*متن غمگین*
قدم های آروم بدون کوچک ترین عجله ایی،
گلویی پر از بغض بدون کوچیک ترین قطره اشکی، قلبی شکسته بدون کوچک ترین صدایی ...
صدای ترمز وحشتناک ماشین ...
صدای برخورد تن بی جانم با بدنه آهنین ماشین و افتادنم روی زمین ...
تیره و تار شدن چشم های پر از اشکم ...
و تاریکی مطلق .
اینبار که چشم باز میکنم! محیط آشنای بیمارستان رو میبینم ...
صدای همهمه بیمار ها...
صدای زنونه ایی که دکتر رو پیج میکنه...
صدای قدم های بلند و گریه های مادرم ...
و در آخر برانکاردی رو میبینم که شخصی درست شبیه من غرق در خون به آرومی روش درازکشیده ...
"لبخند تلخی روی ل*ب هام نقش میبنده"
بیقراری تک تک اعضای خوانواده ام رو کنار در اتاق عمل میبینم و لبخند میزنم ...
نگرانی پدرم رو میبینم و لبخند میزنم
گریه های مادرم که کم کم اوج میگیره رو میبینم و لبخند میزنم ...
اما تنها بیقراری تو باعث شکستن سد اشک هام میشه "آرامشم" ...
دلبر مغرور من بی قراری نکن و به یاد بیار حرف های آخرمون رو به یاد بیار دل کندن های آخرمون رو به یاد بیار دوست دارم های نهفته در حرف های آخرم رو"قلبم شکست دلبرکم بد هم شکست"
... دکتر که میگه متاسفم غم اخرتون باشه!
میبینم که روی زانوهات افتادی ...
میبینم که داری اشک میریزی ...
میبینم که دستت رو روی قلبت گذاشتی ...
میبینم که بغض آلود فریاد میزنی ...
ولی من دیگه نمیتونم صدات بزنم، دیگه نمیتونم اذیتت کنم، دیگه نمیتونم لمست کنم.
آرامشم! حسرت گرمای آ*غ*و*ش*ت میمونه روی دلم...
حسرت تکرار شدن تک تک لحظات قشنگمون میمونه روی دلم ...
بد کردی با دلم دلبرکم بد کردی...
این تو و این هم زندگی ... نخواستم عزیزکم نخواستم آرامشم...
به قلم : ملیکامیکائیلی
انجمن رمان نویسی
دانلود رمان