مصاحبه با کاراکتر « مصاحبه اختصاصی رمان مسخ لطیف - مارتین اگنس»

  • نویسنده موضوع Lunika✧
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 73
  • Tagged users هیچ

ساعت تک رمان

Lunika✧

مدیر ارشد + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار
نویسنده فعال
تایپیست انجمن
کاربر افتخاری انجمن
کاربر ویژه انجمن
ادمین پورتال
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-07
نوشته‌ها
2,918
لایک‌ها
13,286
امتیازها
113
محل سکونت
"درون پورتال آتش"
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
250,035
Points
3,902
سطح
  1. حرفه‌ای
- سلام و درود از این صبح دلچسپ تابستونی به کاربران تک‌رمانی! اومدیم با پنجمین قسمت از مصاحبه با کارکترهای رمان‌های در حال تایپ انجمن؛ مهمان امروز برنامه کسی نیست جز مارتین اگنس از رمان مسخ لطیف!

Negar_1723880751066.png

- مارتین! سلام گرم منو پذیرا باش(خنده)
+ سلام، ممنونم بابت دعوتت ماه بانو!
- بهتره بریم سر اصل مطلب و وقت رو هدر ندیم(چشمک) خیلی می‌خوام بدونم لحظه‌ای که داشتی مسخ میشدی به چه چیزی فکر می‌کردی؟
+ خوشحالم یه راست میری سر اصل مطلب! راستشو بخوای اون لحظه از شدت درد، تنها به این فکر می‌کردم که چطور بتونم خودم رو تسکین بدم.
- درمورد حسی که اون لحظه هم داشتی یکم برامون بگو.
+ اون لحظه خودم رو توی دیگ د*اغ حس می‌کردم که جسمم داشت ذره ذره از بین می‌رفت؛ اما خب تمام نگرانی من به کاترینا بود ...
- خوب شد بحث کاترینا رو پیش کشیدی برای اونم سوال داریم! از همون اول به کاترینا احساسی داشتی؟
+ در واقع اول هیچ حس خاصی بهش نداشتم و صرفا دانش اموزش بودم، یه حس کنجکاوی داشتم بهش چون کاترینا مرموز بنظر میرسید اما کم کم عاشقش شدم.
- شاید داستان عشقتون کتاب خوبی بشه(لبخند) وقتی فهمیدی پیرزنی که برات غذا درست میکرد و گربه‌‌ای که نجاتت داده هردو کاترینا بودن چه حسی داشتی؟ بهتره بپرسم عشقت تغییری کرد؟
+ شاید حق با تو باشه ( لبخند) ، از اینکه دوست داری یه ر*اب*طه‌ رو نگه‌داری از عاشق‌تر شدنت هم سختره! حقیقتش رو بخوای از وقتی که متوجه این قضیه شدم، از اون گربه‌ی چموش بیشتر خوشم اومد! اون تنها کسی بود که در قبال تمام ناباوری بقیه نسبت به حرفام مصمم بود و بهم کمک کرد که به هدفم برسم. اون واقعا دختر بی‌نظیریه! (چشمک)
- حس خوبی نسبت به حرفات دارم! دوست داشتی زندگیت آروم و ملایم باشه؟
+ بنظرم هر آدمی دوست داره توی زندگیش آرامش رو هر روز صبح با طلوع آفتاب لمس کنه، یا اینکه یه نهار بی دغدغه رو از گلوت رد کنی و شب رو بدون هیچ فکر و دلتنگی به کسی راحت بتونی بخوابی! منم از زندگی همین رو می‌خواستم، میخواستم خانوادم رو دور خودم جمع کنم و باقی زندگیم رو کنارشون به سر ببرم ولی می‌دونی، شاید این‌ها تنها یک رویا باشه، در زندگی واقعی آدمای قوی آرامش معنا نداره!
- خب پس بذار بپرسم اگه بتونی فقط یک روز زنده باشی ولی از این اتفاقات فاصله بگیری و آرامش داشته باشی، قبول می کنی؟
+ (لبخند تلخ) نمی‌دونم، این اتفاقات دست کم کمتر از مرگ نیستن می‌دونی! من آرامش واقعی رو توی لحظه حس می‌کردم، زمانی که یاد لبخند مادرم بودم، زمانی که گرمای وجود کاترینا در کنارم، سرد و سوز استخون‌هام رو گرم می‌کرد. آرامش، خوشبختی، شادی نمی‌دونم! تمامی این‌ها در کوتاه مدت‌ تجربه می‌شوند اما موندگارند.
- نکته‌ی خوبی بود! و حرف آخرت؟
+ سکوت رو ترجیح میدم.
- گاهی، توی سکوت خیلی حرف ها هست. (خنده)
+ دختر باهوشی هستی(چشمک)
- (خنده) ممنونم از حضورت! خب، دوستان تک‌رمانی من، به پایان این مصاحبه رسیدیم. مطمئنم که شما هم مثل من، از این برنامه ل*ذت بردید. شما از همین حالا می‌تونید سوالاتتون رو برای مصاحبه از شخصیت‌های رمان مسخ لطیف از .ATLAS. عزیز، توی خصوصی ارسال کنید. همیشه پر انرژی و شاد بمونید، خدانگهدار!
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

امضا : Lunika✧

Halcyon

مدیر تالار تیزر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تیزریست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,208
لایک‌ها
6,297
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
وب سایت
forums.taakroman.ir
کیف پول من
159,760
Points
3,531

.ATLAS.

مدیر تالار زبان + مدرس نقاشی + مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نقاش انجمن
مدرس انجمن
مشاور انجمن
منتقد انجمن
تیزریست انجمن
کاربر ویژه انجمن
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-24
نوشته‌ها
3,132
لایک‌ها
29,897
امتیازها
198
سن
20
محل سکونت
قلعه‌ی توماس
کیف پول من
43,180
Points
852
امضا : .ATLAS.

Zahra jafarian

مدیریت کل سایت
پرسنل مدیریت
مدیریت کل سایت
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-11
نوشته‌ها
6,252
لایک‌ها
17,810
امتیازها
143
محل سکونت
قم
وب سایت
taranehbazar.ir
کیف پول من
84,079
Points
10,110
- سلام و درود از این صبح دلچسپ تابستونی به کاربران تک‌رمانی! اومدیم با پنجمین قسمت از مصاحبه با کارکترهای رمان‌های در حال تایپ انجمن؛ مهمان امروز برنامه کسی نیست جز مارتین اگنس از رمان مسخ لطیف!

مشاهده فایل‌پیوست 47246

- مارتین! سلام گرم منو پذیرا باش(خنده)
+ سلام، ممنونم بابت دعوتت ماه بانو!
- بهتره بریم سر اصل مطلب و وقت رو هدر ندیم(چشمک) خیلی می‌خوام بدونم لحظه‌ای که داشتی مسخ میشدی به چه چیزی فکر می‌کردی؟
+ خوشحالم یه راست میری سر اصل مطلب! راستشو بخوای اون لحظه از شدت درد، تنها به این فکر می‌کردم که چطور بتونم خودم رو تسکین بدم.
- درمورد حسی که اون لحظه هم داشتی یکم برامون بگو.
+ اون لحظه خودم رو توی دیگ د*اغ حس می‌کردم که جسمم داشت ذره ذره از بین می‌رفت؛ اما خب تمام نگرانی من به کاترینا بود ...
- خوب شد بحث کاترینا رو پیش کشیدی برای اونم سوال داریم! از همون اول به کاترینا احساسی داشتی؟
+ در واقع اول هیچ حس خاصی بهش نداشتم و صرفا دانش اموزش بودم، یه حس کنجکاوی داشتم بهش چون کاترینا مرموز بنظر میرسید اما کم کم عاشقش شدم.
- شاید داستان عشقتون کتاب خوبی بشه(لبخند) وقتی فهمیدی پیرزنی که برات غذا درست میکرد و گربه‌‌ای که نجاتت داده هردو کاترینا بودن چه حسی داشتی؟ بهتره بپرسم عشقت تغییری کرد؟
+ شاید حق با تو باشه ( لبخند) ، از اینکه دوست داری یه ر*اب*طه‌ رو نگه‌داری از عاشق‌تر شدنت هم سختره! حقیقتش رو بخوای از وقتی که متوجه این قضیه شدم، از اون گربه‌ی چموش بیشتر خوشم اومد! اون تنها کسی بود که در قبال تمام ناباوری بقیه نسبت به حرفام مصمم بود و بهم کمک کرد که به هدفم برسم. اون واقعا دختر بی‌نظیریه! (چشمک)
- حس خوبی نسبت به حرفات دارم! دوست داشتی زندگیت آروم و ملایم باشه؟
+ بنظرم هر آدمی دوست داره توی زندگیش آرامش رو هر روز صبح با طلوع آفتاب لمس کنه، یا اینکه یه نهار بی دغدغه رو از گلوت رد کنی و شب رو بدون هیچ فکر و دلتنگی به کسی راحت بتونی بخوابی! منم از زندگی همین رو می‌خواستم، میخواستم خانوادم رو دور خودم جمع کنم و باقی زندگیم رو کنارشون به سر ببرم ولی می‌دونی، شاید این‌ها تنها یک رویا باشه، در زندگی واقعی آدمای قوی آرامش معنا نداره!
- خب پس بذار بپرسم اگه بتونی فقط یک روز زنده باشی ولی از این اتفاقات فاصله بگیری و آرامش داشته باشی، قبول می کنی؟
+ (لبخند تلخ) نمی‌دونم، این اتفاقات دست کم کمتر از مرگ نیستن می‌دونی! من آرامش واقعی رو توی لحظه حس می‌کردم، زمانی که یاد لبخند مادرم بودم، زمانی که گرمای وجود کاترینا در کنارم، سرد و سوز استخون‌هام رو گرم می‌کرد. آرامش، خوشبختی، شادی نمی‌دونم! تمامی این‌ها در کوتاه مدت‌ تجربه می‌شوند اما موندگارند.
- نکته‌ی خوبی بود! و حرف آخرت؟
+ سکوت رو ترجیح میدم.
- گاهی، توی سکوت خیلی حرف ها هست. (خنده)
+ دختر باهوشی هستی(چشمک)
- (خنده) ممنونم از حضورت! خب، دوستان تک‌رمانی من، به پایان این مصاحبه رسیدیم. مطمئنم که شما هم مثل من، از این برنامه ل*ذت بردید. شما از همین حالا می‌تونید سوالاتتون رو برای مصاحبه از شخصیت‌های رمان مسخ لطیف از .ATLAS. عزیز، توی خصوصی ارسال کنید. همیشه پر انرژی و شاد بمونید، خدانگهدار!
قشنگ بود ولی تلخ🥹
دلم براش می سوزه
خیلی مظلومه ولی در عین حال سعی میکنه قوی باشه
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.ATLAS.

مدیر تالار زبان + مدرس نقاشی + مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
نقاش انجمن
مدرس انجمن
مشاور انجمن
منتقد انجمن
تیزریست انجمن
کاربر ویژه انجمن
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
2020-07-24
نوشته‌ها
3,132
لایک‌ها
29,897
امتیازها
198
سن
20
محل سکونت
قلعه‌ی توماس
کیف پول من
43,180
Points
852
بالا