دلنوشته دلنوشته بغض بی پناه | ملیکا میکائیلی کاربر انجمن تک رمان

[melika84]

خیلی دلم میخواد برای یه بار هم
که شده بیخیال آرزو هام بشم...
بیخیال رویا هام...
بیخیال خنده ها و گریه هام...
خیلی دلم میخواد بیخیال خودم بشم
خود خود من ...

من واقعی رو ميگما،
منی رو میگم که درد کشیده
منی رو میگم که نقاب خنده روی لبای لرزون
از بغضش کشیده...

گاهی وقت ها خیلی دلم میخواد بیخیال همه چی بشم بیخیال هرچیزی و همه چی حتی ...

بیخیال نفس کشیدن :)

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[melika84]

از وقتی یادمه همه برای بارون شعر میگفتن
راجب قشنگیاش و حتی لحظات غم انگیزی که می‌سازه حکایت ها مینوشتن
اما هیچ کس از ابر حرفی نمیزد
هیچ کس عامل اصلی بارون رو نمی‌دید
هیچکس صورت غمگین ابر رو که قطرات بارون‌ روش سُرسُره بازی می‌کردن و نمیدید‌
وقتی که رعد و. برق میزد! همه از صداش می‌ترسیدن، ولی بعدش که بارون می‌بارید! همه خوشحال میشدن...
از بغض ابر می‌ترسیدن و از اشک هاش ل*ذت می‌بردن، چقد دنیا و آدماش نامردن‌

امروز من میخوام از ابر بنویسم از ابر کوچولویی که انقدر غم تو دلش جمع شده که با رعد و برق های رعب انگیز اعلامشون‌ میکنه و ...
بازم کسی به صدای غمگین وبغض آلود رعد و برق اهمیت نمیده‌...
آره ، ابر کوچولوی من هیچ وقت دیده نشده همه از اشک هاش خوشحال شدن

ولی اگه ابری در کار نباشه!
بارونی هم در کار نیست :)

کاش یاد بگیریم از گریه کسی خوشحال نشیم مگه نه؟

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[melika84]

گاهی اوقات باید بیخیال شد، بیخیال فکر ها و غصه ها
بیخیال آدما و دردسر هاشون
گاهی باید بیخیال همه چیز و همه کس بشی و فقط روی خودت تمرکز کنی...
دوست داشتن خودت رو شروع کنی، اگه کسی گفت کیو بیشتر از همه دوست داری؟! فکر نکنی و فورا بگی...خودم.
خودت خودتو دوست نداشته باشی! پس از دیگران چه انتظاری داری؟! :)
خلاصه اینکه تنها کسی که به دادت میرسه بی چشم داشتی! فقط خودتی رفیق...فقط خودت.

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[melika84]

آهای آدميان! چه در گِلتان‌ بوده که اینگونه دل میشکنید؟!

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[melika84]

امشب هم باز پناه آوردم به نوشتن، نمیدونم چرا ولی عجیب آرومم میکنه گاهی اوقات میگم کاش وجود نداشتم، گاهی میگم کاش به دنیا نیومده بودم، گاهی میگم کاش اونجوری نمیشد، ولی وقتی به الان و آینده فکر میکنم! میبینم شاید ... شاید خوب شد که اینجوری شد.
و در نهایت انقدر به ای کاش ها و شاید ها فکر میکنم که کم کم خوابم میبره، عجب دنیایه دنیای نوشتن، بدون قضاوت شدن! میتونی بغض و گله و ناراحتی هاتو‌ بنویسی :)

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان

[melika84]

از فرط عصبانیت و حرص سردرد گرفتم، بغض عجیبی گلوم‌ رو در بر گرفته، جوری که دلم میخواد تا خود صبح بلند بلند گریه کنم به حال قلب پاره پاره ام، از عشق دم نمیزنم ها...نه اصلا به هیچ عنوان.
من فقط کمی حسادت کردم به همسن های خودم که در اوج بی استعدادی دیده میشن...به دلایل گوناگون، و من در اوج استعداد سرکوب میشم تنها به جرم اینکه دخترم محکوم میشم به سکوت توسط خانواده ام.
خندم میگیره از این سردرد، از این تنهایی، از این همه احساس منفی و خواستار مردن، ولی... من تسلیم نمیشم همونطور که تا الان سرپا موندم باز هم ادامه میدم.

نویسنده رمان جنگجوی آسمان و زمین این بار خودش جنگجوی زندگی خودش میشه

 

انجمن رمان نویسی دانلود رمان