داستان کوتاه داستانِ ته مانده‌های بوی بابونه | پرتوِماه کاربر انجمن تک رمان

  • نویسنده موضوع پرتوِماه
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 85
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

پرتوِماه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-22
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
84
امتیازها
13
سن
22
محل سکونت
تاریک‌ترین گودال ماه
کیف پول من
698
Points
20
InShot_۲۰۲۳۰۶۱۱_۱۵۲۹۱۵۵۳۲.jpg
به نام خدا
نام داستان: ته مانده‌های بوی بابونه
ژانر: اجتماعی
نویسنده: پرتوِماه
تقدیم به خیره کننده‌ی ایهام‌دار:>>>>>>

خلاصه:
صدای خنده‌های کودکانه، غرغرهای بامزه، وسواس انگشت‌های دستمال به دست، عطر ادویه‌های پخش و پلا، ورق‌های کتاب روی میز، بابونه‌های جا خوش کرده میان گلدان، رد سرخ خون همه را با خود برد. باد میان بلوط‌های آویزان می‌وزید. بابونه‌های خشک میان باد چرخیدند و لا‌به‌لای کارتن‌های پخش‌و‌پلا گم شدند. برگ‌های خیس خورده در خون بابونه‌ها و ناله‌های گربه میان سکوت خانه می‌پیچید.
صفحات باز کتاب در دستان مرد به سختی ورق خوردند. دیگر از لمس نوازش‌وار انگشتان لطیف زن و صدای گربه‌ی حنایی اثری نبود.

ناظر: sAm.sE


#ته مانده‌های بوی بابونه
#پرتوِماه
#انجمن تک رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Sarina.

مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیریت تالار
ناظر انجمن
ناظر تایید
ویراستار انجمن
تیزریست انجمن
میکسر انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
مقام‌دار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2024-04-21
نوشته‌ها
680
لایک‌ها
1,870
امتیازها
73
کیف پول من
97,321
Points
882
1001496947.jpg
خواهشمند است قبل از تایپ رمان به قوانین زیر توجه کنید:
قوانین تایپ رمان:
قوانین تایپ رمان | تک رمان

پاسخ به ابهامات شما:
تاپیک جامع پرسش و پاسخ رمان نویسی

درخواست جلد:
دفتر درخواست جلد | تک رمان

درخواست تگِ رمان:
| تاپیک جامع درخواست تگ رمان |

اعلام پایان رمان:
تاپیک جامع اعلام پایان رمان

موفق باشید. ✨
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

پرتوِماه

کاربر تک‌رمان
کاربر تک‌رمان
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-22
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
84
امتیازها
13
سن
22
محل سکونت
تاریک‌ترین گودال ماه
کیف پول من
698
Points
20
<<ته مانده‌های بوی بابونه >>
پارت اول


بابونه نگاه سبز براقش را به زن جوان دوخت. بلوط کتاب به دست روی کاناپه همیشگی‌اش لمیده بود. بابونه نگاه خشنی به جلد قهوه‌ای ملایم کتاب رفته و جستی روی پای بلوط زد. گوش‌های مثلثی‌اش را تکان داد و سرش را اندکی کج نمود. زن جوان بوک مارک طرح گربه‌ را لای کتاب گذاشته و کتاب را روی دسته کاناپه نهاد. لبخند محوی زد، دستش را به سر و گوش‌های بابونه کشیده و گفت:
- حسود کوچولو!
بابونه میو مظلومی گفته و خودش را روی پای او چون توپی حنایی رنگ جمع نمود. چرت عصرانه همراه نوازش‌ و نگاه مشتاقش را دوست داشت. انگشتان بلوط لا به لای پشم‌های نرمش می‌خزید و چشمانش کم کمک روی هم می‌رفت که صدای زنگ گوش خراش آپارتمان به هوا برخواست. بلوط، بابونه را روی کاناپه گذاشت و خودش بلند شد تا در را باز نماید.
بابونه نگاه ناراضی‌اش را به در دوخته و درحالی که روی دوپایش نشسته بود دمش را تکان تکان داد. زن جوان به سمت آیفون رفته و پس از گفت و گویی که بابونه متوجه آن نشده بود در را گشوده و انتظار می‌کشید.
بابونه نگاهش را بین او و در گرداند که با دیدن مردی که نفس زنان از پله‌ها بالا می‌آمد خرخر خشنی کرد. از روی کاناپه پایین پرید و کنار زن ایستاد.
سیاوش نفس عمیقی کشیده و آن لبخند به نظر بابونه مفتضحانه را بر لبانش حک کرد. دسته گلی از رزهای سرخ میان انگشتانش جا خوش کرده بود. بلوط نگاهش را از گل‌ها گرفته و تا خواست د*ه*ان باز کند طرف مقابل پیش دستی کرده و گفت:
- مثل همیشه می‌خوای از بی‌برنامه بودنم غر بزنی ولی خوشحال شدی مگه نه؟
و چشمک کوتاهی ضمیمه حرفش کرد. بابونه می‌دید که نگاه مرد به لبخند محو بلوط و آن قیافه‌ی اخموی بامزه‌اش گیر کرده. بلوط دستش را به چهارچوب در گرفته و گفت:
- اصلانم این‌طور نیست! آخه چرا باید از دیدن یک مزاحم هر روزه خوشحال بشم؟!
اما بابونه از نگاه بلوط اشتیاق را می‌خواند. مرد لبخند واضحی زده و شاخه گلی از دسته بیرون کشید کنار گوش بلوط خم شده و ل*ب زد:
- این‌قدر زل زدن به من رو دوست داری که هربار جلو در معطلم می‌کنی؟
و بابونه دید که انگشتان کشیده و مستحکم مرد تک شاخه رز سرخ را کنار گوش بلوط برده و ثانیه‌ای بعد بلوط نیز چون شاخه گل روی موهایش به سرخی میزد.
بابونه نگاه غضبناکی به سیاوش انداخته و خود را به شلوار کتان قهوه‌ای سوخته‌ی بلوط مالید.
سیاوش راضی از چهره‌ی گلگون زن مقابلش دسته گل را به بلوط داد، بلوط غرید:
- انقدر چرت و پرت بهم نباف!
نیم لبخندی به قیافه‌اش افزوده و دسته گل را با لطافت میان دستش چرخاند.
- حرف زدن کافیه بیا داخل.
بابونه پشم‌هایش را اندکی سیخ نموده و میو بلندی بر ل*ب راند. اعصاب و روانش بهم ریخته بود. رزهای سرخ همچنان میان انگشتان ظریف و کشیده‌ی بلوط که بوی ورق‌های کتاب می‌دادند، جا خوش کرده بودند. بابونه پرشی کرده و نیمِ رزها را با پنجه‌های تیزش شکافت. نگاه حق به جانبش را به سیاوش دوخته و درحالی که گلبرگ‌های سرخ لا به لای پنجه‌اش به چشم می‌خورد دمش را تکان داد.
سیاوش با ابروهای بالا پریده نگاهی به بابونه کرده و نگاه دیگری به بلوط. دست‌هایش را درهم قفل نموده و گفت:
- فکر کنم این ششمین باریه که گربه‌ت دسته گلی که اوردم رو خ*را*ب می‌کنه و اینجوری بهم خیره میشه!
بلوط چشم غره‌ی کوچکی به بابونه رفته و گفت:
- بابونه همیشه دختر آرومیه جدا نمی‌فهمم مشکلش با تو چیه سیاوش!
سیاوش پوزخند ریزی حواله بابونه کرده و گفت:
- چیزی که زیاده گربه، شاید بهتره یک گربه حرف گوش کن‌تر واست بگیریم و این یکی رو بندازیم بیرون؟!
بابونه پف کرده و عصبی روی جاکفشی دم در پرید و چنگی به گر*دن سیاوش انداخت. مردک چه فکری با خودش کرده بود؟ می‌خواست بعد چند دیدار کوتاه تلاش چندین ساله‌ی بابونه را هدر دهد؟!
بلوط نگاهی به سیاوش انداخته و صورتش را درهم جمع کرد و گفت:
- اوه انگار گردنت خراش برداشته. الان میرم یه دستمال تمیز میارم بزاری روش.
و درحالی که به سمت آشپزخانه می‌رفت ادامه داد:
- درضمن شوخی زشتی بود! بابونه واسه‌ی من فقط یک گربه نیست! اون خیلی با ارزشه.
#ته مانده‌های بوی بابونه
#پرتوماه
#انجمن تک رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا