-حیوونک روستایی!
-بد ذات به درد نخور!
گونهی چپش را مالش میداد و با نفرت نگاهم میکرد، شال افتاده روی زمینش را بلند کردم و با یک پوزخند، به سر تا پایش نگاه حقیرانهای انداختم و بعد هم شالش را توی صورتش پرت کردم.
-به سلامت ...
دستانم را بهم کوباندم و بلندتر گفتم:
-زود جل و پلاست رو جمع کن.
در حالی که از خستگی نفس میزد، انگشتش را تهدیدوار جلویم گرفت و با حالتی از جنون گفت:
-بهت نشون میدم!
بیاهمیت به تهدید احمقانهاش سریع بهسمت پلهها رفتم، هر چه حرف بد بود را بارم کرد و من هم بیاهمیت وارد اتاقم شدم.
گلویم درد میکرد و گوشهی ل*ب*م میسوخت. وضعیتم را که در آیینه بررسی کردم با یک قیافهی درب و داغان کتک خورده روبه رو شدم.
دستی به پشت سرم کشیدم که حجمی از موهایم لابهلای انگشتهایم گیر کردند.
-خدا لعنتت کنه، آخ!
در حال بررسی وضعم بودم که در اتاقم بهشدت باز و سپس کوبیده شد به دیوار. بدون اینکه برگردم در آیینه به چهرهی عصبی خاله مهربان نگاهی انداختم.
-خدایا، باید اسم مرده رو بیاریم وسط بگیم چطور دخترش رو تربیت کرده؟ البته خواهر بدبخت من که تقصیری نداشته، وقتی که تو افتادی دست یه مشت اراذل و اوباش روستایی ...
برگشتم و با نفرت نگاهم را به چشمان عصبیاش دوختم.
-تو این حرفها رو میکنی تو کلهی دخترت، آره؟
بهسمتش رفتم و با گرفتن بازویش بیرون انداختمش و در را محکم بهم کوباندم. انگار که هنوز در شوک کارم بود؛ اما لحظهای بعد بهخودش آمد و داد زد:
-بیتربیت، بیشخصیت!
بگو، هر چه دل تنگت میخواهد بگو ای مهربان نامهربان.
با در آوردن لباسهای بیرونیام روی تخت دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم.
شوهر بدبختش از دست همین اخلاقش سکته کرد.
به پهلو چرخیدم و با بستن چشمانم، نفهمیدم چه شد که خواب به چشمانم رجوع کرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: