با عضویت در انجمن تک رمان از مزایای(چاپ کتاب،منتشر کردن رمان و...به صورت رایگان، خدمات ویراستاری، نقد و...)بهرمند شوید. با ما بهترینها را تجربه کنید.☆
786
نام دلنوشته : تینار
معنی تینار :
گویش مازندرانی به معنی تنها و در گویش ترکی به معنی امید و پشتیبان
نام نویسنده : علی برادر خدام خسروشاهی
ژانر : عاشقانه
لازم به ذکر است برخی از دلنوشته ها برای 2 سال پیش که قرار بوده است تینار کتاب باشد نوشته شده اند.
تو خودت دلیل آرامشم هستی، وقتی من و تو باهم میتوانیم ما بشویم.
راز های مارا مدیون هست، کسی بگوید زیرا هردو عاشق و معشوق واقعی هستیم!
اینهمه عشق و خاطره ، درون ما زنده اند و فقط با مرگ پایان میابند.
هرکسی لایق داشتنت نخواهد بود ، فرد لایق که در قلبش تو را حس کند منم .
زمانی که به تو میگویم ، تو را اندازه ی کل دنیا دوست میدارم ، این را نیز بدان که اگر ناراحتم سازی ، انگار کل دنیا مرا ناراحت ساخته اند .
زمین گر برای تو باشد ، خاکش برای من خواهد بود.
دریا گر برای تو باشد، موج آن برای من خواهد بود.
شب گر برای تو باشد، ماهش برای من خواهد بود.
دنیا گر برای تو باشد ، تو برای من خواهی بود . #علی_برادر_خدام_خسروشاهی #دلنوشته_تینار #انجمن_تک_رمان
تو خودت دلیل آرامشم هستی، وقتی من و تو باهم میتوانیم ما بشویم.
راز های مارا مدیون هست، کسی بگوید زیرا هردو عاشق و معشوق واقعی هستیم!
اینهمه عشق و خاطره ، درون ما زنده اند و فقط با مرگ پایان میابند.
هرکسی لایق داشتنت نخواهد بود ، فرد لایق که در قلبش تو را حس کند منم .
زمانی که به تو میگویم ، تو را اندازه ی کل دنیا دوست میدارم ، این را نیز بدان که اگر ناراحتم سازی ، انگار کل دنیا مرا ناراحت ساخته اند .
زمین گر برای تو باشد ، خاکش برای من خواهد بود.
دریا گر برای تو باشد، موج آن برای من خواهد بود.
شب گر برای تو باشد، ماهش برای من خواهد بود.
دنیا گر برای تو باشد ، تو برای من خواهی بود .
تمام زندگی ام را میخواهم صرف تو کنم یارم.
در تمام زمانهایی که در زندگی ام بودی ، فقط به تو فکر کردم .
تنها چیزی که به یاد دارم این بود که تو را در تمام زندگی ام دارم .
من تورا در تمام طول زندگیم دوست دارم .
و میخواستم که با تمام وجود عاشق تو باشم .
من تو را در تمام لحظات زندگیم برای خودم میخواستم .
من احساس میکنم که تو را بسیار دوست دارم .
من همه لحظات زندگی ام را برای تو میخواهم .
یارم مرا در تمام لحظههای زندگی ام دوست داری .
تو مرا در تمام لحظههای زندگیم در آ*غ*و*ش میگیری .
تو مرا با تمام وجودم دوست داری .
تو مرا با تمام وجود عاشق خودت میدانی و احساس میکنی که دوستت دارم .
من عاشق تو هستم .
من تمام لحظههای زندگی ام را برای تو خواهم گذرانید .
من هر لحظهای را که در زندگی ام برای تو سپری میکنم به عشق تو سپری خواهم کرد . #علی_برادر_خدام_خسروشاهی #دلنوشته_تینار #انجمن_تک_رمان
تمام زندگی ام را میخواهم صرف تو کنم یارم.
در تمام زمانهایی که در زندگی ام بودی ، فقط به تو فکر کردم .
تنها چیزی که به یاد دارم این بود که تو را در تمام زندگی ام دارم .
من تورا در تمام طول زندگیم دوست دارم .
و میخواستم که با تمام وجود عاشق تو باشم .
من تو را در تمام لحظات زندگیم برای خودم میخواستم .
من احساس میکنم که تو را بسیار دوست دارم .
من همه لحظات زندگی ام را برای تو میخواهم .
یارم مرا در تمام لحظههای زندگی ام دوست داری .
تو مرا در تمام لحظههای زندگیم در آ*غ*و*ش میگیری .
تو مرا با تمام وجودم دوست داری .
تو مرا با تمام وجود عاشق خودت میدانی و احساس میکنی که دوستت دارم .
من عاشق تو هستم .
من تمام لحظههای زندگی ام را برای تو خواهم گذرانید .
من هر لحظهای را که در زندگی ام برای تو سپری میکنم به عشق تو سپری خواهم کرد .
ای دلبر من ای زیبای من
ای تو که خلوت نشینی بیا که باید کنار من نشینی
تو که میتوانی راحت بر رنج و غم من افزون کنی ، این کار نمیکنی زیرا میدانی عاشق ترین عاشق دنیا منم
هزار بار عاشقت شدم و عشق گناه نیست ، چون دلبر من از هزار معشوق ، معشوق تر است
لعل تو برای من شیرین است ، وای که چشم تو بر من خنجر زده است
تو که قامتت بلای جان من خواهد بود ، بر قامتت میتوانم تکیه کنم
هرچند که من گناهکارم ای دلبرم ، لیکن تو کریم و مهربان من هستی
همیشه به تو گویم ، عشق بلایی است که تو بر جان من دادی ، این بلا شیرین ترین بلا است
هر روز هزاربار گویم ، ترسم که رسد به سر زمان من ، در آن موقع با حس عاشقی نیز خواهم مُرد. #انجمن_تک_رمان #علی_برادر_خدام_خسروشاهی #دلنوشته_تینار
ای دلبر من ای زیبای من
ای تو که خلوت نشینی بیا که باید کنار من نشینی
تو که میتوانی راحت بر رنج و غم من افزون کنی ، این کار نمیکنی زیرا میدانی عاشق ترین عاشق دنیا منم
هزار بار عاشقت شدم و عشق گناه نیست ، چون دلبر من از هزار معشوق ، معشوق تر است
لعل تو برای من شیرین است ، وای که چشم تو بر من خنجر زده است
تو که قامتت بلای جان من خواهد بود ، بر قامتت میتوانم تکیه کنم
هرچند که من گناهکارم ای دلبرم ، لیکن تو کریم و مهربان من هستی
همیشه به تو گویم ، عشق بلایی است که تو بر جان من دادی ، این بلا شیرین ترین بلا است
هر روز هزاربار گویم ، ترسم که رسد به سر زمان من ، در آن موقع با حس عاشقی نیز خواهم مُرد.
ماه، همیشه در تاریکی شبها برایم نوری بود. نوری که دلم را به آرامش میآورد و احساس میکردم که همه چیز در جهان ممکن است. او را دوست داشتم، با عشق و وفاداری که فقط ماه میتوانست به من بدهد.
اما او همیشه دور از دسترس بود. همیشه در فاصلهای که نمیتوانستم پشت سر بگذارم. همیشه در آسمان بود، در حالی که من در زمین بودم و تلاش میکردم تا به او برسم. او مرا به خود جذب کرده بود، اما هرگز به من نزدیک نمیشد.
گاهی اوقات فکر میکردم که ماه همچون من است. تنها و تنها در جستجوی عشق و ارتباطی که هرگز نخواسته بود با من بسازد. اما من همچنان او را دوست داشتم، با تمام وجودم، با تمام آرزوهایم.
اما حالا ماه رفته است. گردونه شب خود را به سوی دیگری چرخانده است و من تنها ماندهام. ماندهام با خاطرات زیبایی که با ماه داشتم و احساس تلخی که از این دوری به من میدهد.
آیا ماه هنوز هم به من فکر میکند؟ آیا هنوز هم در آسمان است و نگاهش به من است؟ یا اینکه همانند من، اکنون در تاریکی تنهایی غرق شده است؟
من باور دارم که هرگز دیر نیست. شاید یک روز، ماه به من برسد و من بتوانم در آغوشش بخوابم. شاید آن روز، تاریکی شبها به نور عشق تبدیل شود و من دوباره بتوانم عاشقانه با ماه زندگی کنم. #انجمن_تک_رمان #علی_برادر_خدام_خسروشاهی #دلنوشته_تینار
ماه، همیشه در تاریکی شبها برایم نوری بود. نوری که دلم را به آرامش میآورد و احساس میکردم که همه چیز در جهان ممکن است. او را دوست داشتم، با عشق و وفاداری که فقط ماه میتوانست به من بدهد.
اما او همیشه دور از دسترس بود. همیشه در فاصلهای که نمیتوانستم پشت سر بگذارم. همیشه در آسمان بود، در حالی که من در زمین بودم و تلاش میکردم تا به او برسم. او مرا به خود جذب کرده بود، اما هرگز به من نزدیک نمیشد.
گاهی اوقات فکر میکردم که ماه همچون من است. تنها و تنها در جستجوی عشق و ارتباطی که هرگز نخواسته بود با من بسازد. اما من همچنان او را دوست داشتم، با تمام وجودم، با تمام آرزوهایم.
اما حالا ماه رفته است. گردونه شب خود را به سوی دیگری چرخانده است و من تنها ماندهام. ماندهام با خاطرات زیبایی که با ماه داشتم و احساس تلخی که از این دوری به من میدهد.
آیا ماه هنوز هم به من فکر میکند؟ آیا هنوز هم در آسمان است و نگاهش به من است؟ یا اینکه همانند من، اکنون در تاریکی تنهایی غرق شده است؟
من باور دارم که هرگز دیر نیست. شاید یک روز، ماه به من برسد و من بتوانم در آغوشش بخوابم. شاید آن روز، تاریکی شبها به نور عشق تبدیل شود و من دوباره بتوانم عاشقانه با ماه زندگی کنم.
در دل شبهای تاریک،
وقتی که سکوت، تنها همدمم است،
عشق تو، همچون ستارهای درخشان،
در آسمان قلبم میدرخشد.
چشمانت، دریای بیکرانی از احساس،
که در آن غرق میشوم،
و لبخندت، نغمهای شیرین،
که در گوشم زمزمه میکند.
عشق تو، بادی است که در موهایم میوزد،
و عطر حضورت، گلی است که در باغ وجودم شکوفا میشود.
هر لحظه با تو بودن،
لحظهای از بهشت است.
دستهای تو، پلهایی به سوی رویاهایم هستند،
و هر بار که به تو نزدیک میشوم،
دنیا رنگ و بویی تازه میگیرد.
عشق ما، داستانی است بیپایان،
که هر روزش را با عشق مینویسیم.
اگرچه زندگی پر از چالشهاست،
اما عشق ما، چراغی است که راه را روشن میکند.
با تو، حتی تاریکیها هم زیباست،
چون در کنار تو،
من همیشه احساس روشنی میکنم.
پس بگذار تا این عشق را در دل نگه داریم،
تا هرگز فراموش نشود.
چرا که تو و من،
دو روح هستیم در یک سفر بیپایان.
و عشق ما، سرودی است که تا ابد در قلبهایمان طنینانداز خواهد بود. #انجمن_تک_رمان #علی_برادر_خدام_خسروشاهی #دلنوشته_تینار
در دل شبهای تاریک،
وقتی که سکوت، تنها همدمم است،
عشق تو، همچون ستارهای درخشان،
در آسمان قلبم میدرخشد.
چشمانت، دریای بیکرانی از احساس،
که در آن غرق میشوم،
و لبخندت، نغمهای شیرین،
که در گوشم زمزمه میکند.
عشق تو، بادی است که در موهایم میوزد،
و عطر حضورت، گلی است که در باغ وجودم شکوفا میشود.
هر لحظه با تو بودن،
لحظهای از بهشت است.
دستهای تو، پلهایی به سوی رویاهایم هستند،
و هر بار که به تو نزدیک میشوم،
دنیا رنگ و بویی تازه میگیرد.
عشق ما، داستانی است بیپایان،
که هر روزش را با عشق مینویسیم.
اگرچه زندگی پر از چالشهاست،
اما عشق ما، چراغی است که راه را روشن میکند.
با تو، حتی تاریکیها هم زیباست،
چون در کنار تو،
من همیشه احساس روشنی میکنم.
پس بگذار تا این عشق را در دل نگه داریم،
تا هرگز فراموش نشود.
چرا که تو و من،
دو روح هستیم در یک سفر بیپایان.
و عشق ما، سرودی است که تا ابد در قلبهایمان طنینانداز خواهد بود.
در دل شبهای بیستاره،
عشق تو، چراغی است که هرگز خاموش نمیشود.
چشمانت، دو دریاچهی آرام،
که در عمقشان رازهای بیپایان زندگی نهفته است.
هر بار که نامت را بر زبان میآورم،
گویی نسیم بهاری میوزد،
و گلهای عشق در دل باغ وجودم شکوفا میشوند.
تو، نغمهای هستی که در گوشم میپیچد،
و هر نتش، دلم را به ر*ق*ص درمیآورد.
با تو، زمان متوقف میشود؛
لحظهها به طلا تبدیل میشوند
و هر ثانیه، یادگاری از عشق جاودانهات در قلبم میسازد.
دستهایت، همچون دو پرندهی آزاد،
به دور من میچرخند و آرامش را به من هدیه میدهند.
عشق تو، قصهای است که هر روز در آن زندگی میکنم؛
با هر لبخندت، دنیا رنگیتر میشود
و با هر نگاهت، آسمان پر از ستاره میگردد.
تو همان شعری هستی که در دل هر عاشق جا دارد،
و من، شاعر بینوا، در جستجوی قافیههای توام.
بیتو، زندگی مانند کتابی است بیصفحه؛
اما با تو، هر کلمه داستانی تازه میشود.
عشق ما همچون رودخانهای است که به دریا میریزد،
بیپایان و آزاد، و پر از زیباییهای ناشناخته.
در دل شبهای بیستاره،
عشق تو، چراغی است که هرگز خاموش نمیشود.
چشمانت، دو دریاچهی آرام،
که در عمقشان رازهای بیپایان زندگی نهفته است.
هر بار که نامت را بر زبان میآورم،
گویی نسیم بهاری میوزد،
و گلهای عشق در دل باغ وجودم شکوفا میشوند.
تو، نغمهای هستی که در گوشم میپیچد،
و هر نتش، دلم را به ر*ق*ص درمیآورد.
با تو، زمان متوقف میشود؛
لحظهها به طلا تبدیل میشوند
و هر ثانیه، یادگاری از عشق جاودانهات در قلبم میسازد.
دستهایت، همچون دو پرندهی آزاد،
به دور من میچرخند و آرامش را به من هدیه میدهند.
عشق تو، قصهای است که هر روز در آن زندگی میکنم؛
با هر لبخندت، دنیا رنگیتر میشود
و با هر نگاهت، آسمان پر از ستاره میگردد.
تو همان شعری هستی که در دل هر عاشق جا دارد،
و من، شاعر بینوا، در جستجوی قافیههای توام.
بیتو، زندگی مانند کتابی است بیصفحه؛
اما با تو، هر کلمه داستانی تازه میشود.
عشق ما همچون رودخانهای است که به دریا میریزد،
بیپایان و آزاد، و پر از زیباییهای ناشناخته.
پس بگذار در این سفر بیپایان عشق،
دست در دست هم قدم برداریم؛
و با هر گام، دنیای جدیدی بسازیم
که در آن فقط تو و من باشیم و هیچ کس دیگر.
در آ*غ*و*ش تو، همزمان سردی و گرما را حس میکنم؛
عشق، پارادوکسِ زیبای زندگی است.
چشمانت، دریاچهای از آرامش و طوفان،
که در عمق آن، رازهای ناگفتهای خوابیده است.
هر کلامت، نغمهای در دل تاریکی،
که در آن، روشنیِ عشق میرقصد.
تو، غم و شادی را به یکدیگر گره میزنی،
و من، در این گرههای عاشقانه گم میشوم.
دستهایت را که میفشارم،
حس میکنم زمان ایستاده است؛
لحظهها، جناسِ بیپایانی از عشقاند،
که در آن، هر ثانیه یک شعر تازه میشود.
با تو بودن، یعنی در دنیای دوگانهی عشق زندگی کردن؛
جایی که هر خداحافظی، آغاز یک دوباره است.
عشق تو، آتش و آب را همزمان در من شعلهور میکند،
و من در این آتشِ بیپایان، سوزانده میشوم و زنده.
به یاد تو، شبها ستارهها را میشمارم؛
هر یک، قصهای از عشق را به یاد میآورد.
تو، معما و پاسخِ تمام سوالات قلبیام هستی؛
و من در این معما، همیشه عاشقتر میشوم.
پس بگذار در این دنیای پر از تضادها،
عشقمان را با واژهها بسازیم؛
چرا که هر کلمهای که از دل برآید،
پاسخی است به صدای سکوتِ عاشقانهی ما.