در حال ویرایش رمان یوتوپیا | ملینا نامور کاربر انجمن تک رمان

ساعت تک رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
تلخ می‌خندم و میگم:
- پس من منتظرم این بار با چی اذیتم می‌کنی؟
- با موهات!
بغض می‌کنم. فقط منتظر حرف من بود چون بلند میشه و قیچی رو از کنار صندلی چوبی برمی‌داره.
تازه نگاهم به اطراف می‌افته یه زیرزمین تاریک که سرتاسرش بوی نم پیچیده. زیرزمین خالی خالیه!
سردی قیچی رو گردنم لرز بدی رو به کل بدنم منتقل می‌کنه.
- برات مصری نامرتب می‌زنم عزیزم!
بغضم می‌ترکه و شاید کوتاهی موهام کوچک‌ترین درد باشه بین این همه آزار و اذیت؛ ولی فقط دل من برای موهای بلند مواج مشکی رنگم میره!
صدای قچ‌قچ برخورد و بریدن موهام نمک میشه روی زخمم و بلندتر زیر گریه می‌زنم.
- کافیه!
موهام رو رها می‌کنه. بعضی‌هاشون تا شونه‌هام میاد و بعضی‌هاشون تا کناره‌های گوشمه.
- خیلی ع*و*ضی هستی!
می‌خنده و میگه:
- یه فحش جدید بده خب خسته شدم.
- تا حالا آدم انقدر ع*و*ضی و پرو ندیده بودم! تو یه بیمار روانی هستی!
بی‌توجه به حرفم هم‌زمان که قیچی رو روی زمین پرت می‌کنه میگه:
- با موهای کوتاه هم جذابی!
کد:
تلخ می‌خندم و میگم:

- پس من منتظرم این بار با چی اذیتم می‌کنی؟

- با موهات!

بغض می‌کنم. فقط منتظر حرف من بود چون بلند میشه و قیچی رو از کنار صندلی چوبی برمی‌داره.

تازه نگاهم به اطراف می‌افته یه زیرزمین تاریک که سرتاسرش بوی نم پیچیده. زیرزمین خالی خالیه!

سردی قیچی رو گردنم لرز بدی رو به کل بدنم منتقل می‌کنه.

- برات مصری نامرتب می‌زنم عزیزم!

بغضم می‌ترکه و شاید کوتاهی موهام کوچک‌ترین درد باشه بین این همه آزار و اذیت؛ ولی فقط دل من برای موهای بلند مواج مشکی رنگم میره!

صدای قچ‌قچ برخورد و بریدن موهام نمک میشه روی زخمم و بلندتر زیر گریه می‌زنم.

- کافیه!

موهام رو رها می‌کنه. بعضی‌هاشون تا شونه‌هام میاد و بعضی‌هاشون تا کناره‌های گوشمه.

- خیلی ع*و*ضی هستی!

می‌خنده و میگه:

- یه فحش جدید بده خب خسته شدم.

- تا حالا آدم انقدر ع*و*ضی و پرو ندیده بودم! تو یه بیمار روانی هستی!

بی‌توجه به حرفم هم‌زمان که قیچی رو روی زمین پرت می‌کنه میگه:

- با موهای کوتاه هم جذابی!
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
هرچی بیشتر دقت می‌کنم صورتش بیشتر به شیطان نزدیک میشه مخصوصاً الان که موهاش رو تراشیده و کچل شده.
- حالم ازت بهم می‌خوره!
تیله‌های سیاهش به چشم‌هام زُل می‌زنه و تو فکر فرو میره.
- حالا چه بلایی سرت بیارم؟ ام... نمی‌دونم خودت نظری نداری؟
می‌خنده و باز میگه:
- معلومه که خودت نظری نداری! به نظرت با سیگار روی بدنت علامت بزارم؟
باز میره تو فکر و میگه:
- ناخنات رو بکشم؟
با لرزش به دیوونه روبه‌روم خیره میشم کل بدنم شروع کرده به لرزیدن و مطمئنم رنگ صورتمم پریده.
- باشه بابا! می‌تونیم یه کار دیگه کنیم که تو هم دوستش داشته باشی!
این بار بغض می‌کنم. پس کریمی کجاست؟ چرا پیدام نکردن؟
نزدیک‌تر میشه و بینیش رو سمت گوشم میاره. بو می‌کشه و میگه:
- بوی خوبی میدی!
جیغ می‌کشم.
- ولم کن!
بغضم می‌ترکه و هم‌زمان که دستم‌هام بسته است سعی در تکون خوردن و دور شدن از فرید رو دارم.
- تو رو قرآن برو کنار دیوانه!
تو یه دقیقه روی زانو‌هاش می‌شینه و بشکن می‌زنه.
- بزار بگم شوهر خواهرمم بیاد!
دوباره ادامه میده.
- اون می‌تونه از بالای دیوار آویزونت کنه!
بلند میشه و به سمت در خ*را*ب کنار بشکه‌های خالی میره‌.
- چرا من و گرفتید؟
هق هق می‌کنم و باز میگم:
- چرا؟ وقتی نمی.تونستی چرا گفتی بابات میشم؟ چرا فکر کردم قراره یه خانواده داشته باشم؟
کد:
هرچی بیشتر دقت می‌کنم صورتش بیشتر به شیطان نزدیک میشه مخصوصاً الان که موهاش رو تراشیده و کچل شده.

- حالم ازت بهم می‌خوره!

تیله‌های سیاهش به چشم‌هام زُل می‌زنه و تو فکر فرو میره.

- حالا چه بلایی سرت بیارم؟ ام... نمی‌دونم خودت نظری نداری؟

می‌خنده و باز میگه:

- معلومه که خودت نظری نداری! به نظرت با سیگار روی بدنت علامت بزارم؟

باز میره تو فکر و میگه:

- ناخنات رو بکشم؟

با لرزش به دیوونه روبه‌روم خیره میشم کل بدنم شروع کرده به لرزیدن و مطمئنم رنگ صورتمم پریده.

- باشه بابا! می‌تونیم یه کار دیگه کنیم که تو هم دوستش داشته باشی!

این بار بغض می‌کنم. پس کریمی کجاست؟ چرا پیدام نکردن؟

نزدیک‌تر میشه و بینیش رو سمت گوشم میاره. بو می‌کشه و میگه:

- بوی خوبی میدی!

جیغ می‌کشم.

- ولم کن!

بغضم می‌ترکه و هم‌زمان که دستم‌هام بسته است سعی در تکون خوردن و دور شدن از فرید رو دارم.

- تو رو قرآن برو کنار دیوانه!

تو یه دقیقه روی زانو‌هاش می‌شینه و بشکن می‌زنه.

- بزار بگم شوهر خواهرمم بیاد!

دوباره ادامه میده.

- اون می‌تونه از بالای دیوار آویزونت کنه!

بلند میشه و به سمت در خ*را*ب کنار بشکه‌های خالی میره‌.

- چرا من و گرفتید؟

هق هق می‌کنم و باز میگم:

- چرا؟ وقتی نمی.تونستی چرا گفتی بابات میشم؟ چرا فکر کردم قراره یه خانواده داشته باشم؟
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
درب و باز می‌کنه هم‌زمان که خارج میشه فریاد می‌کشه:
- اشکال نداره همه اشتباه می‌کنیم!
***
" گذشته"
*ارسلان*
دست مامان رو گرفتم و به سمت خونه می‌ریم. برام یه ماشین اسباب‌بازی خوشگل خریده! من خیلی دوستش دارم. دستم و رها می‌کنه و با کلید درب رو باز می‌کنه.
- عزیزم داخل برو.
آروم‌آروم وارد خونه می‌شم و مامانم پشتم داخل میاد. خونه ما یه آپارتمان معمولیه با دو تا اتاق خواب، خونه ما همه چیش رنگی رنگیه. مامان عاشق رنگ‌هاست. اتاق منم دیوار‌هاش آبیه و یه تخت شکل ماشین دارم! خیلی قشنگه‌. مامان شال قرمزش رو روی دسته مبل مشکی رها می‌کنه و هم‌زمان که به سمت اتاق میره جیغ می‌کشه‌. نمی‌دونم مامان چی دیده؛ ولی چشم‌های کشیده‌اش وحشتناک قرمز شده و ل*ب‌های مدل گردش خشکی زده. می‌ترسم و با تعجب به مامان نگاه می‌کنم. مامانم خیلی خوشگله؛ اما وقتی عصبانی میشه ترسناک میشه و همش موهای مشکیش رو می‌کشه. بابا یهو از اتاق بیرون میاد با فریاد میگه:
- یلدا اون شکلی نگاهم نکن! به تو ربطی نداره، خب! هرکاری کنم به تو مربوط نیست!
مامان به سرعت دستش و لای موهاش می‌کنه و هم‌زمان که موهاش رو از زیر می‌کشه داد میزنه:
- مگه من زنت نیستم؟ این یکی توی اتاق ما چی میگه؟
بابا کلافه است و نگاه کوتاهی به من می‌اندازه. گوشه دیوار جمع شدم و با ترس به اون‌ها نگاه می‌کنم. بابا وقتی عصبانی میشه مامان رو کتک میزنه! مطمئنم امروزم این کار رو می‌کنه.

کد:
درب و باز می‌کنه هم‌زمان که خارج میشه فریاد می‌کشه:

- اشکال نداره همه اشتباه می‌کنیم!

***

" گذشته"

*ارسلان*

دست مامان رو گرفتم و به سمت خونه می‌ریم. برام یه ماشین اسباب‌بازی خوشگل خریده! من خیلی دوستش دارم. دستم و رها می‌کنه و با کلید درب رو باز می‌کنه.

- عزیزم داخل برو.

آروم‌آروم وارد خونه می‌شم و مامانم پشتم داخل میاد. خونه ما یه آپارتمان معمولیه با دو تا اتاق خواب، خونه ما همه چیش رنگی رنگیه. مامان عاشق رنگ‌هاست. اتاق منم دیوار‌هاش آبیه و یه تخت شکل ماشین دارم! خیلی قشنگه‌. مامان شال قرمزش رو روی دسته مبل مشکی رها می‌کنه و هم‌زمان که به سمت اتاق میره جیغ می‌کشه‌. نمی‌دونم مامان چی دیده؛ ولی چشم‌های کشیده‌اش وحشتناک قرمز شده و ل*ب‌های مدل گردش خشکی زده. می‌ترسم و با تعجب به مامان نگاه می‌کنم. مامانم خیلی خوشگله؛ اما وقتی عصبانی میشه ترسناک میشه و همش موهای مشکیش رو می‌کشه. بابا یهو از اتاق بیرون میاد با فریاد میگه:

- یلدا اون شکلی نگاهم نکن! به تو ربطی نداره، خب! هرکاری کنم به تو مربوط نیست!

مامان به سرعت دستش و لای موهاش می‌کنه و هم‌زمان که موهاش رو از زیر می‌کشه داد میزنه:

- مگه من زنت نیستم؟ این یکی توی اتاق ما چی میگه؟

بابا کلافه است و نگاه کوتاهی به من می‌اندازه. گوشه دیوار جمع شدم و با ترس به اون‌ها نگاه می‌کنم. بابا وقتی عصبانی میشه مامان رو کتک میزنه! مطمئنم امروزم این کار رو می‌کنه.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
مثل همیشه گوش‌هاش قرمز میشه و وقتی که می‌خواد دست مشت شده‌اش رو روی سر مامان فرود بیاره یه زن مو بلوند با صورت سفید از اتاق بیرون میاد.
- فرید عزیزم لطفا به خاطر من! این زن لیاقت کتک خوردن رو هم از سمت تو نداره!
مامان خیلی غمناک گریه می‌کنه؛ مثل این می‌مونه که عزیزی رو از دست داده باشه فقط انگاری با تاسف به بابا نگاه می‌کنه.
- من میرم ولی ارسلان رو هم می‌برم!
بعد به سمت من میاد و از گوشه اتاق بلندم می‌کنه. ماشین قرمز رنگ خوشگلم از دستم روی فرش‌های کِرِم می‌افته.
مامان خیلی زود برش می‌داره و بهم میده.
- بریم پسر قشنگم!
***
مامان پشت سر هم تکرار می‌کنه" اون یه خیانتکاره! " فکر کنم منظورش با باباعه!
اون از زمانی که از خونه بیرون اومدیم استرس داره و از سر اتاق تا انتها رو راه میره.
- مامان، بابا کار بدی کرده؟
می‌ترسه! به معنای کلمه اتیش بزرگی توی چشم‌هاش روشن میشه و با لرز به سمتم میاد. ما توی خونه مامان‌بزرگیم؛ ولی مامان‌بزرگ خیلی ساله که مرده!
من روی تخت یک نفره گوشه اتاق نشستم و مامان روبه‌روم زانو می‌زنه.
- گوش کن عزیزم! فقط گوش کن! اگه زمانی مامانی پیشت نبود تو همیشه باید یه پسر خوب باشی! چیزی که توی خوبی کردن هست هیچ‌وقت توی بدی و خشم وجود نداره. لطفا بهم قول بده تو یه فرد خوب برای جامعه میشی؟ چیزی کاملاً برخلاف پدرت، باشه؟
سرم رو آروم تکون میدم.
- من خیلی دوستت دارم مامان!
- منم پسرم.
کد:
مثل همیشه گوش‌هاش قرمز میشه و وقتی که می‌خواد دست مشت شده‌اش رو روی سر مامان فرود بیاره یه زن مو بلوند با صورت سفید از اتاق بیرون میاد.

- فرید عزیزم لطفا به خاطر من! این زن لیاقت کتک خوردن رو هم از سمت تو نداره!

مامان خیلی غمناک گریه می‌کنه؛ مثل این می‌مونه که عزیزی رو از دست داده باشه فقط انگاری با تاسف به بابا نگاه می‌کنه.

- من میرم ولی ارسلان رو هم می‌برم!

بعد به سمت من میاد و از گوشه اتاق بلندم می‌کنه. ماشین قرمز رنگ خوشگلم از دستم روی فرش‌های کِرِم می‌افته.

مامان خیلی زود برش می‌داره و بهم میده.

- بریم پسر قشنگم!

***

مامان پشت سر هم تکرار می‌کنه" اون یه خیانتکاره! " فکر کنم منظورش با باباعه!

اون از زمانی که از خونه بیرون اومدیم استرس داره و از سر اتاق تا انتها رو راه میره.

- مامان، بابا کار بدی کرده؟

می‌ترسه! به معنای کلمه اتیش بزرگی توی چشم‌هاش روشن میشه و با لرز به سمتم میاد. ما توی خونه مامان‌بزرگیم؛ ولی مامان‌بزرگ خیلی ساله که مرده!

من روی تخت یک نفره گوشه اتاق نشستم و مامان روبه‌روم زانو می‌زنه.

- گوش کن عزیزم! فقط گوش کن! اگه زمانی مامانی پیشت نبود تو همیشه باید یه پسر خوب باشی! چیزی که توی خوبی کردن هست هیچ‌وقت توی بدی و خشم وجود نداره. لطفا بهم قول بده تو یه فرد خوب برای جامعه میشی؟ چیزی کاملاً برخلاف پدرت، باشه؟

سرم رو آروم تکون میدم.

- من خیلی دوستت دارم مامان!

- منم پسرم.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
آخرین ویرایش:

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
گونه‌ام رو می‌ب*وسه. اون بوی خوبی میده؛ مثل همیشه بوی مخصوص مامان رو میده‌. چون اون مامانمه! مامان‌ها همیشه بوی خاص خودشون و دارن!من همیشه مامان رو یه فرشته می‌بینم. انگاری خدا بال‌هاش رو ازش گرفته، شاید هم به خاطر اینه که ان‌قدر ناراحته!
***
مامان مرده! انگار خدا فرشتش رو خیلی دوست داشته که از زمین بردتش! دلم خیلی براش تنگ شده. من پیش بابا بودم. بابا به من گفت اون مرده! البته نیازی به گفتن بابا نبود من خودم با چشم‌های خودم دیدم که ریحانه مامان رو خفه کرد.فقط حیف که زیادی ضعیفم. نتونستم مامانم رو نجات بدم. از بابا متنفر شدم و این خیلی غمگینم می‌کنه. ما چند روزه با اون زن مو بلوند زندگی می‌کنیم. بابا پیشش خیلی خوشحاله؛ ولی مامان من خیلی بهتر بود.
اسم این زن ریحانه هستش! من دوستش ندارم. همیشه یواشکی دور از چشم بابا کتکم می‌زنه. اون هم فقط توی این مدتی که پیشش بودم! یادمه وقتی وارد شدمم و دیدم که داره مامانم و خفه‌اش می‌کنه چه‌قدر گریه کردم انگار یه فرد سیاهِ پر از حس بد زندانیم کرده بود من تنها بودم! یه فرد تنها بیچاره، فردی که مامانش نبود تا مثل هر مامانه دیگه‌ای نازش کنه! مامانش قربونش بره و نازش رو بکشه! من خیلی دلم برای مامانم تنگ شده.
کاش بابا این‌کار رو نمی‌کرد. کاش مامان هنوز زنده بود و ریحانه! کاش هیچ‌وقت وجود نداشت.
کد:
گونه‌ام رو می‌ب*وسه. اون بوی خوبی میده؛ مثل همیشه بوی مخصوص مامان رو میده‌. چون اون مامانمه! مامان‌ها همیشه بوی خاص خودشون و دارن!من همیشه مامان رو یه فرشته می‌بینم. انگاری خدا بال‌هاش رو ازش گرفته، شاید هم به خاطر اینه که ان‌قدر ناراحته!

***

مامان مرده! انگار خدا فرشتش رو خیلی دوست داشته که از زمین بردتش! دلم خیلی براش تنگ شده. من پیش بابا بودم. بابا به من گفت اون مرده! البته نیازی به گفتن بابا نبود من خودم با چشم‌های خودم دیدم که ریحانه مامان رو خفه کرد.فقط حیف که زیادی ضعیفم. نتونستم مامانم رو نجات بدم. از بابا متنفر شدم و این خیلی غمگینم می‌کنه. ما چند روزه با اون زن مو بلوند زندگی می‌کنیم. بابا پیشش خیلی خوشحاله؛ ولی مامان من خیلی بهتر بود.

اسم این زن ریحانه هستش! من دوستش ندارم. همیشه یواشکی دور از چشم بابا کتکم می‌زنه. اون هم فقط توی این مدتی که پیشش بودم! یادمه وقتی وارد  شدمم و دیدم که داره مامانم و  خفه‌اش می‌کنه چه‌قدر گریه کردم انگار یه فرد سیاهِ پر از حس بد زندانیم کرده بود من تنها بودم! یه فرد تنها بیچاره، فردی که مامانش نبود تا مثل هر مامانه دیگه‌ای نازش کنه! مامانش قربونش بره و نازش رو بکشه! من خیلی دلم برای مامانم تنگ شده.

کاش بابا این‌کار رو نمی‌کرد. کاش مامان هنوز زنده بود و ریحانه! کاش هیچ‌وقت وجود نداشت.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
***
*حال*
"ژاکاو"
- زندگیتون کثیفه! آدم حالش بهم می‌خوره! مطمئنم خودت هم نمی‌دونی چرا زنت رو کشتی!
پوزخند توی این چند دقیقه جزوی پاک نشدنی از صورت این آدم عوضیه!
- باور کن من نکشتمش! ریحانه این کار رو کرد. تقصیر من نبود. من فقط نگاه کردم!
تعجب که هیچ من واقعا ترسیدم. از این آدم و از این مکان، از گذشته مسخرشون.
- چجوری دلت اومد کشته شدن زنت و ببینی؟ تو یه بچه ازش داشتی یعنی دلت برای ارسلان نسوخت؟ اون چه گناهی داشت؟
فرید غمگین لبخند میزنه.
- من نه ریحانه رو دوست داشتم نه یلدا، این یه داستان خیلی غمناکه از عشق قدیمیم می‌خوای بدونی؟
سرم رو تکون میدم.
- ولی من چیزی بهت نمیگم اگه می‌خوای واقعا از زندگیم بدونی از این بدونی که چرا پسرم و قربانی کردم چرا کشته شدن زنم و دیدم و چیزی نگفتم چرا انقدر برای پول حریص بودم. چرا عاشق ریحانه نبودم ولی باهاش ازدواج کردم! همه‌ی این‌ها رو ارسلان حفظ کرده. من هرشب براش داستانش و می‌گفتم. از پنج سالگی یاد گرفت وقتی بهش کوکی میدم بعد اون دیگه نباید صداش دربیاد!
- کوکی؟
می‌خنده، روی صندلی چوبی قدیمی نشسته. دست‌هام از بالا با طناب بسته شده و پیراهن بلند صورتیم یه کوچولو پاره شده.
موهام نامرتبه هنوزم درد کوتاه شدن موهام از دلم بیرون نرفته.
- ژاکاو من به آخر خودم نزدیکم ولی تو... ارسلان رو نجات میدی اگه واقعا دلت می‌خواد یه ملت رو نجات بدی! باور کن تو می‌تونی تمام چیزی که باید رو از ارسلان بفهمی فقط کافیه فکر کنی! از گذشته کمک بگیر راز ما رو پیدا کن‌.
کد:
***

*حال*

"ژاکاو"

- زندگیتون کثیفه! آدم حالش بهم می‌خوره! مطمئنم خودت هم نمی‌دونی چرا زنت رو کشتی!

پوزخند توی این چند دقیقه جزوی پاک نشدنی از صورت این آدم عوضیه!

- باور کن من نکشتمش! ریحانه این کار رو کرد. تقصیر من نبود. من فقط نگاه کردم!

تعجب که هیچ من واقعا ترسیدم. از این آدم و از این مکان، از گذشته مسخرشون.

- چجوری دلت اومد کشته شدن زنت و ببینی؟ تو یه بچه ازش داشتی یعنی دلت برای ارسلان نسوخت؟ اون چه گناهی داشت؟

فرید غمگین لبخند میزنه.

- من نه ریحانه رو دوست داشتم نه یلدا، این یه داستان خیلی غمناکه از عشق قدیمیم می‌خوای بدونی؟

سرم رو تکون میدم.

- ولی من چیزی بهت نمیگم اگه می‌خوای واقعا از زندگیم بدونی از این بدونی که چرا پسرم و قربانی کردم چرا کشته شدن زنم و دیدم و چیزی نگفتم چرا انقدر برای پول حریص بودم. چرا عاشق ریحانه نبودم ولی باهاش ازدواج کردم! همه‌ی این‌ها رو ارسلان حفظ کرده. من هرشب براش داستانش و می‌گفتم. از پنج سالگی یاد گرفت وقتی بهش کوکی میدم بعد اون دیگه نباید صداش دربیاد!

- کوکی؟

می‌خنده، روی صندلی چوبی قدیمی نشسته.  دست‌هام از بالا با طناب بسته شده و پیراهن بلند صورتیم یه کوچولو پاره شده.

موهام نامرتبه هنوزم درد کوتاه شدن موهام از دلم بیرون نرفته.

- ژاکاو من به آخر خودم نزدیکم ولی تو... ارسلان رو نجات میدی اگه واقعا دلت می‌خواد یه ملت رو نجات بدی! باور کن تو می‌تونی تمام چیزی که باید رو از ارسلان بفهمی فقط کافیه فکر کنی! از گذشته کمک بگیر راز ما رو پیدا کن‌.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
می‌خوام تمام خصوصیات اون لحظه‌اش رو به خاطر داشته باشم. پس نگاهش می‌کنم‌، موهای تراشیده شده، ل*ب‌های خشک، زخم روی صورتش که هنوز هم ازش بدم میاد و یکی از مهم‌ترین خصوصیات فرید ع*و*ضی بودنشه!
- امیدوارم... بیشتر از این آسیب نبینه!
- وقتی من برم زندان کل دارایی‌هام یا به باد میره یا به تو میرسه! ژاکاو امیدوارم ازش خوب استفاده‌کنی. ارسلانم رو نجات بده! من به خاطر تو..‌. آزمایش عدم اعتیاد دادم کلی اَزَمون مدارک گرفتن و حتی با ریحانه برای تست سلامت به روانشناس هم رفتیم! امیدوارم ارزش داشته باشی!
حالم... ازش... بهم.‌‌‌.. می‌خوره!
از پشت صدای کریمی رو تشخیص میدم!
- نگران نباش اون حتی بیشتر از تو ارزش داره!
با فریاد بلند کریمی فرید خونسرد از روی زمین بلند میشه و بهش نگاه می‌کنه، یه نگاه سرد و یخی!
- گمشو! همه افرادت رو پیدا کردیم ولی بهتره خودت بگی شوهر خواهرت کجاست؟
فرید نگاه کوتاهی بهم می‌ندازه و خونسرد‌تر از قبل میگه:
- اون طبقه بالا توی حمومه! قبل از این که بیاید کشتمش!
ترسیده از چوب روی زمین بلند میشم. دستم هنوز هم با طناب کهنه مشکی بسته شده، نمی‌دونم چرا کریمی هیچ ری‌اکشن خاصی نشون نمیده‌.
- خانم صادقی لطفا ژاکاو رو بیرون ببرید ما به بقیشون رسیدگی می‌کنیم!
***
- راستش من یه مقدار اطلاعات می‌خوام، میشه بدونم چی شد؟
کریمی بی‌حوصله ل*ب میزنه.
کد:
می‌خوام تمام خصوصیات اون لحظه‌اش رو به خاطر داشته باشم. پس نگاهش می‌کنم‌، موهای تراشیده شده، ل*ب‌های خشک، زخم روی صورتش که هنوز هم ازش بدم میاد و یکی از مهم‌ترین خصوصیات فرید ع*و*ضی بودنشه!
- امیدوارم... بیشتر از این آسیب نبینه!
- وقتی من برم زندان کل دارایی‌هام یا به باد میره یا به تو میرسه! ژاکاو امیدوارم ازش خوب استفاده‌کنی. ارسلانم رو  نجات بده! من به خاطر تو..‌. آزمایش عدم اعتیاد دادم کلی اَزَمون مدارک گرفتن و حتی با ریحانه برای تست سلامت به روانشناس هم رفتیم!  امیدوارم ارزش داشته باشی!
حالم... ازش... بهم.‌‌‌.. می‌خوره!
از پشت صدای کریمی رو تشخیص میدم!
- نگران نباش اون حتی بیشتر از تو ارزش داره!
با فریاد بلند کریمی فرید خونسرد از روی زمین بلند میشه و بهش نگاه می‌کنه، یه نگاه سرد و یخی!
- گمشو! همه افرادت رو پیدا کردیم ولی بهتره خودت بگی شوهر خواهرت کجاست؟
فرید نگاه کوتاهی بهم می‌ندازه و خونسرد‌تر از قبل میگه:
- اون طبقه بالا توی حمومه! قبل از این که بیاید کشتمش!
ترسیده از چوب روی زمین بلند میشم.  دستم هنوز هم با طناب کهنه مشکی بسته شده، نمی‌دونم چرا کریمی هیچ ری‌اکشن خاصی نشون نمیده‌.
- خانم صادقی لطفا ژاکاو رو بیرون ببرید ما به بقیشون رسیدگی می‌کنیم!
***
- راستش من یه مقدار اطلاعات می‌خوام، میشه بدونم چی شد؟
کریمی بی‌حوصله ل*ب میزنه.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
- خوب از اونجایی که من بهت گفتم دوباره باید بری پرورشگاه و تو اصلا دلت نمی‌خواست... رای دادگاه خیلی خوب بود! همش نه؛ ولی نصف ثروت فرید بهت میرسه اون هم با دلایلی که برای دادگاه شرح دادیم¹! خود فرید هم رضایت داد که نصف اموالش بهت برسه و حتی دادگاه نظرش این بود که تو در هرصورت هفت ماه دیگه هجده سالت میشه و در هر صورت باید از پرورشگاه بری! پس دیگه نیازی به سرپرستی دوباره نیست.
- فقط یه سوال دیگه شوهر خواهر فرید مرده بود؟ واقعا اون کشته بودش؟ چجوری تونستید ان‌قدر ساکت وارد بشید؟
نیشخند کمرنگی میزنه و دوباره ادامه میده:
- خب اون که مهارت زیاد ما پلیس‌هاست! ولی خب فرید خودش درها رو برامون باز گذاشته بود، انگار می‌دونست آخرشه! ما در هر صورت پیداش می‌کردیم خودشم خوب این رو می‌دونست فقط می‌خواست وقت بخره تا با تو صحبت کنه! بله مرده بود.
صورتم رنجیده درهم میشه.
- خیلی ازتون ممنونم خیلی کمکم کردید.

____________________
¹افرادی که پس از صدور حکم سرپرستی، کودک یا نوجوانی را به سرپرستی قبول کرده اند، به منظور حمایت از فرزند خوانده خود، می توانند برای برقراری ارث فرزند خوانده، از طریق وصیت به نفع او اقدام کرده و تا یک سوم اموال زمان فوت خود را به طفل انتقال دهند.

کد:
- خوب از اونجایی که من بهت گفتم دوباره باید بری پرورشگاه و تو اصلا دلت نمی‌خواست... رای دادگاه خیلی خوب بود! همش نه؛ ولی نصف ثروت فرید بهت میرسه اون هم با دلایلی که برای دادگاه شرح دادیم¹! خود فرید هم رضایت داد که نصف اموالش بهت برسه و حتی دادگاه نظرش این بود که تو در هرصورت هفت ماه دیگه هجده سالت میشه و در هر صورت باید از پرورشگاه بری! پس دیگه نیازی به سرپرستی دوباره نیست.
- فقط یه سوال دیگه شوهر خواهر فرید مرده بود؟ واقعا اون کشته بودش؟ چجوری تونستید ان‌قدر ساکت وارد بشید؟
نیشخند کمرنگی میزنه و دوباره ادامه میده:
- خب اون که مهارت زیاد ما پلیس‌هاست! ولی خب فرید خودش درها رو برامون باز گذاشته بود، انگار می‌دونست آخرشه! ما در هر صورت پیداش می‌کردیم خودشم خوب این رو می‌دونست فقط می‌خواست وقت بخره تا با تو صحبت کنه!  بله مرده بود.
صورتم رنجیده درهم میشه.
- خیلی ازتون ممنونم خیلی کمکم کردید.

____________________
¹افرادی که پس از صدور حکم سرپرستی، کودک یا نوجوانی را به سرپرستی قبول کرده اند، به منظور حمایت از فرزند خوانده خود، می توانند برای برقراری ارث فرزند خوانده، از طریق وصیت به نفع او اقدام کرده و تا یک سوم اموال زمان فوت خود را به طفل انتقال دهند.
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان

.Melina.

مدرس ادبیات + تایپیست
مدرس انجمن
داستان‌نویس
دلنویس انجمن
تایپیست انجمن
کاربر ویژه انجمن
کتابخوان انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-03
نوشته‌ها
2,461
لایک‌ها
6,640
امتیازها
113
محل سکونت
میلان
کیف پول من
229,247
Points
3,864
- خواهش می‌کنم خانم ارجمند وظیفه‌ام بود! از حالا می‌خواید چی‌کار کنید؟
ل*بم‌ رو زیر دندونم می‌کشم و با تفکر میگم.
- می‌خوام درس بخونم!
کریمی یه لبخند کوتاه م‌یزنه.
- عالیه، داخل همون خونه قبلی می‌مونی؟ درامدت چی؟
یه لبخند ملیح میزنم و میگم:
- می‌خوام برم داخل یه شرکت کار کنم برای ترجمه، خونه هم که بله دیگه مجبورم فعلاً همون‌جا بمونم.
- امیدوارم موفق باشی!
از صندلی بلند میشم و میگم:
- همچنین! خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم و این همه کمکم کردید، بازم ازتون ممنونم.
قدردان نگاهم می‌کنه و میگه:
- من از تو ممنونم، ژاکاو راستی... تو از موضوع پرورشگاه خبر داری؟
سرم رو بلند می‌کنم و میگم:
- نه چی شده؟
- پرونده سرپرستیت کامل نیست! اون هم تازه متوجه شدیم سلامتی ریحانه داخل پرونده درست ثابت نشده، ما که می‌دونیم اون سادیسم داشته و از از نظر پرورشگاه یه دلیل برای ندادن تو به اون خانواده هستش، مطمئنم ریحانه یه دستی توی پرونده داشته و تا الان هم مطمئنم توی اون پرورشگاه یه جاسوس داشته اخه مگه میشه تا الان هیچ‌کس متوجه اون نقص داخل پروندت نشه؟
خونسرد میگم:
- من از حرفاتون تعجبی نمی‌کنم؛ چون توی این مدت فهمیدم از این خانواده هرچیزی برمیاد!
***
کد:
- خواهش می‌کنم خانم ارجمند وظیفه‌ام بود! از حالا می‌خواید چی‌کار کنید؟
ل*بم‌ رو زیر دندونم می‌کشم و با تفکر میگم.
- می‌خوام درس بخونم!
کریمی یه لبخند کوتاه م‌یزنه.
- عالیه، داخل همون خونه قبلی می‌مونی؟ درامدت چی؟
یه لبخند ملیح میزنم و میگم:
- می‌خوام برم داخل یه شرکت کار کنم برای ترجمه، خونه هم که بله دیگه مجبورم فعلاً همون‌جا بمونم.
- امیدوارم موفق باشی!
از صندلی بلند میشم و میگم:
- همچنین! خیلی خوشحالم که باهاتون آشنا شدم و این همه کمکم کردید، بازم ازتون ممنونم.
قدردان نگاهم می‌کنه و میگه:
- من از تو ممنونم، ژاکاو راستی... تو از موضوع پرورشگاه خبر داری؟
سرم رو بلند می‌کنم و میگم:
- نه چی شده؟
- پرونده سرپرستیت کامل نیست! اون هم تازه متوجه شدیم سلامتی ریحانه داخل پرونده درست ثابت نشده، ما که می‌دونیم اون سادیسم داشته و از از نظر پرورشگاه یه دلیل برای ندادن تو به اون خانواده هستش، مطمئنم ریحانه یه دستی توی پرونده داشته و تا الان هم مطمئنم توی اون پرورشگاه یه جاسوس داشته اخه مگه میشه تا الان هیچ‌کس متوجه اون نقص داخل پروندت نشه؟
خونسرد میگم:
- من از حرفاتون تعجبی نمی‌کنم؛ چون توی این مدت فهمیدم از این خانواده هرچیزی برمیاد!
***
#یوتوپیا
#ژاکاو
#ملینا_نامور
#انجمن_تک_رمان
 
انجمن رمان نویسی دانلود رمان
بالا