Halcyon
مدیر تالار تیزر
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
مترجم انجمن
داستاننویس
دلنویس انجمن
تیزریست انجمن
تایپیست انجمن
ادیتور انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
- تاریخ ثبتنام
- 2023-07-03
- نوشتهها
- 2,225
- لایکها
- 6,329
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- میلان
- وب سایت
- forums.taakroman.ir
- کیف پول من
- 160,302
- Points
- 3,562
نيمه شب از خواب ميپرم! بيرون پنجره اتاقم در تاريكي صورتي با لبخند به من خيره شده.
من در طبقه چهاردهم زندگي ميكنم...
با استرس همه جا رو میگشتم. همسرم سه روزه ک گم شده و من باید همه جا رو بگردم. بالاخره نباید پلیس ها شک کنند
꩘
دست روی شونه همیشه آرامش بخشه..
اما تا وقتی که اون دست به یه کتف متصل باشه!
𓏲˖࣪
#ترسناک
تصور اینکه یک دختر خردسال بدون پدر و مادر بزرگ شود و یتیم وار زندگی کند بسیار دردناک است.به همین خاطر بود که از روی جسد پدر و مادرِ دختر گذشتم، به دختر گریان نزدیک شدم، و یک بار دیگر چکشِ قرار گرفته در دستم را بالا بردم
من در طبقه چهاردهم زندگي ميكنم...
با استرس همه جا رو میگشتم. همسرم سه روزه ک گم شده و من باید همه جا رو بگردم. بالاخره نباید پلیس ها شک کنند
꩘
دست روی شونه همیشه آرامش بخشه..
اما تا وقتی که اون دست به یه کتف متصل باشه!
𓏲˖࣪
#ترسناک
تصور اینکه یک دختر خردسال بدون پدر و مادر بزرگ شود و یتیم وار زندگی کند بسیار دردناک است.به همین خاطر بود که از روی جسد پدر و مادرِ دختر گذشتم، به دختر گریان نزدیک شدم، و یک بار دیگر چکشِ قرار گرفته در دستم را بالا بردم