گفتگو آزاد گفتمان رمان ققنوس آتش| مونا کاربر انجمن تک رمان

[Lunika✧]

این پارتو که خونده بودم که

نمیدونم چرا نوشتن اینقدر سخت شده

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Zahra jafarian]

نمیدونم چرا نوشتن اینقدر سخت شده

نسمصمشجشجشج توروخدا بنویس ((

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Lunika✧]

نسمصمشجشجشج توروخدا بنویس ((

پارت بعدی رو نوشتم فقط ویرایشش مونده

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Zahra jafarian]

پارت بعدی رو نوشتم فقط ویرایشش مونده

جیییییییغ

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Zahra jafarian]

جمله اخر انقدر خشم توش بود که میخکوبم کرد
دارک عقل داشته باشه فرار میکنه
خسته نباشی عزیزم

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Lunika✧]

جمله اخر انقدر خشم توش بود که میخکوبم کرد
دارک عقل داشته باشه فرار میکنه
خسته نباشی عزیزم

این به خواننده منتقل شد که همیشه نباید دو رو باشه؟
بعضی وقتا برای بدست آوردن یه سری چیزا فقط کافیه باها طرف صادق باشه


اینو متوجه شدین تو رمان؟ شایدم خ*را*ب منتقلش کردم

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Zahra jafarian]

این به خواننده منتقل شد که همیشه نباید دو رو باشه؟
بعضی وقتا برای بدست آوردن یه سری چیزا فقط کافیه باها طرف صادق باشه


اینو متوجه شدین تو رمان؟ شایدم خ*را*ب منتقلش کردم

الان که گفتی به چشمم اومد
منظورش اینه ک دارم همون آزرا؟ اسمش همین بود یا یه چیز دگ یادم نمیاد همون دوستش تو سازمان

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Lunika✧]

الان که گفتی به چشمم اومد
منظورش اینه ک دارم همون آزرا؟ اسمش همین بود یا یه چیز دگ یادم نمیاد همون دوستش تو سازمان

اره یعنی دارک باید با آزراء صادق می‌بود اونطوری نه نیازی بود که عاشقش کنه (به این اشاره میکنم جلو تر) نه نیازی بود نگران رفتنش باشه که بخواد با ورد نیروهاشو ازش بگیره و نه نیازی بود دروغ بگه
پس انگاری خوب نشونش ندادم

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Zahra jafarian]

اره یعنی دارک باید با آزراء صادق می‌بود اونطوری نه نیازی بود که عاشقش کنه (به این اشاره میکنم جلو تر) نه نیازی بود نگران رفتنش باشه که بخواد با ورد نیروهاشو ازش بگیره و نه نیازی بود دروغ بگه
پس انگاری خوب نشونش ندادم

اها فهمیدمممم نه اینو حس نکردم
بهش اشاره کن حتما
خیلی حرف درستیه

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[Zahra jafarian]

این کاور خفن کار کیه؟؟؟؟ فوق العادست
ببینم ققنوسا میتونن با رز از طریق ذهنشون حرف بزنن؟ 🥹🥹🥹
خیلی قشنگ بود خیلی
توصیف اونجا که می‌گفت نمیخواد از حیله استفاده کنه عالی شد
دیدارش با پدرش باید یکم احساسی تر کنی
چون خیلی خودشو به آب و آتیش زد تا ببینتش
اون لبخندش خیلی خوب بود🥹
سنمشمشچشچصل ب*و*س به کلت

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان