***
روبهروی کیان نشستم. یه تیم تحقیقاتی رفتن تا درست و غلط حرفهاش رو مشخص کنن. بهش خیره شدم.
- خب از بهروز بگو.
- مرحومه.
السا ساکت نشسته بود. من هم با بیخیالی گفتم:
- مرحوم داداشت چجوری خودکشی کرده بود؟
- توی تهران خودش رو آتيش زد.
- چرا فیلم رو برای آرمیتا فرستادی؟
کیان متعجب بهم نگاه کرد.
- کدوم فیلم؟
السا بالاخره به حرف اومد.
- فیلمی که بهروز قبل از خودکشي گرفته بود و با آرمیتا حرف میزد. یه فیلم ده ثانیهای که بهروز میگه:« خداحافظ عشق روزهای خوبم! »
کیان با تعجب گفت:
- من همچین فیلمی اصلا ندیدم که بخوام برای کسی بفرستم.
بهش خیره شدم.
- کاری نکن اونقدر بزنمت که هرکاری که از بچگی کردی، بریزی روی دايره.
السا براش توضیح داد:
- یه اکانت اون فیلم رو برای آرمیتا فرستاده و عنوان کرده که داداش بهروزه، یعنی تو.
کیان با لحنی اعتراضگونه گفت:
- چرا حرفم رو باور نمیکنید؟من رو یه روز الکی بازداشت کردید. به خدا من قاتل نیستم.
با دست گفتم:
- فاز برندار.
السا بهم نگاه کرد. کیان گفت:
- آقا من هیچ... .
پریدم وسط حرفش.
- آقا من بیگناهم، آقا من قاتل نیستم، آقا، آقا آقا آقا... بسه! گوشم از این حرفها پره.
کیان اشکش در اومد.
- آقا مادرم مریضه، از دیشب خونه نرفتم. اگه بشنوه من اینجام چی به سرش میاد؟
بعد شروع کرد به گریه کردن. من هم بیتوجه گفتم:
- به جای اشک تمساح ریختن، اعتراف کن و خودت رو راحت کن.
السا بلند شد و از اتاق خارج شد. من هم جدی به کیان نگاه کردم.
- یا اعتراف میکنی یا بلیط میگیرم برات بری پیش داداشت.
*السا*
اعصابم رو داغون میکنه. خودش بیشتر تبهکاره، اصلا قوانین رو رعایت نمیکنه. حرف هیچکس رو باور نمیکنه، پسرهی احمق! نمیدونم چرا حس میکنم این هم قاتل نیست؛ ولی خب تحقیقات مشخص میکنه که اون قاتله یا نه. اگه مدارکش درست باشه و معلوم بشه توی این یه هفته شیراز بوده، اون وقت چی؟ چجوری قاتل پیدا کنیم؟ ای لعنت به این شرایط!
توی همین لحظه، تیمی که فرستادیم برای تحقیق اومدن. احترام گذاشتن و مدارک رو به من دادن.
- خانوم، تمام حرفهاش درست بود. شاهدهای زیادی حرفهاش تایید کردند.
سرتکون دادم بعد در باز کردم رفتم داخل، رهام عصبانی رو به کیان داد زد:
- دروغه!
- نه، راست میگه رهام. تموم شواهد نشون میده اون راست میگه.
رهام دستش رو به کمرش زد. بهم خیره شد و پوزخند زد.
- کی مثلا این حرفها رو تایید کرده؟ این دو روزه اینجاست تا شواهد رو درست کنه، آدمها رو بخره.
کلافه گفتم:
- رهام، این همه آدم که دروغ نمیگن.
کیان گفت:
- آقا، من روز سیزدهم رفتم بانک، فیلمهاش موجوده مگه نه؟
من هم به رهام نگاه کردم.
- اگه فیلم بانک موجود باشه، معلوم میشه بیگناهه؛ آخه شب سیزدهم بیتا گمشده بود.
رهام پوزخند زد.
- تهران تا شیراز فقط یک و نیم ساعت با هواپیما فاصله داره.
بهش خیره شدم.
- تموم پروازها رو چک کردیم. اسمش توی لیست مسافرین نبود.
- با ماشین چی؟
عصبانی گفتم:
- چرا قبول نمیکنی رهام؟
#نیلوفر_کاغذی
#ابراهیم_نجم_آبادی
#انجمن_تک_رمان
روبهروی کیان نشستم. یه تیم تحقیقاتی رفتن تا درست و غلط حرفهاش رو مشخص کنن. بهش خیره شدم.
- خب از بهروز بگو.
- مرحومه.
السا ساکت نشسته بود. من هم با بیخیالی گفتم:
- مرحوم داداشت چجوری خودکشی کرده بود؟
- توی تهران خودش رو آتيش زد.
- چرا فیلم رو برای آرمیتا فرستادی؟
کیان متعجب بهم نگاه کرد.
- کدوم فیلم؟
السا بالاخره به حرف اومد.
- فیلمی که بهروز قبل از خودکشي گرفته بود و با آرمیتا حرف میزد. یه فیلم ده ثانیهای که بهروز میگه:« خداحافظ عشق روزهای خوبم! »
کیان با تعجب گفت:
- من همچین فیلمی اصلا ندیدم که بخوام برای کسی بفرستم.
بهش خیره شدم.
- کاری نکن اونقدر بزنمت که هرکاری که از بچگی کردی، بریزی روی دايره.
السا براش توضیح داد:
- یه اکانت اون فیلم رو برای آرمیتا فرستاده و عنوان کرده که داداش بهروزه، یعنی تو.
کیان با لحنی اعتراضگونه گفت:
- چرا حرفم رو باور نمیکنید؟من رو یه روز الکی بازداشت کردید. به خدا من قاتل نیستم.
با دست گفتم:
- فاز برندار.
السا بهم نگاه کرد. کیان گفت:
- آقا من هیچ... .
پریدم وسط حرفش.
- آقا من بیگناهم، آقا من قاتل نیستم، آقا، آقا آقا آقا... بسه! گوشم از این حرفها پره.
کیان اشکش در اومد.
- آقا مادرم مریضه، از دیشب خونه نرفتم. اگه بشنوه من اینجام چی به سرش میاد؟
بعد شروع کرد به گریه کردن. من هم بیتوجه گفتم:
- به جای اشک تمساح ریختن، اعتراف کن و خودت رو راحت کن.
السا بلند شد و از اتاق خارج شد. من هم جدی به کیان نگاه کردم.
- یا اعتراف میکنی یا بلیط میگیرم برات بری پیش داداشت.
*السا*
اعصابم رو داغون میکنه. خودش بیشتر تبهکاره، اصلا قوانین رو رعایت نمیکنه. حرف هیچکس رو باور نمیکنه، پسرهی احمق! نمیدونم چرا حس میکنم این هم قاتل نیست؛ ولی خب تحقیقات مشخص میکنه که اون قاتله یا نه. اگه مدارکش درست باشه و معلوم بشه توی این یه هفته شیراز بوده، اون وقت چی؟ چجوری قاتل پیدا کنیم؟ ای لعنت به این شرایط!
توی همین لحظه، تیمی که فرستادیم برای تحقیق اومدن. احترام گذاشتن و مدارک رو به من دادن.
- خانوم، تمام حرفهاش درست بود. شاهدهای زیادی حرفهاش تایید کردند.
سرتکون دادم بعد در باز کردم رفتم داخل، رهام عصبانی رو به کیان داد زد:
- دروغه!
- نه، راست میگه رهام. تموم شواهد نشون میده اون راست میگه.
رهام دستش رو به کمرش زد. بهم خیره شد و پوزخند زد.
- کی مثلا این حرفها رو تایید کرده؟ این دو روزه اینجاست تا شواهد رو درست کنه، آدمها رو بخره.
کلافه گفتم:
- رهام، این همه آدم که دروغ نمیگن.
کیان گفت:
- آقا، من روز سیزدهم رفتم بانک، فیلمهاش موجوده مگه نه؟
من هم به رهام نگاه کردم.
- اگه فیلم بانک موجود باشه، معلوم میشه بیگناهه؛ آخه شب سیزدهم بیتا گمشده بود.
رهام پوزخند زد.
- تهران تا شیراز فقط یک و نیم ساعت با هواپیما فاصله داره.
بهش خیره شدم.
- تموم پروازها رو چک کردیم. اسمش توی لیست مسافرین نبود.
- با ماشین چی؟
عصبانی گفتم:
- چرا قبول نمیکنی رهام؟
کد:
***
روبهروی کیان نشستم. یه تیم تحقیقاتی رفتن تا درست و غلط حرفهاش رو مشخص کنن. بهش خیره شدم.
- خب از بهروز بگو.
- مرحومه.
السا ساکت نشسته بود. من هم با بیخیالی گفتم:
- مرحوم داداشت چجوری خودکشی کرده بود؟
- توی تهران خودش رو آتيش زد.
- چرا فیلم رو برای آرمیتا فرستادی؟
کیان متعجب بهم نگاه کرد.
- کدوم فیلم؟
السا بالاخره به حرف اومد.
- فیلمی که بهروز قبل از خودکشي گرفته بود و با آرمیتا حرف میزد. یه فیلم ده ثانیهای که بهروز میگه:« خداحافظ عشق روزهای خوبم! »
کیان با تعجب گفت:
- من همچین فیلمی اصلا ندیدم که بخوام برای کسی بفرستم.
بهش خیره شدم.
- کاری نکن اونقدر بزنمت که هرکاری که از بچگی کردی، بریزی روی دايره.
السا براش توضیح داد:
- یه اکانت اون فیلم رو برای آرمیتا فرستاده و عنوان کرده که داداش بهروزه، یعنی تو.
کیان با لحنی اعتراضگونه گفت:
- چرا حرفم رو باور نمیکنید؟من رو یه روز الکی بازداشت کردید. به خدا من قاتل نیستم.
با دست گفتم:
- فاز برندار.
السا بهم نگاه کرد. کیان گفت:
- آقا من هیچ... .
پریدم وسط حرفش.
- آقا من بیگناهم، آقا من قاتل نیستم، آقا، آقا آقا آقا... بسه! گوشم از این حرفها پره.
کیان اشکش در اومد.
- آقا مادرم مریضه، از دیشب خونه نرفتم. اگه بشنوه من اینجام چی به سرش میاد؟
بعد شروع کرد به گریه کردن. من هم بیتوجه گفتم:
- به جای اشک تمساح ریختن، اعتراف کن و خودت رو راحت کن.
السا بلند شد و از اتاق خارج شد. من هم جدی به کیان نگاه کردم.
- یا اعتراف میکنی یا بلیط میگیرم برات بری پیش داداشت.
*السا*
اعصابم رو داغون میکنه. خودش بیشتر تبهکاره، اصلا قوانین رو رعایت نمیکنه. حرف هیچکس رو باور نمیکنه، پسرهی احمق! نمیدونم چرا حس میکنم این هم قاتل نیست؛ ولی خب تحقیقات مشخص میکنه که اون قاتله یا نه. اگه مدارکش درست باشه و معلوم بشه توی این یه هفته شیراز بوده، اون وقت چی؟ چجوری قاتل پیدا کنیم؟ ای لعنت به این شرایط!
توی همین لحظه، تیمی که فرستادیم برای تحقیق اومدن. احترام گذاشتن و مدارک رو به من دادن.
- خانوم، تمام حرفهاش درست بود. شاهدهای زیادی حرفهاش تایید کردند.
سرتکون دادم بعد در باز کردم رفتم داخل، رهام عصبانی رو به کیان داد زد:
- دروغه!
- نه، راست میگه رهام. تموم شواهد نشون میده اون راست میگه.
رهام دستش رو به کمرش زد. بهم خیره شد و پوزخند زد.
- کی مثلا این حرفها رو تایید کرده؟ این دو روزه اینجاست تا شواهد رو درست کنه، آدمها رو بخره.
کلافه گفتم:
- رهام، این همه آدم که دروغ نمیگن.
کیان گفت:
- آقا، من روز سیزدهم رفتم بانک، فیلمهاش موجوده مگه نه؟
من هم به رهام نگاه کردم.
- اگه فیلم بانک موجود باشه، معلوم میشه بیگناهه؛ آخه شب سیزدهم بیتا گمشده بود.
رهام پوزخند زد.
- تهران تا شیراز فقط یک و نیم ساعت با هواپیما فاصله داره.
بهش خیره شدم.
- تموم پروازها رو چک کردیم. اسمش توی لیست مسافرین نبود.
- با ماشین چی؟
عصبانی گفتم:
- چرا قبول نمیکنی رهام؟
#نیلوفر_کاغذی
#ابراهیم_نجم_آبادی
#انجمن_تک_رمان
آخرین ویرایش توسط مدیر: